صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۲۵۴۲
تاریخ انتشار: ۵۳ : ۲۳ - ۱۰ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
رودخانه بوک و ناریو از زیر این بالخان [بالکن]می‌گذرد. رودخانه ویستول از آن طرف روی این بالخان می‌آید زیر این بالخان هر دو به هم قاطی می‌شوند و خیلی تماشا دارد. آب رودخانه بوک و ناریو سیاه مثل مرکب است، آب رودخانه ویستول سفید است. این سیاه و سفید که قاطی هم می‌شوند خیلی قشنگ است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: صبح از خواب برخاستم، رخت پوشیدم، احوالم الحمدلله خوب است. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]هم الحمدلله خوب است. امروز دو ساعت به ظهر مانده باید برویم به قلعه نظامی «نودگی ارگیسیفسکی» که طرف مغرب شهر ورشو در سی‌و‌سه ورسی شهر واقع است. سر ِساعت امیرال پاپف آمد که «وقت است باید برویم.» آمدیم بیرون یک درشکه کوچکی برای ما حاضر کرده بودند که جای من تنها بود. چون باید از پارک «ساکس» عبور کرده گردش کنیم و خیابان‌ها قشنگ است، درشکه کوچک آورده بودند. سوار شدیم. امیرال، مجدالدوله، امین‌خلوت، ابوالحسن‌خان، میرزا محمدخان، ادیب‌الملک، مهدی‌خان، عزیزالسلطان، باشی، شاپور، آقادایی، امین‌همایون، احمدخان همراه ما سوار شدند. امین‌السلطان می‌گفت: «تب دارم و حالم خوب نیست.» سوار نشد. خلاصه راندیم رسیدیم به پارک ساکس. من و امیرال رفتیم توی باغ، اما عزیزالسلطان و سایرین، چون کالسکه‌هاشان بزرگ بود توی باغ نیامدند. ما یک گردش توی باغ کردیم. این باغی است که درخت‌های زیاد دارد، حوض خوبی دارد، از فواره مثل کلاه درویشان آب می‌ریخت توی حوض، قشنگ بود. این باغ خیلی سایه دارد. برای گردش بچه‌ها و زن‌ها و مردهاست که روز‌ها زن‌های پیر می‌آیند آن‌جا خیاطی می‌کنند، مرد‌ها روزنامه می‌خوانند، بچه‌ها بازی می‌کنند. دایه‌ها بچه‌ها را می‌برند آن‌جا می‌گردانند و شیر می‌دهند. باغ گردش و راحت این مردم است.
خلاصه از توی باغ بیرون آمدیم، با امیرال و میرزا محمودخان توی کالسکه بزرگ نشستیم رسیدیم به آدم و همراهان خودم. قدری که راندیم رسیدیم به محله یهودی‌ها، محله بزرگی آبادی تمیزی، خانه‌های سه چهار مرتبه [طبقه]مثل فرنگی‌ها دارند. جمعیت زیادی از یهود این طرف و آن طرف راه ایستاده بودند. به قدری جمعیت بود که حساب نداشت، اما از وضع‌شان معلوم بود که از محله فرنگی‌ها داخل محله یهود می‌شویم؛ زن‌های قدکوتاه، مرد‌های قدکوتاه، ریش‌ِ بلند؛ ولی دختر‌های خوشگل خوب و پسر‌های خوشگل خیلی میان آن‌ها بود. همین‌طور راندم، آخر محله یهودی‌ها رسیدیم به گار [ایستگاه مرکزی]راه‌آهن، کورکو آن‌جا ایستاده بود، با هم رفتیم توی راه‌آهن، ترن خوبی بود، نشستیم. عزیزالسلطان هم آمد پیش ما و راندیم. همه جا اطراف راه سبزه و سه برگ و جنگل آبادی بود. یک ساعت و نیم که راندیم رسیدیم به قلعه اوایل شهر، از روی یک پُلی گذشتیم که روی رودخانه «ویستول» بود. نزدیک این قلعه هم از پل آهنی گذشتیم که روی رودخانه «بوک ناریو» است. این رودخانه بوک ناریو در این‌جا داخل رودخانه ویستول می‌شود و این قلعه را در این‌جا که این دو آب قاطی می‌شود ساخته‌اند. قبل از این‌که به قلعه برسیم از دور سواد قلعه از توی راه‌آهن به نظر آمد که دیدیم دیوار بسیار بلندی که سه چهار مرتبه عمارت ساخته‌اند که محل صاحب‌منصب و سرباز است و انبار است و دو برج این طرف و آن طرف قلعه ساخته‌اند. خیلی قلعه مهیب نمایان باشکوهی به نظر می‌آمد.
