صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۳۰ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۵۷۸۰
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۲۶ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
اسم هتل «آمستل» است. بسیار هتل عالی خوبی است. وارد اطاق‌ها شدیم، همه مردم جاهای خودشان رفتند، جاهای خوب همه دارند. خیلی راحت هستند. منزل ما خیلی خوش‌منظر است. اطاق‌های خوب روشن، چشم‌انداز به رودخانه نگاه می‌کند. اسم این رودخانه آمستل است، چون از زیر این هتل می‌گذرد و این هتل پهلوی رودخانه واقع است، به این جهت اسم هتل را آمستل می‌گویند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید از کاسل برویم به آمستردام، از کاسل تا آمستردام با راه‌آهن [قطار] هفت ساعت تمام راه است. صبح با کمال عجله از خواب برخاستیم. اسباب‌ها را جمع کرده بردند. ما هم رخت پوشیدیم. کسل بی‌خوابی دیشب هم بودم. مردم هم همه حاضر شدند. قدری معطل شدیم تا جنرال مهمان‌دار آمد، گفت حاضر است. آمدیم پایین سوار کالسکه شده راندیم برای گار [ایستگاه مرکزی راه‌آهن]، گار هم توی شهر و نزدیک است. رسیدیم به گار. ناهار را هم امروز باید در شهر «اسن» که کارخانه کروپ در آن‌جا واقع است بخوریم.

خلاصه رفتیم توی ترن، مردم هم جا‌به‌جا شدند و راندیم. با وجود خستگی و بی‌خوابی من هیچ نخوابیدم. مردم همه خوابیدند و من همین‌طور از این طرف و آن طرفِ راه تماشای صحرا را می‌کردم و به اندازه‌ای تماشا داشت که آدم از خواب می‌گذشت. تمام صحرا سبز و خرم و دره تپه و گل و جنگل و چمن بود. به بلندی‌های کوچک می‌رسیدیم، تمامش سبز و جنگل بود. خیلی خیلی باصفا بود. تا ده فرسنگ که رفتیم صحرا همین‌طور دره و تپه بود. بعد از ده فرسنگ از یک تونل کوچکی گذشتیم و صحرا تمام جلگه شد. این صحراها به اندازه‌ای آباد است که هیچ این‌طور نمی‌شود. یا جنگل است یا آبادی و خانه و عمارت است، یا حاصل است. روی حاصل جای خالی ندارد.

از این تونل که گذشتیم کارخانجات زیاد در این طرف و آن طرف راه بود که حساب نداشت و به انداز‌ه‌ای لوله و منارهای بخار داشت که از دور جنگل به نظر می‌آمد و به قدری صحرا صفا داشت که آدم واله می‌شد. خلاصه همین‌طور راندیم و راندیم تا رسیدیم به کارخانه کروپ. گاری نبود، دربِ پارک کروپ راه‌آهن ایستاد. پیاده شدیم. کروپ افتاد جلو، از این‌جا به باغ و عمارت کروپ نزدیک است پیاده باید رفت. از یک خیابان بسیار خوبی که درخت‌های خوب این طرف و آن طرف داشت گذشتیم و می‌رفتیم تا رسیدیم به باغ کروپ که در جلوی عمارت واقع است. عجب باغی است. مثل بهشت، به قدری خوب گل‌کاری کرده‌اند که از این بهتر نمی‌شود. در روی صفحه اگر میناکاری کنند به این خوبی که گل‌کاری کرده‌اند نمی‌شود. نقاش به این خوبی نمی‌تواند نقاشی کند. یک فواره بزرگ که زیر عمارتش بود و به قدر بیست ذرع می‌پرید دیدیم، از دور تماشا کردیم. فواره های دیگر داشت. حوض‌های کوچک کوچک خوب داشت. خیابان‌های این باغ را بعضی‌ها را شن و بعضی‌ها را فرش کرده بودند. خیلی مقبول دور تا دور این باغ را با لوله‌های آهنی ساباط (دالان، آلاچیق) بسته بودند و روی آن‌ها را درخت‌های سبز کشیده بودند که خیلی قشنگ بود. راه می‌رفتیم و گردش می‌کردیم. کروپ اصرار داشت که برویم توی اطاق‌ها. من گفتم خیر باید این باغ را خوب بگردم. خیلی گردش کردیم و راه رفتیم.

