سرویس تاریخ «انتخاب»؛ عارف (علی) پاینده از فعالان سیاسی جنبش چپ ایران در دهههای سی تا شصت خورشیدی است. او که در طول دوران فعالیت سیاسی خود بارها در رژیم گذشته به زندان افتاده، در کتاب خاطراتش که به تازگی با عنوان « آنچه بر من گذشت» به کوشش محمدحسین خسروپناه توسط نشر اختران منتشر شده، زندانهای پایتخت را به خوبی توصیف کرده است، به گونهای که خواننده کتاب تصور میکند خود در آن فضا قرار گرفته، علاوه بر توصیفات پاینده در انتهای کتاب نیز کروکی هریک از زندانها با توضیح شرح داده شده است. در پی توصیف علی پاینده را از زندانهای پایتخت میخوانید:
زندان قزلقلعه با آخورهایی که تختخواب شده بودند
قزلقلعه واژهای ترکی است به معنای قلعه سرخ. این بنا در دوره صدارت حاج میرزا آغاسی به منظور نگهداری اسلحه قشون ساخته شد که بعدا کاربری آن تغییر میکند. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ قزلقلعه به زندان فرمانداری نظامی و سپس ساواک (از سال ۱۳۳۶) تبدیل شد. قزلقلعه در محله امیرآباد (کارگر شمالی فعلی در محل بازار روز کنونی) قرار داشت. در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه این منطقه عمدتا بیابانی بود. در آن حدود تک و توک خانههایی ساخته شده بود و بعد از قزلقلعه، خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران (سمت چپ خیابان) بود. ورودی محوطه قزلقلعه در خیابان امیرآباد، راهبند و پُست نگهبانی داشت. از راهبند که میگذشتیم وارد محوطه بسیار وسیعی میشدیم که برج و باروی قزلقلعه در وسط آن قرار داشت و دور تا دور قلعه، با فاصله حدودا چهارصد، پانصد متر از هر طرف با سیم خاردار محصور شده بود و سربازهای مسلح در کنار سیمخاردار نگهبانی میدادند. قزلقلعه به صورت مربعمستطیل بود. در چهار گوشه بارو، با ارتفاع حدود هشت متر، چهار برج قرار داشت. در شمال شرقی قلعه، ساختمان کوچک آجری بود که قدمت زیادی نداشت و دفتر اداری زندان و محل بازجویی بود. این ساختمان که به آن «ساختمان بازجویی» میگفتند شبیه یک ساختمان مسکونی معمولی بود. حیاط کوچکی داشت و از حیاط سه پله که بالا میرفتیم وارد ساختمان و راهروی L شکل میشدیم. سمت راست راهرو، ابتدا اتاق بازجویی و در کنار آن دو اتاق و روبهروی ورودی ساختمان یک اتاق دیگر بود. سرتاسر سمت چپ راهرو دفتر رئیس و معاون زندان و در انتهای راهروی L شکل، دستشویی و آبریزگاه قرار داشت. برای بازجویی، زندانیان را از سلولهای انفرادی و بند عمومی قلعه به این ساختمان میبردند.
اما قزلقلعه، در ضلع شرقی بارو، درِ ورودی چوبی و دو لنگه قزلقلعه قرار داشت که مانند درهای کلوندار کاروانسراها و گاراژها بود و معمولا آن را برای تردد کامیون و اتومبیل باز میکردند. داخل یکی از لنگههای در، درِ کوچکی بود که افراد از آن رفت و آمد میکردند. از در که به داخل میرفتیم با قلعهای به شکل مربع مستطیل مواجه میشدیم. سمت شرقی بارو، در دو طرف در ورودی، آسایشگاه نگهبانان و سربازان، حمام، انبار، آشپزخانه و یکی دو اتاق قرار داشت. بین بارو و ساختمان قلعه حدودا ده متر فاصله بود. روبهروی درِ ورودی قزلقلعه که در بارو تعبیه شده بود، درِ دولنگه دیگری بود که از این در وارد ساختمان قلعه میشدیم. با عبور از این در وارد حیاط بند عمومی میشدیم. سمت راست اتاق نگهبانی و سمت چپ دستشویی و آبریزگاه بود. بند عمومی چهار اتاق داشت، سه اتاق روبهرو و یک اتاق هم دست راست پشت اتاق نگهبانی، حیاط بند عمومی باغچه و حوض مستطیلشکلی داشت.