خلاصه به گار رسیدیم و من و کورکو در کالسکه نشسته سایرین هم از عقب ما سوار شده می‌آمدند. از یک دروازه بسیار عالی جنگی داخل شدیم. از دروازه‌های دیگر گذشتیم. عجب وضعی این قلعه را ساخته‌اند. عمارتی به طور دیوار ساخته‌اند سه چهار مرتبه که تمام دریچه دارد به این طرف و آن طرف قلعه در وقت صلح محل تفریح و فضای سرباز و صاحب‌منصب است. در وقت جنگ از همین دریچه‌ها تفنگ و توپ می‌اندازند. عمارتی هم که نیکلا ساخته است در آخر این عمارات واقع است که هر وقت امپراطور‌ها هم می‌آیند این‌جا منزل می‌کنند و می‌خوابند. خلاصه این قلعه شهری است، سبز است، درخت‌های کهن دارد، تمام گل است، خاک‌ریزها، باستیان‌ها، انبارها، قراول‌خانه‌ها، عمارت‌های متفرقه برای صاحب‌منصب‌های ساخلو این‌جا از مرد و زن خیلی دارد. بالاخره از دروازه‌ها و خندق‌ها گذشتیم تا رسیدیم به پای عمارت نیکلا، آن‌جا پیاده شده از پله‌ها رفتیم بالا، این‌جا یک عمارت حسابی و آپارتمان مفصلی است، اما جزو بدن این عمارت است که با سنگ و محکم ساخته‌اند که اگر توپ هم بیندازند عمارت را خراب نمی‌کند. ولی عمارتی است، اطاق‌های بزرگ و کوچک و سفره‌خانه و ... دارد. این‌جا باید ناهار بخوریم. این اطاق‌ها تمام مبل کرده و پرده‌دار است، ولی مبل‌ها را پاپف می‌گفت: «تمام مبل‌های نیکلا است که احتراما نگاه داشته‌ایم.» صندلی‌های بزرگ دور قدیم، میز تحریر نیکلا و ... این‌جا بود که دیدیم. ناهار را آوردند خوردیم. عزیزالسلطان هم علیحده ناهار خورد. آدم‌ها هم ناهار خوردند. جلوی این بالاخانه که ما ناهار می‌خوردیم یک بال‌خان [بالکن]باریک کوچکی بود که از آن‌جا رودخانه و خیلی جا‌ها پیدا بود. زیر این بالخان رودخانه «بوک و ناریو» با «ویستول» قاطی می‌شود. رودخانه بوک و ناریو از زیر این بالخان می‌گذرد. رودخانه ویستول از آن طرف روی این بالخان می‌آید زیر این بالخان هر دو به هم قاطی می‌شوند و خیلی تماشا دارد. آب رودخانه بوک و ناریو سیاه مثل مرکب است، آب رودخانه ویستول سفید است. این سیاه و سفید که قاطی هم می‌شوند خیلی قشنگ است. میان این دو رودخانه یک جزیره مانندی پیدا می‌شود. آخرِ این جزیره که در حقیقت جزو این قلعه است یک عمارت چند مرتبه ساخته‌اند. گفتند این‌جا انبار گندم است یک آسیاب بخاری هم در آن عمارت خراب شده بود، حاکم می‌گفت: در زمستان این‌جا شن زیاد جمع شده بود و پی زده بود، یخ هم زیاد بود، این‌جا را خراب کرده است. آب این دو رودخانه بالای شهر دانزیک که یک بندری است از آلمان‌ها آن‌جا داخل دریای «بالطی [بالتیک]» می‌شود. تفصیل این قلعه از این قرار است که نوشته می‌شود:
