پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید برویم آنوِرس [آنتورپ] که از شهرهای معتبر بلجیک [بلژیک] است. بندر بسیار معتبر خوبی و معروف است. از آمستردام تا آنجا با راهآهن قریب پنج ساعت راه است. بیشتر راه در خاک هلند است. به سرحد [مرز]که رسیدیم از اسطاسیون [ایستگاه]سرحدی که موسوم به اسخن و خاک هلاند است تا آنورس سی چهل دقیقه بیشتر راه نیست.
صبح از خواب برخاستیم، لباس پوشیدیم. پشه صورت ما را زده قرمز شده مثل آبله به طوری که خجالت میکشیم. اسباب جمع میکنند. بعضی پیشتر به گار [ایستگاه مرکزی راهآهن]رفتهاند. بگیر بگیر است. ما هم ناهار خواستیم آوردند. مشغول ناهار شدیم. در این بین امینالسلطان آمد که «در پایین در اطاق بزرگ میز مفصلی گذاشته وزرا اعیان حاضر شدهاند، ناهار باید آنجا صرف بشود که در حقیقت ناهار وداع است.» معلوم شد دیشب در آن حالت خستگی نصف شب که از لاهه میآمدیم و همه از اتفاق در کالسکه ما پریشان خیال بودند، بورگمستر [رئیس بلدیه]به فرانسه قرقر کرده و این فقره ناهار را گفته است، ما هم ملتفت نشدهایم به خیال اینکه حرف متفرقه است گفتهایم بسیار خوب و ابدا خبر نداریم.
باری رفتیم پایین، همه وزرا و اعیان حاضر بودند. ناهار خوردیم. چون وقت حرکت نزدیک بود بعد از ناهار بلافاصله رفتیم بالا اطاق خودمان، قلیانی در آنجا کشیدیم، چند دقیقه ماندیم، وقت حرکت رسید. به کالسکه نشسته راندیم به گار که برویم آنورس.
در طرن [ترن]جاها کم بود و تنگ، هیجان غریبی بود؛ میآمدند و میرفتند و جنجال میکردند تا بالاخره بارها و آدمها جابهجا شدند. حرکت کردیم. در راه صحراها دو طرف همانطور است که تفصیل آن را نوشتهایم، همانطور چمن و مزرعه و گاو و گوسفند و آبادی بود. تماشا میکردیم تا به رطردام [روتردام]رسیدیم. از دو پُل بسیار طولانی گذشتیم که از آهن بود و راهآهن از میان شهر میگذرد و راه خیلی بلند است، به طوری که واگن ما محاذی [روبهروی]طبقات سیم و چهارم خانهها است. اشخاصی که از بالاخانهها تماشا میکنند روبهروی ما هستند. در حقیقت بالاخانهها را میساییم، رد میشویم. کوچهها و بازار در پایین دیده میشود؛ مثل چاه. مردم تعارف میکردند، هورا میکشیدند، جواب میدادیم. اهالی هلند خیلی گُلدوست هستند، حتی پیرزنها و فعلهها باید در پنجره اطاق خودشان گل داشته باشند. هر قدر [هم]فقیر باشند باید صبح در بازاری که گل میفروشند گل بخرد و گلدانهای خود را تازه کند. بسیار باصفا است. از اینجا گذشتیم.
رسیدیم به «دُرِژِخ»؛ قصبهایست. از یک پُل کوچک آهنی گذشتیم، وارد قصبه شدیم. قصبه بسیار قشنگی است، تمام گل است. جلوی خانهها تمام کوزه گل چیدهاند. از آنجا به فاصله ده دقیقه که گذشتیم رسیدیم به پل معروف که در روی رودخانه که مرکب است. آبش از رودخانه مز [موز]و رن [راین]که در اینجا عرض بسیار طولانی به هم میرساند و داخل دریا میشود و باید راهآهن از این پُل بگذرد. تا رسیدیم در اول رودخانه و پُل، قدری راهآهن ایستاد، به واسطه اینکه راهآهن دیگری از جلو میآمد. راهآهن آمد مثل دیو از پُل گذشت. بعد ما هم از پل گذشتیم. این پل سیزده پایه دارد. مینویسم سیزده پایه، تصور میشود که پایههای پل مثل پل حاجی میرزا بیک است که بر روی رودخانه شور بسته است، فاصله هر پایه قریب به دویستوپنجاه ذرع است. پایهها تمام از آجر است و سیزده طاق دارد که طاقها تمام از آهن است و تقریبا سه هزار ذرع طول این رودخانه است. بر روی آهنِ سطح پل تخته کشیدهاند و راهآهن از روی تخته میگذرد. این پل قابل است که از جای دور محض تماشا اینجا بیایند و از عجایب دنیا محسوب است و راهآهن پنج دقیقه از روی پل میگذرد. از روی پل، رودخانه مثل دریا به نظر میآید؛ کشتیهای بسیار بزرگ در رودخانه سیر میکند که میدیدیم.