در سال ۱۳۳۹ در اتاقهای بند عمومی بخاریهای چدنی بود که ذغالسنگ در آن میریختیم. سال ۱۳۴۹ آن بخاریها نفتسوز شده بود، به این ترتیب که یک مخزن نفت و یک شیر برای بخاری گذاشته بودند. از شیر، قطره قطره نفت داخل قیف میریخت و از لوله متصل به قیف، نفت وارد کوره بخاری میشد و میسوخت. این بخاریها به خوبی اتاقها را گرم میکردند. سلولهای انفرادی در شمال و جنوب بند عمومی قرار داشت. در اضلاع شمالی و جنوبی ساختمان قلعه دو راهرو قرینه هم بود که در دو طرف هریک از این راهروها سلولهای انفرادی قرار داشت. پنجره یک ردیف از سلولهای انفرادی (در شمال و جنوب) به حیاط بند عمومی و پنجره سلولهای طرف دیگر راهرو به محوطه حد فاصل قلعه و بارو باز میشد. از محوطه حدفاصل بارو و قلعه به عنوان هواخوری سلولهای انفرادی استفاده میکردند.
در طرح اولیه قلعه، محل سلولهای انفرادی اصطبل بزرگی بوده است که بعد از تغییر کاربری و تبدیل شدن قزلقلعه به زندان، محوطه اصطبل را تیغه کشیده و به این ترتیب سلولهای انفرادی را میسازند. فضای سلول انفرادی کوچک بود، عرض سلول کمتر از دو متر و طول آن در حدود دو متر و نیم بد. وارد سلول انفرادی که میشدیم، ابتدا کفشکن و سپس سکویی بود که روی آن تشک پهن کرده بودند. این سکو محل خواب و نشستن زندانی محسوب میشد. در سال ۱۳۳۹ که من را به سلول انفرادی قزلقلعه بردند، این سلولها پنجره نداشت و سکوها هم همان آخورهای قدیمی بود که در گودی آخورها کاه ریخته و روی آن پتو انداخته بودند. زندانی در آنجا میخوابید.
در سال ۱۳۴۰ علی امینی، نخستوزیر وقت، که شهرت سوء قزلقلعه و مطالب نامطلوب را درباره آن شنیده بود، از قزلقلعه بازدید میکند. با دیدن وضع اسفناک سلولهای انفرادی که فاقد نور کافی و حداقل هوای لازم بود دستور میدهد برای هر سلول پنجره تعبیه کنند و گودی آخورها را پر کرده و آخورها را با قرار دادن تشک پنبهای به مکان مناسب خواب زندانی تبدیل کنند. این تغییرات یکی از اصلاحات دکتر امینی برای بهبود شرایط قزلقلعه بود. درهای سلولهای انفرادی روبهروی هم نبود و نسبت به هم حالت اُریب داشتند. روبهروی درِ هریک از سلولهای انفرادی، دیوار بود. بالای در هر یک از سلولها پنجرهای بود که اگر زندانی در گوشه سکو میایستاد میتوانست زندانی سلول روبهرو را، البته اگر او هم در گوشه سکو ایستاده بود، ببیند و با ایما و اشاره با هم صحبت کنند. روی در سلولهای انفرادی دریچه کوچکی بود که نگهبان میتوانست بدون باز کردن در، داخل سلول را ببیند. زندانیها هم از این طریق میتوانستند محدوده مقابل سلول خود را ببینند. در سمت انتهایی راهروی سلولهای انفرادی آبریزگاه و دستشویی قرار داشت و زندانیانی که در سلولهای انفرادی بودند، میتوانستند از دریچه روی در سلول، رفت و آمد زندانیان را که به دستشویی میرفند یا برمیگشتند ببینند.
زندان جمشیدیه یا زیر چراغ زنبور!
جمشیدیه زندان دادرسی ارتش بود. افسران و درجهداران متخلف بازداشتشده و تنبیهی را در آنجا نگهداری میکردند و سربازان متخلف را عمدتا به زندان پادگان عشرتآباد میبردند. همچنین کسانی را که دادگاه نظامی به اعدام محکوم میکرد، اعم از سیاسی و غیرسیاسی، شب قبل از اعدام به زندان جمشیدیه میبردند. [در اصطلاح زندان، به محل نگهداری محکومین به اعدام «زیر چراغ زنبور» میگفتند.]