بالاخره خواهی نخواهی رفتیم توی عمارت. پله‌های پهن خوبی داشت. عمارت دو مرتبه [طبقه] بود. فرش اطاق‌ها کاشی بود. کاشی طهران در فرنگستان هم معمول شده اما به جلا و براقی طهران نیست، رنگش کدر است اما خیلی خوب جفت‌گیری کرده‌اند. منظر این عمارت که به باغ و گل‌کاری‌ها نگاه می‌کند بسیار خوب و خوش‌منظر است. مبل و اسباب و بخاری و پرده همه چیز این عمارت مستغنی از تعریف و توصیف است، همین‌قدر می‌نویسیم که هیچ امپراطوری این‌طور عمارت و مبل و اسباب ندارد. در عمارتِ زیر، میز عالی خوبی برای نوکرهای ما چیده بودند، در عمارت بالا هم برای ما ناهار حاضر کرده بودند. ناهار بسیار خوبی، میوه‌های بسیار خوبی، مثلا چیالک [توت فرنگی] گذارده بود به قدر کله یک غاز خیلی ناهار عالی خوبی بود. خوردیم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم ناهار خورد.

به قدر بیست کالسکه و درشکه و لاند و با اسب‌های خوب حاضر کرده بودند که ما را به کارخانجات ببرند. تمام این‌ها را از طویله خود کروپ آورده‌اند. باز هم می‌گویند کالسکه اسب دارد. این کروپ پادشاهی است خوشگذران، مسئولیت هیچ ندارد. جوان، سنش سی‌و‌دو سه سال است. زن هم دارد اما زنش این‌جا نیست رفته است به «ساکس». با این دولت و مکنت و فراهمی اسباب و عمارت و همه چیز اگر زنش هم خوشگل باشد، دیگر نعمت برای این مرد تمام است. این کارخانه هم از پدرش به این رسیده و سالی مبلغی منفعت دارد و مداخل که از این کارخانجات به او می‌رسد. به حساب و کارهای خودش هم رسیدگی نمی‌کند؛ دو نفر خلیفه دارد که به کارها می‌رسند و خودش راحت [استراحت] می‌کند. در گردش و خوش‌گذرانی است. یکی از آن خلیفه‌ها مرد گنده بلندی است، ریش سفیدی دارد، از دو گونه وسط چانه‌اش را می‌تراشد و اسمش این است... یک خلیفه دیگرش گنده است و ریشی سفید اما قد کوتاه دارد و اسمش این است... [جای اسم خالی است] یک خلیفه دیگرش گنده است و ریشی سفید اما قدِ کوتاه دارد و اسمش این است... [باز هم جای اسم خالی است].

خلاصه بعد از ناهار آمدیم توی باغ گردش کردیم و قهوه خوردیم، سیگاری کشیدیم و کالسکه‌ها را آوردند. من و جنرال کورل‌مان توی کالسکه نشسته، سایرین هم از عقب سوار شده راندیم برای کارخانجات. کارخانه‌ها خیلی از این عمارت و باغ دور است، در حقیقت کارخانه چسبیده به شهر اسن است و این عمارت خارج از شهر و کارخانه است. همین‌طور از توی جنگل و پارک‌های خوب و جاهای خوب که از همین کروپ است، گذشتیم تا رسیدیم به اول کارخانجات. جمعیت این‌جا یواش یواش زیاد شد؛ چه از اهل شهر و عظما و مردم‌های عالی شهری و چه از عملجات کارخانجات از زن و مرد، به طوری جمعیت شد که راه نبود. از همه بدتر روز یکشنبه هم بود، تمام عملجات کار نمی‌کردند و بیکار بودند و همه برای تماشا حاضر بودند. حقیقت این است که امروز این پدرسوخته‌ها هورا می‌کشیدند و تعارف می‌کردند و ایرانی‌ها را هم مسخره می‌کردند و دست می‌انداختند. خیلی پدرسوختگی کردند. خلاصه در سه چهار کارخانه پیاده شدیم و گردش کردم. به واسطه یکشنبه عملجات کم کار می‌کردند. چند توپ ناتمام بود، عملجات آن‌ها را درست می‌کردند، خان می‌کشیدند. چیز تماشایی توپ‌های دریایی و قلعه‌جات بود که برای دولت‌های مختلف ساخته بودند. این کارخانه آزاد است برای هر دولتی توپ می‌سازد و می‌فروشد. برای عثمانی، برای ایطالیا، برای دانمارک که دشمن آلمان است توپ ساخته است و می‌فروشد. این توپ‌ها خیلی توپ‌های غریبی است، یکی از آن‌ها را قدم کردیم طولش بیست‌و‌یک قدم بود. بچه چهارده پانزده ساله از ته توپ تا وسطش می‌رفت. عزیزالسلطان می‌توانست از کون توپ برود و از سرش بیرون بیاید. گلوله‌های توپ خیلی بزرگ و قدش به قدر یک آدم بلند بود، به قدر مهدی‌خان پیشخدمت بود. این توپ‌ها مخصوص کشتی قلعه‌جات است، اسبابی از جروثقال ساخته‌اند که این توپ‌ها را حرکت داده سرش را پایین و بالا می‌کند، در نهایت آسانی گلوله‌های توپ را هم با اسباب جرواثقال بلند می‌کنند و توی توپ می‌گذارند. یک توپ تازه هم اختراع کرده ساخته بودند که با فشنگ فلزی مثل تفنگ‌های ته‌پُر که قشنگ فلزی دارد توپ هم همین‌طور فشنگ دارد که می‌اندازند و خود توپ فشنگ را بیرون می‌آورد، در یک دقیقه ده دوازده تیر پر و خالی می‌شود.

