صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۶۲۴۷۸
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۲۳ - ۲۷ تير ۱۳۹۹
جمعیت این شهر یک کرور است که صدهزار آن‌ها ایرلندی و در این‌جا از قدیم آمده‌اند و کارگر و عمله هستند، جمعیت زیاد از مرد و زن اطراف جاده ایستاده بودند. شهر عالی خوبی است، به عینه مثل منچستر، لیورپول، مثل بعضی کوچه‌های لندن، وضع شهرهای فرنگستان مثل یکدیگر است، فرقی ندارد... فرقی که این شهر دارد این است که پست و بلند و دره تپه است و الا همان عمارات عالیه دیده می‌شود، اسم حاکم شهر این است [جای اسم حاکم خالی است].
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

باید ساعت نُه به دیدن دریاچه [لوموند – انتخاب] برویم. امروز صبح به جایی [دست‌شویی] که رفتم خون زیادی مثل آفتابه آمده، قدری واهمه کردم. در ساعت نه کالسکه حاضر بود، من و دوک، ولف، مجدالادوله در یک کالسکه، عزیزالسلطان [ملیجک دوم]، میرزا محمدخان، ادیب، میرزا رضاخان، حاجی لَله، آغا عبدالله در کالسکه دیگر نشسته به طرف دریاچه رفتیم. در وسط یک کارخانه کوچکی دیدم که چوب زیادی ریخته بود پرسیدم، گفتند کارخانه سرکه‌سازی است که از چوب بلوط سرکه می‌گیرند. تعجب کردیم! ما سرکه را از انگور می‌گیریم، این‌ها از چوب! در منزل سرکه را خواستم دیدم خوش‌طعم و خوب است. یک شیشه هم گرفتم به طهران ببریم.

بعد رسیدم به اسکله، سوار کشتی شدم. کشتی کوچک بخاری است، جای پانزده نفر است. این دریاچه به طول افتاده است، مارپیچ و در بین کوه است عرض کمی دارد. در این‌جا که ما سوار شدیم عرضی داشت. جزیره‌های کوچک بزرگ پرجنگلی دارد، قدری دور این جزیره‌ها گشتیم. آب دریاچه شیرین است، سه چهار ذرع عمق دارد، شش ذرع طول دارد و کمتر از نیم فرسنگ عرض. از اسکله دیگر بیرون آمدم سوار کالسکه شده به منزل آمدم. چون باید ناهار را در گلاسگو بخوریم قبل از رفتن به دریاچه یک ته‌بندی کرده بودم.

در ساعت دوازده سوار شدم، به گار [ایستگاه راه‌آهن] آمدم، سوار کالسکه بخار شدیم. قدری رفت بعد خط را عوض کرد به سمت گلاسگو رفت. صحرای باصفا و پرگل و تپه‌های سبز قشنگ می‌دیدیم تا نزدیک ظهر شد. یک قلعه نظامی کهنه سیاه مهیب دارد، چند عراده توپ نزدیک قلعه گذاشته بودند، محض احترام ورود ما شلیک می‌کردند. از آن‌ها که گذشتم راه‌آهن به زیر شهر رسید، چراغ کالسکه هم روشن نکرده بودند این سوراخ‌ها [تونل] هریک دو سه دقیقه طول می‌کشند، تاریک بود مثل شب قلبم خفه می‌شد. مجدالدوله کبریتی روشن کرده، خلاصه بعد از چند از گذشتن این سوراخ‌ها وارد گار شدیم. گار آئینه بزرگ خوبی داشت. حاکم و کدخداها با خرقه‌های قاقم ایستاده بودند. اعیان شهر و یک دسته سرباز و یک دسته سوار و موزیکان‌چی هم بودند. اسب‌های کالسکه توله بودند، هرزگی می‌کردند. باز گیر افتاده بودم، چون چاره نبود سوار شدم با حاکم، ملکم، امین‌السلطان، به طرف عمارت حکومت راندیم.