زندان جمشیدیه دوطبقه بود. افسران و درجهداران زندانی در طبقه بالا بودند و ما را به طبقه پایین فرستادند. این زندان در وسط ساختمان قرار داشت و چهار طرف آن سلولهای انفرادی بود. سلولها در یک طرف راهرو قرار داشت و روبهروی سلولها دیوار بود. چون زندان جمشیدیه را برای نظامیان متخلف، تخلفاتی مانند فرار از خدمت، دعوا و کتککاری و... در نظر گرفته بودند، درهای سلولها میلهای بود... (صص ۱۲۱-۱۲۳).
زندان عشرتآباد؛ خانه امنی برای موشها
زندان عشرتآباد در ضلع شمال غربی پادگان عشرتآباد قرار داشت. ساختمان این زندان قدیمی و بسیار فرسوده در داخل محوطه پادگان اما مجزا از پادگان بود. مینیبوسها در محوطه پادگان ایستادند و ما پس از عبور از محوطه وارد ساختمان زندان شدیم. ساختمان زندان عشرتآباد به این شکل بود: وارد ساختمان که میشدیم روبهروی درِ ورودی و سمت راستِ در، دو راهرو به شکل حرف «L» قرار داشت. دو طرف راهروی روبهروی در، سلولهای انفرادی بود. پنجرههای یک ردیف از سلولها به حیاط زندان و پنجرههای سلولهای روبهروی آنها به محوطه پادگان باز میشد. در راهرو سمت راستِ درِ ورودی زندان، فقط یک ردیف سلول انفرادی در سمت چپ راهرو قرار داشت که پنجرههای این سلولها به حیاط زندان باز میشد. سلولهای انفرادی زندان عشرتآباد مشابه سلولهای انفرادی قزلقلعه بود. داخل سلول که میشدیم کفشکن و سکویی به ارتفاع حدودا یک متر که محل خواب زندانی بود، قرار داشت. از انتهای راهرو سمت راست وارد حیاط و بند عمومی میشدیم. حیاط به شکل مربع مستطیل بود و یک حوض گردِ کوچک (به ارتفاع شصت یا هفتاد سانتیمتر از کف حیاط) در کنار حیاط قرار داشت. روبهروی ورودی حیاط، دو اتاق بزرگ بود که بند عمومی محسوب میشد. پنجرههای این دو اتاق مشرف به ضلع شرقی پادگان بود. هرکدام از این اتاقها سکوهایی برای خوابیدن زندانیان داشت. دستشویی و آبریزگاه در سمت راست حیاط بود. سنگ توالت آجرچین و مخروطیشکل بود.
ساختمان زندان عشرتآباد مخروبه و به حدی کثیف بود که ما ناچار شدیم دو سه روز فقط آنجا را تمیز کنیم. آجرفرش کف حیاط و آبریزگاه شکسته و لق شده بود و آب زیر آجرفرشهای لق جمع میشد و پا که روی هرکدام از آنها میگذاشتیم آبهای آلوده به دمپای شلوارمان میپاشید. به غیر از فرسودگی و مخروبه بودن ساختمان چیزی که در نگاه اول جلب توجه میکرد، موشهایی بود که با خیال راحت در همه جار رفت و آمد میکردند. عشرتآباد دو نوع موش داشت: موشهای کوچک خانگی و موشهای بزرگ. موشهای بزرگ از توالت بیرون میآمدند و از آدم هم نمیترسیدند. تعداد موشها به حدی زیاد بود که ما حریف حضور مداوم آنها نبودیم. برای خودشان بیتوجه به حضور آدمی زندگی میکردند و ظاهرا ما بودیم که مزاحم زندگی آنها شده بودیم. یک بار هم از سوراخ سقف یکی از اتاقهای عمومی یک مار را دیدم که میخواست به پایین بیاید و از حرکت و صدای بچهها بلافاصله خود را به بالا کشید. دیدن مار موجب نگرانی و وحشت عدهای از بچهها شد. به نگهبانها گفتیم، بعد نامه نوشتیم که «اینجا پر از موش است و حالا مار هم پیدا شده است. خیال میکردیم با موشها یک جوری کنار میآییم. ولی با مار چه کار کنیم؟» از طرف پادگان آمدند سمپاشی و ضدعفونی کردند، حتی زیر شیروانی گوگرد روشن کردند. با این حال تا آخرین روزی که در عشرتآباد بودیم موشها در همزیستی مسالمتآمیز در کنار ما بودند.