خیلی ما را گرداندند و برد ما را مرتبه بالا. خیلی به زحمت رفتیم، خسته شدیم. تمام توپ بود و تفنگ و گلوله که در این کارخانجات ساخته می‌شود. زیاد خسته شدیم و آمدیم به اطاقی که در سال اول فرنگ که به این کارخانه آمدیم در این اطاق ناهار خورده بودیم ،خیلی اطاق و جای محقری است. حالا آن‌جا عصرانه حاضر کرده بودند، عصرانه خوردیم و بعد سوار کالسکه‌ها شده آمدیم برای راه‌آهن، رسیدیم به راه آهن.

رفتیم توی ترن و راندیم برای هلاند [هلند]. همین‌طور اطراف راه جنگل و سبز و درخت و حاصل بود و تماشا کردیم تا رسیدیم به یک گاری [ایستگاه راه‌آهن]، این گار در یک قصرچه‌ای واقع است که اسم این‌جا «امریخ» است. این‌جا آخرِ خاک آلمان است. پانزده دقیقه دیگر که از این گار برویم بالاتر آن وقت داخل خاک هلاند می‌شویم. در این‌جا که ترن ایستاده بود دیدم یک آدم غریبی از اهل آلمان نیست و لباس انیفرم گلابتون زرد پوشیده و منگوله زیادی از شانه چپش سرازیر ریخته و کلاه پوست سگ آبی بلندی سرش بود و مرد پیری است صورتش را می‌تراشد، موهای سرش سفید، سبیل کوچک سفیدی دارد و خیلی شبیه است به جوانی‌های حاجی رحیم‌خان اما قدری بلندتر، با یک صاحب‌منصب دیگری که لباس انیفرم گلابتون سفیدی مثل لباس این صاحب‌منصب پوشیده بود زیر کالسکه ما راه می‌رفت و این طرف و آن طرف می‌آمد. بالاخره معلوم شد که مهمان‌دار هلاند است، استقبال ما آمده است. اسم مهمان‌دار و نایب از این قرار است: اسم مهمان‌دار ورس‌پیک است، اسم نایب مهماندار دوفیل سِروس‌کِرکن. آمدند توی ترن معرفی شدند. ماموریت خودش را عرض کرد و جنرال کورل‌مان وسایر مهمان‌دارهای پروس آمدند مرخص شده رفتند. این مهمان‌دار تازه عرض کرد: «ترن مخصوص از پادشاه آورده‌ایم.» فرستادم، ترن را دیدیم سه ترن بود و کوچک، دیدیم اولا که جا نمی‌شود، ثانیا دو ساعت طول دارد که اسباب را از این ترن به آن ترن ببرند. قرار دادیم که با همین ترن که ترن آلمان است برویم و راندیم.

بعد از ده دقیقه که رفتیم داخل خاک هلاند شدیم و فورا معلوم شد که خاک هلاند است. وضع تغییر کرد. در دهات خانه‌های کوچک که دیده می‌شد خیلی نالایق پست بود با گچ سفید کرده بودند، عالی نبود. قدری که راندیم رسیدیم به شهر آرلم [هارلم]، شهر کوچک ظریفی است، به قدر پنجاه هزار جمعیت دارد. خانه‌های دو مرتبه مقبول ظریف داشت. پشت‌بام‌های کوچک، مقبول، مثل این بود که این شهرها را بچه‌ها ساخته باشند. کوچه‌های تمیز، مقبول، عمارت‌ها مثل جعبه شیرینی بود. از وسط این شهر گذشتیم. تا این‌جا خاک هلاند از بابت آبادی و حاصل و درخت‌ خوب، و شبیه بود به خاک آلمان. از این‌جا که گذشتیم کم‌کم زمین‌ها بد شد و خاکِ زرد دیده شد، حاصل کم شد. اغلب این صحراها هم آب بوده است و منجلاب که خشک کرده‌اند و جای آن‌ها را کاج کاشته‌اند که جنگل شود.