جمعیت این شهر یک کرور است که صدهزار آن‌ها ایرلندی و در این‌جا از قدیم آمده‌اند و کارگر و عمله هستند، جمعیت زیاد از مرد و زن اطراف جاده ایستاده بودند. شهر عالی خوبی است، به عینه مثل منچستر، لیورپول، مثل بعضی کوچه‌های لندن. وضع شهرهای فرنگستان مثل یکدیگر است فرقی ندارد. اگر چشم یک نفر را در منچستر ببندند این‌جا بیاورند باز کنند خیال نمی‌کند گلاسگو است همان منچستر را می‌بیند. تمام شهرها مثل هم؛ دکان، مردم، کالسکه، حالت حرکت به عینه شبیه است. فرقی که این شهر دارد این است که پست و بلند و دره تپه است و الا همان عمارات عالیه دیده می‌شود، اسم حاکم شهر این است [جای اسم حاکم خالی است].

همین قسم رفتیم تا رسیدیم به هتل دوویل که تازه ساخته‌اند و یک میدان بزرگ گل‌کاری قشنگ در جلو دارد و جلوی هتل دوویل خیلی بلند و حجاری در سر دارد. وارد شدیم. عمارت بسیار عالی ممتاز است، تمام پله‌ها و ستون‌ها و سقف و زمین تمام مرمر است و این مرمرها را وقتی تراشیده‌اند رنگ به رنگ شده است. خیلی قشنگ است. زمین‌ها بعضی مرمر یکپارچه، بعضی خاتم‌کاری‌های درشت از مرمر است. این عمارت را شش سال است می‌سازند، نزدیک به چهار کرور خرج کرده‌اند، اهل شهر خودشان ساخته‌اند که حاکم‌نشین باشد، از دولت یک زمین به این‌ها کمک کرده‌اند. تالارهای این‌جا هنوز تمام نشده است بعضی گچ‌بری‌ها باقی دارد. قدری در اطاق اول نشستیم بعد گشتیم به اطاق دیگر رفتم. جمعی از اعاظم شهر ایستاده بودند و انتظار ما را می‌کشیدند. وارد شدیم، خطبه حاضر کرده بودند، ما ایستادیم، خطبه را خواندند. جواب دادیم. کسی که خطبه را خواند موی عاریه بر سر داشت.

بعد از اتمام در عمارت گردش کردم. دالان‌های این عمارت را زمین، سقف، دیوار تمام از کاشی ساخته‌اند، چون لعاب کاشی ندارند لعاب چینی‌ زده‌اند. یکپارچه چینی است. خیلی‌ خوش‌مان آمد.

بعد آمدیم پایین سوار کالسکه شده به بورس رفتم. باز مردم اجتماع و ازدحام داشته، کوچه، در، پنجره پر از آدم بود. وارد بورس شدیم. عمارت بزرگی است، ستون‌های زیاد دارد، مردم زیاد از صراف‌ها، بانک‌ها، تجار آن‌ها جمع بودند. دالانی به ما دادند از آدم، به آخر تالار رفتم. به یادگار بورس چیزی در آن کتاب نوشتم.

بعد از آن‌جا بیرون رفتم سوار کالسکه شده به هتل دوویل قدیم شهر که در آن‌جا ناهار حاضر کرده بودند رفتیم. اول یک اطاقی که برای راحت ما معین شده بود و سقف و در و دیوارش از پارچه‌های رنگ به رنگ مزین کرده بودند وارد شدیم یعنی از پله‌ها بالا رفته در مرتبه [طبقه] سیم قدری نشستیم، بعد حاکم آمد ما را به یک تالار بزرگی که در دیوارش تمام پرده‌های کهنه عالی بود برد تماشا کردیم. بعضی پرده‌ها را در روی چوب ساخته‌اند بعد قاب کرده به دیوار چسبانده و کوبیده‌اند. این پرده‌ها اغلب کوچک است.