خلاصه رفتیم تا رسیدیم به «اِسخِس» که سرحد هلاند و بلجیک است. اسخس خاک هلاند است. در اینجا توقف شد. مهماندارهای هلاند مرخص شدند. مهماندارهای بلجیک آمدند داخل گار شدند. تبریک ورود گفته. کالسکهها را عوض نکردیم، با همان کالسکهها به سمت انورس حرکت نمودیم. در اسخس که گار ایستاد یک دختری وارد گار شد، دسته گلی تقدیم کرد و تقریری به زبان فرانسه کرد که این بود که «این دسته گل را در آخر خاک هلاند تقدیم میکنم».
اسم مهماندار جنرال بُدُ است و کاپیتان پیکار. خلاصه رسیدیم به گار. در گار تمام وزرا و صاحبمنصبان نظامی و قلمی حاضر بودند. پیاده شدیم و سوار کالسکه سلطنتی که حاضر بود شدیم. هر دو مهماندار و امینالسلطان با ما در کالسکه نشسته بودند و جنرال ژُلی کماندان که تمام قشون این ایالت سپرده به اوست در کالسکه دیگر در جلوی ما بود. به همین قسم میرفتیم. تمامِ اهل [اهالی]با نظم، بیصدا، به حالت اجتماع ایستاده بودند. پلیس زیاد هم مواظب بودند و یک سمت تمام صاحبمنصبان سواره ایستاده بودند و افواج صف بسته بودند. دو نفر مهماندار ما جنرال بُدُ و دُولِه بودند. حاکم شهر هم با کدخدایان معتبر در کالسکه دیگر جلو جلوی ما میرفتند که راه باز کنند و راهنمایی نمایند.
قشونی که ایستاده بود دو قسم بود: یک قسم آنها سیویک بود که قشون بومی شهر است، یعنی در موقع جنگ حاضر میشوند و قسم دیگر رژیمان است. لباس این دو قسم قشون مختلف است و معلوم میشود لباسهای بسیار قشنگ آراسته بود، خصوصا توپچی آنها که لباس بسیار قشنگ و جوانهای خوب داشت. همه جا موزیک به آهنگ ایران مینواختند. دو سه عراده توپ هم به اسب بسته بودند نگاه داشته بودند. حقیقا قشون بلجیک به نظرم بسیار آراسته و خوب آمد.
اول از خیابان قیصر میآمدیم، این آخر رسیدیم به میدان میر. تا دمِ عمارت ما که عمارت دولتی است همه جا قشون ایستاده بود و مردم هم خیلی دور ایستاده بودند، بیصدا.
شهر آنورس شهر بسیار قشنگ و کوچههای عریض دارد و شهر بندر است. دکانهای خوب، شیشههای یکپارچه تمیز است. دمِ عمارت دولتی پیاده شده وارد شدیم. عمارت ساده... خوبی است؛ مبل ساده دارد. پادشاه کمتر اینجاها میآید. همراهان ما در سه هتل که دور از عمارت است منزل کردهاند. مهماندارها را مرخص کردیم. پرنس شمیه، وزیر خارجه، و کونت [کُنت]جهن دوتریمینُ که در حقیقت وزیر دربار است که خیلی شیرین است و شبیه به عینالملک مرحوم است، هر دو از جانب پادشاه از بروکسل به تهنیت آمده بودند. وزیر خارجه شبیه میرزا زین العابدین ابن مرحوم [یک واژه از قلم افتاده]است. همان قسم ریشش بلند است، و برنارت وزیر داخله، وُلرلُ وزیر عدلیه هم هر دو به تهنیت ورود آمده بودند.
شب را بعد از شام سوار کالسکه شده به دارالحکومه بورگمس شهر که اسمش دوال است رفتم. شهر را چراغان کرده بودند. رسیدیم به عمارت، پیاده شده، داخل عمارت شدیم. عمارت عالی و دارای پردههای قدیم از خانواده همین شاه است. همه قسم مردم از شهر بلدی، نظامی، قلمی، تمام اعیان و اشراف شهر حاضر بودند به قسمتی که نمیشد حرکت کرد. بسیار هم گرم بود. زیاد گشتیم، بعد سوار شده مراجعت به منزل نمودیم. وزیر امور خارجه و مهماندار ما جنرال بُدُ هردو آدم بامزه هستند. خصوصا وزیر خارجه که خیلی لوطی است. با وزیر خارجه آشنا شدم. تمام این فرنگیها معلوم شد لوطی و جنده باز هستند. متصل وزیر خارجه به این زنها نگاه میکرد. این بنیه که این فرنگیها دارند به همین واسطه است که متصل در عیش هستند. ته کار را درآوردم معلوم شد وزیر خارجه خوب کمانچه میکشد و اغلب پیش زن پادشاه است. این کمانچه میکشد و زن پادشاه ساز دیگر میزند. زنها و دخترهایشان میرقصند.
شب راحت [استراحت]کردیم. عمارت که امشب رفتیم شورای بلدی است.
منبع: خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۲۸۳-۲۸۶