صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۷۷۱۴۸
تاریخ انتشار: ۳۶ : ۱۸ - ۰۸ مهر ۱۳۹۹
«۲۰ نامه به یک دوست»؛ خاطرات دختر استالین، قسمت ۱۴؛
پدربزرگ و مادربزرگ به هیچ وجه با زمانه و پیشرفت آن همگام نبودند و محیط جدید زندگی خود را آن‌طور که شایسته بود درک نمی‌کردند... هردو لباس‌های ایام پیش از انقلاب... را می‌پوشیدند. پالتوهای‌شان بدون تردید بیست سال عمر کرده بود. لباس تازه‌دوخت مادربزرگم در واقع چیزی جز پارچه‌های رنگ و رو رفته سه لباس کهنه نبود که آن را خودش دوخته بود و بدسلیقگی عجیبی چشم را آزار می‌داد. خویشاوندان و منسوبین هیأت رهبری حزب از موقعیت اجتماعی خود استفاده شایانی می‌کردند و یک زندگی مرفه و حتی تجملی را از حقوق حتمی خویش می‌دانستند و می‌توانم به جرأت بگویم جز پدر و مادربزرگ من همه سعی داشتند از مقام سیاسی و سمت اجتماعی افراد خانواده خود بهره‌برداری کنند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ«انتخاب»؛ چهار فرزند او به نام «آنا»، «فیدرو»، «پال» و «نادشا» همگی در قفقاز متولد شدند و از رئوفت و مهربانی خاصی که فقط از مردم جنوب می‌توان توقع داشت به میزان فوق‌العاده‌ای برخوردار بودند.
صفت مشترک همه خانواده محبت و زودآشنایی و دوستی عمیق بود با این تفاوت که مادرم «نادشا» صرف‌نظر از این مشخصات عمومی از یک استقلال رای و استحکام روحی مخصوص نیز بهره داشت که در دیگر افراد خانواده مشاهده نمی‌شد و به طور کلی خواهران او از این قدرت معنوی تا به این حد سهم نبرده بودند و در برابر حوادث زندگی تسلیم بودند و نرمش بیش‌تری نشان می‌دادند. برایم تعریف کرده‌اند که مادربزرگ در جوانی زیبایی و جذابیت گمراه‌کننده‌ای داشته است و دوستداران و شیفتگان بسیاری او را می‌ستودند و این روابط گاه‌گاهی ماجرا‌های عاشقانه و پرجنجالی را به دنبال می‌آورده که موجب شایعه‌های راست و دروغ بسیاری می‌شده است.
جالب این‌جاست که اغلب معاشرین مادربزرگ در ایام جوانی مردمی از نقاط جنوب اروپا و یا کشور‌های آسیایی بوده‌اند و این شاید نشان‌دهنده انس و علاقه‌ای است که او به ساکنین این قسمت از جهان داشته و یا بهتر بگویم علامت پرهیز او ا. از مردان و زنان اروپایی بوده است چنان‌که بعضی اوقات در بحران‌های عصبی و هنگام ناراحتی می‌گفت: «این مردان روسی، مرد‌های روسی افراد بی‌ارزشی هستند»!
مرگ دردناک مادرم زندگی او و شوهرش را نیز تغییر داد و آن‌ها که زمان درازی بود هریک جداگانه در آپارتمانی ساکن بودند دوباره به یکدیگر نزدیک شدند و زندگی مشترکی را شروع کردند، ولی این دوره برای آن‌ها چندان شادی‌بخش و توام با رفاه روحی و فکری نبود، چون خوب به خاطر دارم که آن‌ها حتی در فاصله کوتاه غذا خوردن در حضور همه افراد خانواده به بهانه‌های جزئی و خیلی بی‌اهمیت با یکدیگر اختلاف پیدا می‌کردند و بین آن‌ها مناقشه‌ای تمام‌نشدنی به وجود می‌آمد.
این زوج پیر با وجود این‌که تلخی انزوا را می‌چشیدند و بدون شک از تنهایی رنج می‌بردند سعی داشتند با تحمل ناراحتی‌ها آزادی خود را همچنان حفظ کنند و در این مورد مادربزرگ هیجان و شیفتگی بیش‌تری ابراز می‌داشت و بار‌ها شنیده بودیم که با تشنجی جنون‌آسا فریاد می‌زد: «آزادی، من آزادی را دوست دارم. آزادی را می‌پرستم.»
تکرار این جمله و تکیه روی کلمه «آزادی» نشان می‌داد که رفاه و آسایش پیرزن از طرف شوهرش تهدید می‌شود و در واقع پدربزرگ رباینده حقیقی آزادی او به شمار می‌آید و محدودیت‌هایی برای او به وجود می‌آورد تا به حدی که مادربزرگ او را عامل نیستی و نابودی خود می‌داند و این موضوع را من در جمله‌ای خلاصه‌شده شنیدم که می‌گفت: «این مرد پیر و سخت‌گیر زندگی مرا تباه می‌کند. شوهرم من را به فنا می‌کشاند.»
باید اضافه کنم و با صراحت بگویم که پدربزرگ و مادربزرگ به هیچ وجه با زمانه و پیشرفت آن همگام نبودند و محیط جدید زندگی خود را آن‌طور که شایسته بود درک نمی‌کردند و به سختی کسی می‌توانست تشخیص بدهد آن‌ها از وابستگان بزرگ‌ترین و نیرومندترین مردان روسیه و جهان هستند. هردو لباس‌های ایام پیش از انقلاب یعنی زمان فقر و بحران روسیه را می‌پوشیدند. پالتوهای‌شان بدون تردید بیست سال عمر کرده بود. لباس تازه‌دوخت مادربزرگم در واقع چیزی جز پارچه‌های رنگ و رو رفته سه لباس کهنه نبود که آن را خودش دوخته بود و بدسلیقگی عجیبی چشم را آزار می‌داد.
خویشاوندان و منسوبین هیأت رهبری حزب از موقعیت اجتماعی خود استفاده شایانی می‌کردند و یک زندگی مرفه و حتی تجملی را از حقوق حتمی خویش می‌دانستند و می‌توانم به جرأت بگویم جز پدر و مادربزرگ من همه سعی داشتند از مقام سیاسی و سمت اجتماعی افراد خانواده خود بهره‌برداری کنند.

منبع: اطلاعات؛ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۴۶، ص. ۹.