اسم قلعه «نودگی ارگیسیفسکی» است و اسم فرمانده کل «جنرال فلیبکوف» است. این قلعه یکی از قله‌های بزرگ اروپ محسوب می‌شود. خط دور قلعه دوازده ورس است. در بیرون قلعه در ضلع‌های مختلف آن ده باستیون خاک‌ریز دارد و خط دور آن‌ها سی کلیومتر است. این قلعه را در سال یک هزار و هشتصد و هفت مسیحی ناپلئون اول بنا نهاده و در آن وقت این زمین‌ها به دولت ساکسون متعلق بود. در سنه هزار و هشتصد دوازده لشکر روس این قلعه را از لشکر فرانسه گرفته و در سال ۱۸۳۰ امپراطور نیکلا این قلعه را خیلی استحکام داده است. امپراطور حالیه به خیال درست کردن باستیون‌ها افتاده و باستیون‌های دور قلعه را بنا نموده است. مستحفظ حالیه قلعه هفت هزار نفر است و در وقت جنگ چهل و پنج هزار نفر لشکر به جهت حفظ این قلعه کافی است.
از ورشو تا این‌جا سی‌و‌سه ورس است و به واسطه تلفن این قلعه به شهر وصل شده است. در میان شهر ورشو این‌جا دو پل بزرگ است: اولی از روی رودخانه ویستول بسته شده، دویمی از روی رودخانه بوک ناریو، در مقابل قلعه رودخانه‌های بوکو و ناریو چنان‌چه نوشته‌ایم به ویستول قاطی می‌شود. در این قلعه از برای سیصد هزار لشکر آذوقه از هر قبیل حاضر است.
خلاصه بعد از آن‌ها آمدیم پایین سوار کالسکه شده رفتیم کنار رودخانه بوک و ناریو، آن‌جا کشتی بخار دراز مقبول خوبی حاضر کرده بودند. سوار کشتی شدیم، تمام همراهان و عزیزالسلطان جابه‌جا شدیم و به طرف پایین که آب می‌رود راندیم. اسمی که این کشتی دارد «وشیلا» است. کورکو، پاپف هم بودند با سایر صاحب‌منصب‌ها؛ و راندیم، میوه خوردیم، صحبت می‌کردیم و می‌رفتیم. از قلعه هم گذشتیم. بیست و یک توپ هم شلیک کردند. دو کشتی بخار کوچک هم از عقب ما می‌آمدند. به قدر یک فرسنگی که رفتیم مراجعت کردیم، چندان صفایی نداشت خصوص با حالت رسمی و بودن کورکو و صاحب‌منصب‌ها و ... که شخص جز صحبت رسمی کار دیگر نمی‌تواند بکند. بالاخره برگشتیم و دوباره سوار کالسکه شده رفتیم توی قلعه، یک برج کبوترخانی بود رفتیم از پله‌ها بالا، به قدر دویست و پنجاه کبوتر بود مثل کبوتر‌های چایی خیلی جَلد که در طهران هم هست. این‌ها کبوتر جنگی هستند که در وقت جنگ کاغذ نوشته به بال آن‌ها چسبانده به اطراف می‌فرستند. تماشایی نداشت. همن برج کبوترخان است. چند کبوتر هم توی قفس کرده آوردیم منزل کاغذ نوشته به بال آن‌ها بسته ول کردیم. رفتند به قلعه. بعد سوار کالسکه شده رفتیم به گار، سوار راه‌آهن شده آمدیم منزل. همین‌طور منزل بودیم تا ساعت ۹ و نیم که باید برویم به تئاتر عمارت لازنسکی که در جزیره‌ای امشب باید رقص کنند.
