پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ«انتخاب»؛ اطاق پدربزرگ گنج گرانبهایی در نظر ما جلوه میکرد چون در این چهاردیواری صندلی چرخان، وسایل مختلف فنی و انواع سیمها وجود داشت که برایمان خیلی خوشایند و مشغولکننده بود و ما را به دنیای خیالات دور و دراز میکشانید و از همه مهمتر اینکه همه بچههای ساکن کاخ به سادگی و بدون برخورد با اعتراضی میتوانستند اشیای مورد نظر خود را از آنجا بردارند و از آن استفاده کنند. پدربزرگ با نیرویی تمامنشدنی و فعالیتی خستگیناپذیر به کار فنی خود اشتغال داشت و همیشه او را میدیدم که به گرداندن یک پیچ و یا تعمیر یک دستگاه از کارافتاده و یا تعمیر لامپ و بالاخره هرچه که در این کاخ احتیاج به تعمیر و ترمیم داشت مشغول است و در حقیقت روشنایی کاخ و امور فنی به طور کلی زیر نظر او انجام میگرفت.
مرگ مادرم در نوامبر ۱۹۳۲ پدربزرگ را به سوی یک تنهایی و انزوای اسرارآمیز و بیمارگونه کشانید و وجود او را درهم شکست چنانکه مدتها خودش را در اطاق زندانی کرد اصلا در میان خانواده ظاهر نمیشد. بالاخره یک روز بیماری شدید او ظهور کرد، تصور میکنم مرض او قبل از یک ضعف جسمانی بیماری شدید روحی بود که او را چنین بیطاقت و ناآرام ساخته بود. از این هنگام همه چیز تغییر کرد و اتفاقات تازهای رخ داد. «پال آلیلیو»، برادرِ مادرم، در سال ۱۹۳۸ فوت کرد و این ضربهای بود بر وجود ناتوان پیرمرد که او را تا آستانه مرگ فرستاد. یک سال پیش از آن نیز شوهر دخترش «استانیسلاو ردنس» توقیف و زندانی شد و در پایان جنگ دوم دخترش «آنان سر گیونا» خالهام اسیر زندان گردید که خوشبختانه پدربزرگ از آن آگاه نشد زیرا او در سال ۱۹۴۵ به علت بیماری سرطان معده جان سپرد.
آخرین دیدار من از او در بیمارستان بود که فوقالعاده مرا اندوهگین ساخت چون پدربزرگ در حالی که روی تختخواب دراز کشیده بود دستهایش را روی صورت گذاشته بود و بدون صدا به شدت میگریست. او درست حدس زده بود؛ این آخرین دیدار زندگان از او بود و همه آمده بودند تا با او وداع کنند.
تابوت پدربزرگ را در سالن وسیع موزه انقلاب نهادند و عده زیادی به آنجا آمدند. در مراسم تدفین بالای گور او انقلابیِ کهنسال و پیر «لیتوین سدیف» سخنانی صمیمانه و پر از تاسف ابراز داشت. جملات «سدیف» را به علت سن کم خود نمیتوانستم درست بفهمم ولی اکنون مفهوم آن کاملا برایم روشن است مخصوصا یک جمله او که با آهنگ غمزدهای گفت: «ما، این نسل باتجربه و آرمانپرست و ایدهآلیستهای مارکسیستی...»
پدربزرگ کارگر جوان و سادهای در شهر تفلیس بود که با همسر آیندهاش آشنا شد. مادربزرگ چهارده سال بیشتر نداشت که یک شب با بقچهای از لباسها و لوازم مورد احتیاج از خانه پدریاش گریخت و با مرد دلخواه خود از شهر فرار کردند و از همان هنگام زندگی نوین آنها آغاز شد. «اولگا پوگن پونا» که اسم اصلی او در دوران قبل از ازدواج «فدرنکو» بود از آمیزش چند ملیت و نژاد مختلف چشم به جهان گشود. پدرش «پوگنی فدرنکو» که اسم معمولی ساکنین اکراین را داشت در گرجستان پرورش یافت و با زنی از آلمانیهای مهاجر قفقاز به نام «ماگدلنا آبش هولز» ازدواج کرد و مادربزرگ من جوانترین فرزند و آخرین ثمره این پیوند زناشویی بود.
«ماگدلنا» از نظر تفکر مذهبی و وابستگیهای اعتقادی زنی مومن بود و بعدها به کلیسای پروتستان روی آورد و از پیروان این مذهب مسیحی گردید. معلوم نیست از نفوذ تربیت مادری و یا تاثیر عامل دیگری مادربزرگ نیز اعتقادی راسخ و تغییرناپذیر به خداوند داشت و ایمان او تا آخر عمر همچنان پایدار ماند.
او چنان صادقانه به مراسم مذهبی دل بسته بود و آنقدر به اعتقادات قلبی خود پایبند به نظر میآمد که طاقت کوچکترین اشاره کفرآمیز و حرف خلاف را نداشت و اگر ما بچهها گاهگاهی به مقتضای سن و سال خود با لحن کمی استهزاآمیز از او میپرسیدیم: «خدا کجاست؟» و یا سوال میکردیم: «روح آدمی کجا خودش را پنهان کرده است؟» به شدت آشفته و آزردهخاطر میشد و با صدای تهدیدآمیز میگفت: «شما وقتی بزرگ شدید، رشد کردید و به بلوغ واقعی رسیدید به معنی این حرفها پی میبرید و میتوانید همه چیز را درک کنید. شما بچهها هنوز شعور و فهم این مطالب را ندارید. حالا دیگر مرا راحت بگذارید. عجب دنیایی است این کوچولوها هم میخواهند عقیده مرا تغییر بدهند. خداوندا چه دنیای عجیبی شده».
مادربزرگ از نیروی ناشناسی برخوردار بود که میتوانست در بحرانیترین لحظات، هنگامی که از شدت عصبانیت به خود میپیچید و فریاد میزد، ناگهان روش کاملا متفاوتی انتخاب کند و به دنبال هیاهوی چند دقیقه قبلِ خود به راحتی مطالب جدی را در کمال متانت بگوید و با مستخدمهها و پیشخدمتها صحبت نماید و همین امر سبب میشد که ساکنین کاخ این پیرزن عجیب را فاقد تعادل روحی بدانند و در حدس خود راجع به دیوانگی او پافشاری کنند چون بدون استثنا همه خدمتکاران او را یک پیرزن دیوانه و مجنون میدانستند.
منبع: اطلاعات؛ دوشنبه سوم مهر ۱۳۴۶، ص ۵.