زندان عشرتآباد، زندان سربازان متخلف بود. وقتی وارد عشرتآباد شدیم مشخص بود مدت کوتاهی قبل از آمدن ما آنجا را تخلیه کردهاند. چون در یکی از اتاقها هنوز منقل گرم بود. ما بیست و چهار نفر اولین گروه از زندانیان سیاسی بودیم که ساواک در سال ۱۳۴۹ به عشرتآباد فرستاد.
[...] زندان عشرتآباد با زندان قزلقلعه و حتی جمشیدیه تفاوت کیفی داشت. در قزلقلعه بازجو همیشه بالای سر زندانی حاضر بود و در طول بیست و چهار ساعت، پرسنل زندان آماده ارائه خدمات فوری به بازجویان بودند. در زمستان ۱۳۴۹ هر روز چند نفر را دستگیر میکردند و به قزلقلعه میآوردند و از آنها بازجویی میکردند. زندانی هر لحظه منتظر بود موضوع ناگفتهای علیهاش رو شود و او را احضار کنند. بازجوها به بندهای انفرادی و عمومی در رفت و آمد بودند و زندانیان دائمان ناظر رفتار غیرانسانی بازجوها و بعضی از نگهبانها با زندانی بودند و فحاشی و توهین بازجو به زندانی را میشنیدند و... . در نتیجه فشار عصبی بر زندانیان قزلقلعه بسیار زیاد بود. در جمشیدیه اگرچه بازجو نبود، ولی نظم و انظباط پادگانی به طور جدی اعمال میشد و با اینکه افسران و درجهداران پادگان جمشیدیه کاری به کار زندانیان سیاسی نداشتند ولی جو حاکم، جو نظامی بود و مقررات خاص خودش را تحمیل میکرد. در عشرتآباد نه بازجو بود و نه مقررات و نظم پادگانی. یک گروهبان که بیش از آنکه نگهبان زندان باشد همبند زندانی بود با دو سه سرباز وظیفه که کاری به کار زندانی نداشتند. تقریبا بازجویی همه زندانیها تمام شده بود و همه منتظر رفتن به دادگاه بودند تا حکمی که عموما توسط ساواک تعیین شده بود به آنها ابلاغ شد. در مجموع در ساختمان آجری فرسوده با سقف شیروانی قجری که لانه موش و مار و حشرات موذی بود خیلی احساس آرامش میکردیم. البته در اسفندماه ۱۳۴۹ مشکلات ما در عشرتآباد خیلی زیاد بود؛ نه تنها ملاقات و وسایل و امکانات لازم را برای یک زندگی حداقلی نداشتیم بلکه کتاب و روزنامه هم به ما نمیدادند. ارتباط ما با بیرون از زندان کاملا قطع شده بود و خبری از وقایع ایران و جهان نداشتیم. (صص ۱۲۳-۱۲۶)
زندان معروف به «فلکه»
در مهرماه ۱۳۵۱، زندانیان بند عمومی قزلقلعه را به تدریج طی چند مرحله به زندان موقت شهربانی منتقل کردند. زندان موقت شهربانی (فلکه) در خیابان سپه و پشت ساختمان شهربانی قرار دارد. ساختمان زندان موقت شهربانی (موزه عبرت فعلی) در چهار طبقه و به صورت مدور در زمان رضاشاه ساخته شده است. درِ اتاقهای هریک از طبقههای فلکه به تراس مدور باز میشد و مشرف به حیاط مدور زندان بود و از هر طبقه دو راهرو از دو طرف منشعب میشد و حوض گرد و مدوری هم در وسط حیاط قرار داشت. دو تا دور تراسهای مدور سه طبقه را نرده کشیده بودند. تا سال ۱۳۵۲ در طبقه سوم فلکه، اتاقهای راهروها به زندانیان غیرسیاسی و اتاقهای دور تراس به زندانیان سیاسی اختصاص داشت. در سال ۱۳۵۱ که تعداد زندانیان سیاسی افزایش یافت، زندان موقت شهربانی کاملا در اختیار کمیته مشترک ضدخرابکاری قرار گرفت؛ اتاقهای زندانیان سیاسی به اتاق بازجویان و اتاق شکنجه تبدیل شد. اتاقهای داخل راهروها را تیغه کشیدند و به سلولهای انفرادی متعدد با طول و عرضهای متفاوت تقسیم کردند. بازجوهای