صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۳۱ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۷۶۸۲۹
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۲۲ - ۰۶ مهر ۱۳۹۹
«۲۰ نامه به یک دوست»؛ خاطرات دختر استالین، قسمت ۱۲؛
پدرِ مادرم «سرکج پاگولویچ آلیو» فرزند یک خانواده روستایی و ساده بود و مادربزرگِ او از نژاد کولی‌ها بود با مشخصات این اقلیت؛ یعنی چشم‌های سیاه، دندان‌های سپید و عاج‌مانند، رنگ تیره پوست و قامت بلند و لاغر. احتمال می‌رود اجداد مادرم هم از کولی‌هایی بوده‌اند که به امید دست یافتند به آزادی و رهایی از قید و بند نژاد محدود کولی خود به شرق روی آورده‌اند تا از وابستگی‌های طایفه‌ای نجات یابند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ بین این دو نه تنها کدورت و یا خصومتی هیچ‌وقت وجود نداشت بلکه رابطه آن‌ها آکنده از مهر و دوستی بی‌پایانی بود که آدم معمولا از یک مادر و فرزند توقع دارد. «یاشا» فقط ۷ سال از مادرم جوان‌تر بود و این فاصله سنی کم نیز در تفاهم مادرخوانده و پسرخوانده خیلی موثر بود و آن‌ها می‌توانستند بدون کوچک‌ترین برخورد نامطلوبی با همدیگر زندگی کنند.
مادرم همچنین با خانواده خود در نهایت دوستی معاشرت می‌کرد و روزی نبود که خواهرش و شوهر او و دیگر افراد فامیل به دیدن ما نیایند و همین امر خانواده ما را به یک فامیل بزرگ و پراحساس بدل ساخته بود.
تربیت دوران کودکی و آن‌چه که مادرم از پدر و مادر خود به ارث برد عامل تعیین‌کننده شخصیت او گردید و خاطرات ایام بچگی و نفوذ تعلیم و آموزش محیط خانوادگی برای او راهنمای زندگی آینده‌اش شد و وجود او را تا به حد یک زن فهمیده و شریف بالا برد. پدرِ مادرم «سرکج پاگولویچ آلیو» فرزند یک خانواده روستایی و ساده بود و مادربزرگِ او از نژاد کولی‌ها بود با مشخصات این اقلیت؛ یعنی چشم‌های سیاه، دندان‌های سپید و عاج‌مانند، رنگ تیره پوست و قامت بلند و لاغر.
احتمال می‌رود اجداد مادرم هم از کولی‌هایی بوده‌اند که به امید دست یافتند به آزادی و رهایی از قید و بند نژاد محدود کولی خود به شرق روی آورده‌اند تا از وابستگی‌های طایفه‌ای نجات یابند.
هرچند که پدربزرگ به ظاهر روستایی بود، ولی او از آغاز جوانی کوشید خود را به مقام یک متخصص فنی ارتقا بدهد و به علت مهارت قابل تقدیرش در صنایع دستی بود که او را در کارگاه راه‌آهن قفقاز پذیرفتند و او توانست سال‌ها در این محل به کار مشغول باشد.
در سال ۱۸۹۸ او به عضویت حزب سوسیال‌دموکرات کارگران روسیه درآمد. پدربزرگ هیچ‌وقت نتوانست نقش برجسته‌ای را در حزب به عهده بگیرد و از رهبران و متفکرین آن باشد بلکه همیشه در صف مقدم سربازان حزب باقی ماند.
او در یک آپارتمان چهاراطاقه کوچک با خانواده خود در پترزبورگ زندگی می‌کرد. فرزندانش پس از گذراندن دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل وارد مدرسه عالی پترزبورگ شدند و در شمار روشنفکران جوان روسیه قرار گرفتند.
بعد از انقلاب شوروی پدربزرگ در رشته برق و الکتریک به کار پرداخت. او به خاطر مبارزه چندین‌ساله سیاسی و به عنوان یک بلشویک قدیمی و باتجربه بیش‌تر مردان انقلابی را می‌شناخت و با اغلب این گروه تندخو و خشمگین آشنایی نزدیک داشت و از دوستی عده زیادی از گردانندگان اصلی انقلاب برخوردار بود. این پیرمرد سلیم و خوش‌رو به طرز شگفت‌آوری در قلب یکایک رهبران جنبش بلشویکی راه یافته بود و به طور توصیف‌ناپذیری مهربان، رفیق‌باز و پاکدل بود، ولی این اطلاعات درونی و تواضع ظاهری مانع نمی‌شد که او غرور ذاتی و بلندنظری عجیب خود را از کف بدهد چنان‌که تا پایان زندگی که ۷۹ سال از زندگی‌اش گذشت از احترام خاصی بهره‌مند بود و نزد همه عزت زیادی داشت.
در سال ۱۹۴۷ که مصادف با مرگ او بود سلامت روحی، بزرگ‌منشی خیره‌کننده‌اش را که فقط در مردان صدر انقلاب و زمان‌های درخشندگی آرمان‌های بلشویکی یافت می‌شد حفظ کرد. پدربزرگ سال‌های آخر زندگی‌اش را با ما در کاخ «سوبولف» می‌گذرانید و در وهله اول همه ساکنین کاخ مخصوصا کودکان به او به صورت یک مرد روحانی و پارسا می‌نگریستند و ستایشش می‌کردند.

منبع: اطلاعات، یکشنبه دوم مهر ۱۳۴۶، ص. ۵.