با پاپف سوار کالسکه شده راندیم. وقتی رسیدیم به پارک و جزیره جمعیت زیادی از مرد و زن در این پارک جمع شده بودند که راه نبود. کورکو هم آن‌جا حاضر بود. این تئاتر در زیر آسمان است. در این طرف پارک دریاچه‌ایست وسط آن جزیره‌ای، در آن جزیره تئاتر است. این طرف و آن طرف جزیره که تئاتر می‌شود و دیواری ساخته‌اند که یکی از آن‌ها خراب است و مخصوصا خراب کرده‌اند که این‌طور به نظر بیاید که در جزیره خرابی و جنگلی پریان می‌رقصند. جلوی این سن به شکل نیم‌هلال جایی درست کرده‌اند که مردم مرتبه به مرتبه می‌نشینند و تمام پر از زن و مرد بود. جلوی این سن زیر مرتبه‌ها هم چند صندلی برای ما گذارده بودند، میان ما و سن هم آب این دریاچه به عرض پنج شش ذرع فاصله است. روی صندلی‌ها نشسته، زن کورکو طرف دست راست ما با عروس خودش و یک زن دیگر نشسته بودند. طرف دست چپ هم کورکو نشسته بود. زن کورکو و عروسش و آن زن دیگر هر سه بسیار بدگل بودند. این پارک را هم از چراغ گاز و الکتریستیه و آتش‌بازی‌های فوده بنگال چراغان خوبی کرده‌اند. پشت سر ما هم عزیزالسلطان، مخبرالدوله، اعتمادالسلطنه، امین خلوت، فخرالاطبا و ... همین طور پشت به پشت نشسته بودند. پرده سن را کشیدند. بازیگر‌های تماشاخانه آمدند رقصیدند. این سن را خیلی خوب درست کرده اند. به علاوه پرده‌های مصنوعی درخت‌های خود این پارک هم ضمیمه خوبی سن شده بود و با چراغ الکتریسیته روشن کرده بودند. هوا هم هوای فرمایشی بسیار آرام آسمان صاف بی‌باد خوبی بود، کورکو می‌گفت: این تماشاخانه خیلی کم باز می‌شود مگر برای آمدن امپراطور، خود من هم می‌خواستم چند دفعه این‌جا را باز کنم و برقصند. اسبابش را هم فراهم آوردیم. باد و ابر نگذاشته است. امشب الحمدلله خیلی خوب است. جمعیت هم از زن و مرد پشت سر و طرف راست و دست چپ پر است یک پرده بازی و رقص خوب کردند و پرده افتاد. برخاستیم، کمی همان‌جا راه رفتیم. بستنی و چایی، با زن حاکم که در مهمانی حاکم پهلوی ما بود و تفصیل او را نوشته بودم قدری صحبت کردیم و آمد پهلوی ما نشست. هوا هم قدری سرد شد. پالتو ما هم عقب مانده بود. مدتی طول کشید تا آوردند پوشیدم. پرده دویم بالا رفت. باز باله و رقص خوبی کردند و تمام شد. دو پرده امشب بازی شد و خیلی خوب بود بعد برخاسته با کورکو و زنش تعارف کرده آمدیم منزل. چون امروز ناهار دیر خوردم شام را قرار دادیم که مراجعت از تئاتر بخورم. در مراجعت شام خوردم و خوابیدم. دیروز نرسیده به قلعه یک کارخانه دیدیم پرسیدم چه کارخانه‌ایست گفتند کارخانه نشاسته‌سازی است که با سیب‌زمینی و چیز دیگر نشاسته می‌سازند.

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۷۲-۱۷۶.