بعد از تماشا به تالار دیگر که آن هم صورت زیاد داشت و میز ناهار آن‌جا بود رفتم. میز بزرگی گذاشته بودند، قریب دویست نفر سر ناهار بودند. ناهار خوبی صرف شد. حاکم خطبه خواند، جوابی دادیم. بعد برخاسته به همان تالار اول رفتیم. تماشا کردیم. قنسول‌های خارجه که در این‌جا هستند حاضر شده بودند معرفی بشوند. جز از قنسول ینگه دنیا و فرانسه باقی همه گلاسگویی بودند. هرچه از آن‌ها سوال می‌کردم عوض می‌گفتند گلاسگویی هستم. قنسول ینگه دنیا ریش سفید بلندی دارد. بعد به اطاق اول آمدیم چند دقیقه راحت [استراحت] کردیم. این قنسول‌ها دو نفر از ولایت خودشان بودند، ینگی دنیا و فرانسه، ادیب کج و بد نوشته است.

خلاصه بعد آمدیم پایین رفتم سوار کالسکه شدیم، حاکم، امین‌السلطان، ملکم‌خان پیش ما نشسته بودند. راندیم برای کارخانه کشتی‌سازی که مال طمسون است البته یک کمپانی هستند اما رئیس طمسون است. راندیم از کوچه‌های طولانی پرجمعیت که طرفین عمارات بلند عالی داشت گذشتیم. داخل پارک شهر شدیم. عمارات در بلندی واقع است، وضع پارک به طور بلندی و پستی است، بعضی تپه‌ها هست که تا پایین سبز و بالای آن عمارات مرتفع خیلی خوب ساخته‌اند، در یک طرف روی بلندی عمارت اسکپوزسین [نمایشگاه] است که دو سال قبل ساخته‌اند و حالا اطراف او را خراب نموده گنبد وسط و بنای بلند آن هنوز باقی است و از طرف دیگر روی تپه عمارت خیلی عالی است که برج بلندی هم از وسط او به آسمان رفته و در نهایت قشنگی است و خیابان‌های پارک سربالا و سرازیر می‌رود. در اطراف هم جمعیت زیاد از مرد و زن و بچه در توی سبزه‌ها و خیابان‌ها راه می‌رفتند، می‌خندیدند حرف می‌زدند. خیلی نقل داشت و از حد تعریف و توصیف خارج است.

همین‌طور راندیم تا به گار راه‌آهن رسیدیم باید سوار شد و به کارخانه کشتی‌سازی رفت. یک ربع ساعت راه‌آهن طی مسافت شد، رسیدیم به کارخانه طمسون، رئیس کارخانه که مرد خوش‌بنیه و روی سرخی دارد حاضر بود، ما را ابتدا به اطاق خود برد. در این اطاق نمونه کشتی‌ها که در این مدت در کارخانه خود ساخته است به اندازه یک ذرع و دو ذرع و کوچک‌تر درست کرده در اطاق خود گذاشته است و به طوری خوب درست کرده که در این نمونه‌های کوچک هیچ چیز از کشتی‌های بزرگ ترک نکرده‌اند و در کمال خوبی ساخته شده. بعد از ملاحظه نمونه‌ها رفتیم که کارخانه و کشتی بزرگ تازه‌ای که ساختنه‌اند ملاحظه نماییم. قدری پیاده راه رفتیم به تنه کشتی رسیدیم، این کشتی در نهایت بلندی و عظمت است و طوری ساخته‌اند که با این بزرگی و بلندی هر وقت بخواهند به رودخانه بیندازند در مدت چند ثانیه وارد رودخانه می‌شود و علتش این است که از یک طرف زیر کشتی را بلند ساخته‌اند و از سمتی که به رودخانه است سرازیر است به طوری که هر وقت بخواهند به رودخانه بیندازند زود می‌رود و این کارخانه در کنار رودخانه کلید [کلاید] واقع است. چون این کشتی از سطح زمین خیلی بلند است به جهت رفتن عمله و فعله توی کشتی از روی زمین به طور پله از تخته چیزی درست کرده‌اند که تا بالای کشتی می‌رود و خیلی از زمین بلندتر است. ما رفتیم رو به بالا و چون خیلی طولانی و مشکل بود طامسن گمان نمی‌کرد که ما به بالا برویم و کشتی را درست دقت کنیم و تماشا کنیم. خلاصه خیلی راه بود تا بالا رفتیم. آن‌جا حقیقت کشتی خیلی بزرگی است و به همه جهت شبیه به آن کشتی است که در لیورپول دیدیم به آمریکا می‌رفت.