ساواک در کمیته مشترک مستقر شدند و کمیته مشترک به مرکز اصلی بازجویی از زندانیان سیاسی تبدیل شد. زندان موقت شهربانی، محلی بود که متهمان بازداشتشده را از بازداشتگاههای ساواک به آنجا میآوردند تا به زندان قصر منتقل کنند. در بدو ورود به زندان موقت، برای زندانی پرونده تشکیل میدادند. پس از ثبت مشخصات و پر کردن فرم مخصوص زندان موقت و انگشتنگاری و عکسبرداری از زندانی که پلاک دارای تاریخ و شماره به گردنش آویزان بود، لباس و کفش زندانی را از او میگرفتند و لباس و دمپایی زندان به او میدادند. تا سال ۱۳۵۱ لباسهای زندانی سیاسی را نمیگرفتند ولی پس از آنکه زندان موقت شهربانی در اختیار کمیته مشترک قرار گرفت، لباس زندانی را تحویل گرفته و لباس زندان به او میدادند، البته در قسمتی که به فلکه معروف بود یا به عبارتی همان بازداشتگاه موقت، زندانی لباسهای خودش را میپوشید نه فرنج و شلوار زندان. در مدتی که ماموران زندان موقت کارهای اداری را انجام میدادند، زندانی در اتاق عمومی که به آن «قرنطینه» میگویند، به سر میبرد. مدت زمان اقامت در قرنطینه از یکی دو ساعت تا گاهی بیست و چهار ساعت طول میکشید. این تشریفات به طور یکسان شامل حال همه زندانیان، سیاسی و غیرسیاسی بود که به زندان موقت آورده میشدند. تنها تفاوتی که در آن مقطع بین زندانی سیاسی و غیرسیاسی گذاشته میشد این بود که موی سر زندانیان غیرسیاسی را با ماشین نمره چهار اصلاح میکردند و موی سر زندانیان سیاسی را ماشین نمیکردند. البته این روال تا اوایل تابستان ۱۳۵۲ ادامه داشت بعد از این تاریخ، اصلاح موی سر زندانیان سیاسی هم اجباری شد که مورد اعتراض قرار گرفت و این تصمیم منتفی شد. پس از انجام کارهای اداری، زندانی سیاسی از قرنطینه به طبقه سوم فلکه که محل نگهداری موقت زندانیان سیاسی بود، فرستاده میشد و تا هنگام انتقال به زندان قصر در آنجا به سر میبرد... (صص ۲۲۳-۲۲۴)
زندان قصر
اواخر آبان ماه ۱۳۵۱ بیژن جزنی و دو سه روز بعد حدود بیست نفر از زندانیان را که من هم جزو آنها بودم به زندان قصر منتقل کردند [...] به زندان رسیدیم. دکتر شیبانی را به زندان شماره سه و بقیه را به زندان شماره چهار فرستادند. زندان شماره چهار به شکل مربع مستطیل بود. از در که وارد میشدید، نگهبانی بود که به آن «هشتی» یا «زیرِ هشتی» میگفتند. سمتِ چپ زیر هشت دو اتاق قرار داشت که یک اتاق آن به رئیس زندان شماره چهار و زندان شماره سه و اتاق دیگر به معاون او تعلق داشت. درِ زندان شماره چهار به راهرویی باز میشد که در دو طرف این راهرو تعدادی اتاق قرار داشت. درِ اتاقها باز بود. زندانیان در این اتاقها زندگی میکردند و میتوانستند آزادانه در داخل زندان و به اتاقهای دیگر رفت و آمد کنند. در وسط این راهرو، سمت چپ دری بود که به حیاط زندان شماره چهار باز میشد. این حیاط به شکل مربع مستطیل و بسیار وسیع بود و باغچه و درختکاری و گلکاری داشت. اگر به آن رسیدگی میکردند محوطه خیلی قشنگی میشد. وقتی روی پله ورودی در حیاط میایستادی در انتهای حیاط (سمت چپ) اتاق ملاقات قرار داشت. سرتاسر دیوار روبهرو، یک ردیف پنجره زندان شماره سه بود که در منتها الیه دیوار حائل بین زندانهای شماره سه و چهار قرار داشت.