خلاصه همین‌طور راندیم و راندیم تا رسیدیم به گار آمستردام که در توی شهر واقع است. حاکم و کدخدا، عملجات شهر و معتبرین تمام به استقبال در گار حاضر بودند. سرباز و موزیکان‌چی ایستاده بودند. جمعیت آن شهر را خودشان می‌گویند چهارصدوپنجاه هزار نفر است، اما یقینا چهارصد هزار نفر هست. بسیار شهر معتبری است و معظم، پایتخت و پادشاه‌نشین قدیم سلاطین هلاند در همین آمستردام است. پادشاه هلاند که گیوم چهارم است ناخوش است. پایتخت را هم از آمستردام به لاهه برده‌اند. از این‌جا به راه‌آهن تا لاهه یک ساعت راه است. خود پادشاه در لاهه نیست. در قصر لُو که در وسط هلاند واقع است جنگل و شکارگاهی است، آن‌جاست و ناخوش است. هفتادودو سال سن پادشاه است. زن قدیمش مرده است، یک زن تازه از اهل آلمان گرفته است که سنش سی‌ودو سال و می‌گویند خیلی مقبول است. پسرش که ولیعهد بود مرده است. یک دختر هشت‌ساله دارد که هر وقت امپراطور بمیرد او پادشاه می‌شود. قانون هلاند لوواسیلک نیست یعنی اگر پسر نباشد دختر شاه می‌شود و قبول دارند. لوواسیلک یعنی مملکتی که زن را به سلطنت قبول نمی‌کند. اسم حاکم شهر که به گار آمده بود وان تین هُوِن است. زن حاکم هم که مکرر در سر شام و ناهار دیده شد مادام تین هون است.

خلاصه از ترن پایین آمده با حاکم و سایرین تعارف کرده از جلوی سربازها گذشتیم. موزیک زدند. سرباز‌ها دفیله [دفیله] کردند. خودشان نمی‌خواستند دفیله کنند، من اصرار کردم دفیله کردند. بد مشق نکردند. سربازهای‌شان هم خوب بود، اما به پای سرباز آلمان و روس نمی‌رسد ولی برای خود هلاند خیلی خوب است.

بعد آمدیم از درِ گار بیرون. کالسکه دولتی خوبی حاضر کرده بودند. سوار حاضر بود. با مهما‌ن‌دار، امین‌السلطان توی کالسکه نشسته، مردم هم سوارِ کالسکه‌ها شده راندیم برای منزل. بسیار شهر خوبی، کوچه‌های وسیع، سنگ‌فرش بسیار خوب کرده، عمارت‌های سه چهار مرتبه عالی، بناهای محکم، پاک، تمیز، شسته، خیلی خیلی قشنگ. جمعیت مرد و زن دیگر از اندازه بیرون بود؛ این طرف، آن طرف راه پر بود از جمعیت. الی منزل زن‌های خوشگل خوب خیلی بود که از جاهای دیگر خیلی مقبول‌تر بودند، به‌خصوص خدمتکارهای این‌جا که تاجی از تور سفید که جلوی آن‌ها شبیه است به نیم‌تاج سرشان است تمام چاق و گنده و مقبول، زشت ندارند مگر پیر باشند.

اهل این شهر هم چون ایرانی ندیده بودند به‌خصوص شاه ایران، تمام برای تماشا آمده بودند و کم مانده بود از زور تماشا چشم‌های‌شان از کاسه بیرون بیاید. من را با سر و دست و کله هی به این و آن نشان می‌دادند. مهمان‌دار در امریخ که دیده شد، عرض کرد: «برای شما یک عمارت سلطنتی حاضر کرده‌ایم، یک هتل هم حاضر است، هرکدام میل دارید منزل کنید.» چون عمارت سلطنتی گفتند تنگ است و جمعیت ما زیاد بود قرار دادیم در هتل منزل کنیم، راحت‌تر هستیم. از همان امریخ تلگراف کرد که هتل را حاضر کردند. حالا منزل ما هتل است. همین‌طور با جمعیت آمدیم تا رسیدیم به هتل. اسم هتل «آمستل» است. بسیار هتل عالی خوبی است. وارد اطاق‌ها شدیم، همه مردم جاهای خودشان رفتند، جاهای خوب همه دارند. خیلی راحت هستند. منزل ما خیلی خوش‌منظر است. اطاق‌های خوب روشن، چشم‌انداز به رودخانه نگاه می‌کند. اسم این رودخانه آمستل است، چون از زیر این هتل می‌گذرد و این هتل پهلوی رودخانه واقع است، به این جهت اسم هتل را آمستل می‌گویند. چون خیلی خسته بودیم، شام خورده خوابیدیم. صدای این شهر و های هوی آن‌جا نسبت به شهرهای دیگر خیلی کمتر و بهتر است.

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۲۴۹-۲۵۴.