دوک دو مُنطرُز که صاحب‌خانه است و شب منزلش هستیم با زن و خواهرانش و لرد و دیگران بودند. عزیزالسلطان هم همراه ما بود کشتی را می‌گفت قریب‌الاتمام است یعنی تا یک هفته دیگر کارهای خشکی او تمام می‌شود و به رودخانه می‌اندازند. سه هفته هم در رودخانه کار دارد که آن وقت حرکت خواهد کرد. ولی به نظر من خیلی غریب می‌آمد که به این زودی تمام شود. قدری در بالای کشتی گردش کرده تماشا کردیم و پایین آمدیم. طمسن می‌خواست ما را به سایر جاها بَرَد تماشا بدهد، چون خسته بودیم نرفتیم و از همان‌جا سوار کالسکه شده به راه‌آهن رفتیم و طرن حرکت کرد.

طرفین راه سبز و باصفا و پرجنگل و خوب بود. دره تپه زیاد داشت. از همه جا در کمال سرعت گذشته وارد گار منزل شدیم. کالسکه حاضر بود با دوک دو منطرز و امین‌السلطان و ملکم‌خان سوار شده به منزل آمدیم. شام در ساعت نُه تنها و در اطاق خودمان خوردیم.

بعد از شام صاحب‌خانه یک نفر حقه‌باز [شعبده‌باز] حاضر کرده بود و بعضی زن‌ها و مردهای محترم هم دعوت کرده بود که حاضرشده بودند، با هم به آن مجلس رفتیم. حقه‌باز که شخص انگلیسی بلندقامتی است و سبیل‌های بلندی دارد بعضی اعمال غریبه کرد من‌جمله از زیر یک دستمال که روی دست خود انداخته بود و گاهی نشان می‌داد که زیر او چیزی نیست غفلتا ظرف آب و آتش بیرون می‌آورد که کمال تعجب را داشت. میرزا نظام حاضر بود چند مهره با یک جعبه به او داد که مهره‌ها را به ترتیب مخصوص خودش در جعبه بگذارد و بعد حقه‌باز بگوید که چطور گذاشته است. میرزا نظام در عوض این‌که مهره را در جعبه بگذارد توی دست خودش نگاه داشت و جعبه خالی را به او داد. حقه‌باز مدتی تقریر کرد که مهره‌ها را چگونه چیده است بعد که حقه را باز کرد دید مهره‌ها آن‌جا نیست. مهندس‌الممالک در حضور مردم دست خود را باز کرد و گفت: «مهره در دست من است.» مرد حقه‌باز خیلی خیلی خفیف شد و مرد خنده زیادی کردند. بعد بعضی بازی‌های دیگر کرد. کاردی به شکم خودش فرو برد و از پشت سرش بیرون آورد. بازی که تمام شد گفتند من با حضرات بروم مجددا سوپه بخوردم. چون میل نداشتم نرفتم. حضرات مدعوین و دیگران رفتند. ما به اطاق خود رفته استراحت کردیم.

وقتی از کارخانه طامسن به منزل می‌آمدیم راه‌آهن از نزدیک کلاید (Clyde) می‌گذشت. کارخانه کشتی‌سازی هم در کنار همین رودخانه است. ما از طرف راست می‌رفتیم اما متصل راه‌آهن از آن طرف و از این طرف از ما می‌گذشت. کشتی بخار و قایق در روی کلاید می‌آمدند و می‌رفتند. آمد و شد زیاد بود، منظر آن عالمی داشت. بوته‌های سبز که در کوه‌های اکوش مملو است و زیاد است اسمش را به زبان لاتین اری‌کا (Erica) می‌گویند.

 

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۱۵-۱۲۰.