این پنجرهها متعلق به فروشگاه، انبار و اتاقای آن زندان بود. به علت اینکه زندانیان زندانهای شماره سه و چهار از طریق پنجرهها میتوانستند با یکدیگر تماس بگیرند، ترکیب ساکنان اتاقها به صورتی تعیین شده بود که در بین آنها حتما یک خبرچین باشد تا هرگونه تماس و ارتباطی را به نگهبان گزارش دهد.... (صص ۲۳۳-۲۳۴)
روز بیست و هفت اسفند ۱۳۵۱ عدهای از زندانیان شماره چهار و از جمله من را به زندان شماره سه منتقل کردند. شماره سه با شماره چهار، حدودا سی چهل قدم فاصله داشت و برای ورود به زندان شماره سه ابتدا باید وارد زیر هشت میشدیم که سمت راست آن به پاگردی وارد میشد که از سمت چپ وارد اتاق ملاقات میشد و در سمت راست آن آسایشگاه نگهبانها و اتاق رئیس زندان شماره سه و افسر نگهبان بود. بعد از آن به طور مستقیم با گذر از پاگیرِ درِ فلزی سنگین وارد بند میشدیم. راهروی شماره سه به شکل حرف L بود و اتاقها، آشپزخانه، فروشگاه، در امتداد درِ ورودی، در قسمت عمود این راهرو قرار داشت و در قسمت افقی آن اتاقها قرار داشت که در بین اتاقها اتاق شماره هشت از بزرگترین اتاقها بود و اغلب جلسههای عمومی در این اتاق برگزار میشد. کنار اتاق هشت پس از عبور و فرود از چهار، پنج پله وارد حیاط میشدیم. در ادامه راهرو پس از عبور از یک اتاق کوچکتر و سپس آشپزخانه در انتهای قسمت افقی بعد از توالت، حمام قرار داشت. حیاط زندان شماره سه به شکل مثلث بود و به آن حیاط سهگوش هم میگفتند. این حیاط نسبت به حیاط شماره چهار بسیار کوچکتر بود و حدودا دویست، دویست و پنجاه متر مساحت داشت. به علت اینکه در سال ۱۳۴۸ چهار نفر از اعضای گروه جزنی میخواستند از این حیاط فرار کنند، دو متر به ارتفاع دیوار حیاط اضافه کرده بودند. وقتی وارد حیاط میشدیم احساس میکردیم در چاه قرار داریم. زندان شماره سه نسبت به شماره چهار وضعیت و امکانات بهتری داشت؛ تعداد زندانیان کمتر بود و در نتیجه فضای بیشتری برای خواب و استراحت داشتیم. هفتهای سه بار ملاقات میدادند و مدتزمان ملاقات بیشتر بود. میتوانستیم مقدار بیشتری پول از خانواده بگیریم. فروشگاه داشت که مسئول آن [محمدتقی] کلافچی از پرونده قتله منصور بود. زندانیان شماره چهار هم از این فروشگاه خرید میکردند. فهرست اقلام مورد نیازشان را به افسر نگهبان و پس از تایید افسر نگهبان به فروشگاه میدادند و خرید میکردند و از طریق مامور، اجناس خریداریشده خود را تحویل میگرفتند. تعداد چراغهای خوراکپزی شماره سه بیشتر بود و... فضای حاکم بر شماره سه نسبت به شماره چهار تفاوت داشت. [...] در مجموع همه زندانیان زندان شماره سه ملافه، تشک و دیگر وسایل ضروری و اولیه زندگی در حد امکانات موجود زندان را آن هم در حد بسیار تمیز و مرتب داشتند. نظم و انظباط در شماره سه خیلی بیشتر از شماره چهار بود و ساعت خواب و بیداری رعایت میشد. [...] (ص ۲۸۵).
قزلحصار
زندان قزلحصار در پنج، شش کیلومتری جنوب غربی شهر کرج قرار دارد. در اوایل دهه پنجاه، کرج مثل حالا گسترش پیدا نکرده و آباد نبود و رفت و آمد به زندان قزلحصار دشوار بود. فضای کلی زندان قزلحصار که زندانی نوساز محسوب میشد، به این صورت بود: از درِ اصلی زندان وارد حیاط یا به عبارت بهتر محوطه بسیار وسیع زندان میشدیم. این محوطه را که طی میکردیم به ساختمان زندان میرسیدیم. دری بود که از آن وارد راهرویی میشدیم که به هشتی بزرگ زندان میرسید. قسمت اداری زندان یعنی دفتر رئیس، معاون، نگهبانها و کارکنان در این هشتی قرار داشت. از سمت جنوب هشتی وارد سالن اصلی زندان میشدیم که این سالن خیلی بزرگ و طولانی بود. در سمت چپ آن، یازده بند زندان قزلحصار قرار داشت و در سمت راست سالن، سرتاسر دیوار بود که پنجرههای آن به محوطه بسیار وسیع زندان باز میشد. ترتیب بندها به این صورت بود: بند یک (بهداری زندان)، بند دو (بند زندانیان سیاسی)، بند سه (دارالتادیب) بندهای چهار تا یازده به زندانیان جرایم غیرسیاسی بالای هجده سال اختصاص داشت که بر اساس طبقهبندی جرایم، در هر کدام از این هشت بند، زندانیان یکی از جرایم به سر میبردند؛ مثلا معتادین در یک بند، سارقین در یک بند، قاتلین و آدمکشها در یک بند و... بودند. زندان قزلحصار امکانات ورزشی و کارگاههای متعدد نجاری، آهنگری، جوشکاری و... داشت و زندانیان غیرسیاسی در این کارگاهها کار میکردند و مزد میگرفتند.
به استثنای بند دو، هر یک از بندها یک در داشت که این درها نردهای بود. بند دو یعنی بند زندانیان سیاسی دو درِ ورودی داشت. به این ترتیب که از جلوی درِ بهداری که رد میشدیم به اولین درِ ورودی بند دو میرسیدیم و چندین متر بعد از آن به در دیگری میرسیدیم که آن هم به بند دو باز میشد. هرکدام از این دو در به راهرو باز میشد و این دو راهرو موازی بودند و حد فاصل دو راهرو حیاط وسیعی قرار داشت. بچهها به این دو قسمت بند یک و دو میگفتند. در هر راهرو ده یا دوازده اتاق قرار داشت. قبل از اینکه بند دو به بند عمومی تبدیل شود، از این اتاقها به عنوان سلول انفرادی استفاده میکردند. وارد هریک از اتاقها که میشدیم، روبهروی در ورودی اتاق، سنگ توالت ایرانی قرار داشت. سنگ توالت را نپوشانده بودند، البته فاضلاب آن کاملا خشک شده بود و بو نمیداد. احتمالا پیشبینی کرده بودند که روزی مجددا بخواهند از این اتاقها به عنوان سلولهای انفرادی استفاده کنند. سمت چپ در ورودی، قبلا لگن دستشویی و شیر آب قرار داشته که آنها را برداشته و به لوله آب درپوش بسته بودند. روی سنگ توالت یک تختخواب سه طبقه گذاشته بودند و در سمت راست اتاق یک تختخواب سه طبقه دیگر بود که در طبقه بالای آن کسی نمیخوابید و ساکنان اتاق ساک و چمدان خود را روی آن میگذاشتند. در انتهای هریک از دو راهرو بند دو، دری قرار داشت که به حیاط باز میشد و از طریق این دو در میتوانستیم به دو قسمت بند رفت و آمد کنیم. حیاط بند دو وسیع و باصفا بود. قبلا زندانیان سیاسی، زندانیان جرایم غیرسیاسی در بند دو زندگی میکردند و یکی از زندانیان ثروتمند به هزینه خودش سرتاسر حیاط را داربست فلزی زده و درختهای مو کاشته بود. درختهای مو روی داربستها را پوشانده و سایبانی به وجود آورده بود. چهار طرف حیاط سنگفرش بود که برای قدم زدن مناسب بود. به علت داربستی که زده بودند، در حیاط نمیتوانستیم ورزش کنیم. نیازی هم نداشتیم؛ زندان قزلحصار چندین زمین فوتبال، والیبال و بسکتبال استاندارد، میزهای پینگپنگ و وسایل بدنسازی داشت. هر روز دو ساعت صبح و دو ساعت بعدازظهر ما را به زمین ورزش میبردند. (۳۱۱-۳۱۳)