پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح برخاستیم، ناهار را در منزل خوردیم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] دیشب رفته بود تماشاخانههای عمومی قدری سرما خورده بود، امروز فرستادیم رفت حمام رخت عوض کرد اما سر و کیسه نکرد. اشخاص مختلف امروز آمدند حضور و رفتند. رضاقلی میرزا پسر بهمنمیرزا به حضور آمد. بسیار آدم گردنکلفتی خوشبنیه میگفت این روزها پسر سی ساله داشتم با یک دخترم مرده است، با وجود اینها گردش را تبر نمیشکست. بعد سفرای دول خارجه آمدند حضور؛ ابتدا آنهایی که سفیرکبیر بودند تکتک در اطاق خلوت به حضور آمدند و رفتند، بعد هم تمام سفرا در اطاقی جمع شده آنها را دیدیم اسامی آنها از این قرار است:
سفرای کبار
آلمان: جنرال آجودان شوانی طز،
عثمانی: مشیر شاکر پاشا جنرال آجودان،
اطریش: کونت دلکن شطین،
انگلیس: صورموریه،
فرانسه: مسیو لا بوله،
ایطالیا: بارون ماروکسطی.
وزرای مختار
سوِد نروژ: مسیو دوپوربقال، بارون سانطوسی،
اسپانی: کامیوساقرادو،
باویر: بارون قاصر،
هولاند: شطر دوغِن،
ورطامبرق: کنت لندن،
برزیل: مسیو ماصدو،
رومانی: غیکا،
یونان: مورو کاواتو،
ژاپون: نی ضی،
چین: هونق،
صربستان: سمیح،
بلژیک: مسیو پیطورس،
ممالک متحده: مسیو طری،
جمهوری آرژانطین: مسیو کالود.
بعد از آنکه اینها رفتند با پوپف و امیناسلطان کالسکه نشستیم رفتیم به بازدید پرنس مونتکُر آپارتمان خوبی بیش [به او] دادهاند در همین عمارت زمستانی امپراطور قدری نشسته صحبت کردیم، بعد برخاستیم برگشتیم.
عزیزالسلطان امروز خیلی دلتنگ بود، میگفت: «یا باید من تفنگ بیندازم یا میروم به طهران.» قرار دادیم امروز برود به گردش. گفتند شخصی هست باغ وحش خودش دارد. گفتم برود برگردد، فردا هم قرار دادم بروم به شکار. بعد خودمان با پرنس سرژ برادر امپراطور که از همه برادرهایش کوچکتر است رفتیم به گار که از آنجا به پطرهوف برویم. پرنس سرژ جوانی است باریک، قد بلندی دارد، چشمهای کبود. پرنس آمد با هم کالسکه نشسته به سمت گار راندیم، راه هم خیلی دور بود، مناری در سر راه دیدیم، گفتند به یادگار جنگ با عثمانی ساختهاند که آنچه توپ از عثمانیها گرفتهاند آب کردهاند و این برج را ساختهاند و هر قدر هم از توپها باقی مانده است همینطور درسته در مناره کار گذاشتهاند. خیلی برج و مناره تماشایی بود و بسیار خوب هم ساخته بودند. رسیدیم به گار، پرنس هم آمد، در یک واگن نشسته به سمت پطرهوف رفتیم سه ربع ساعت راه است. بعد از طی این مدت به پطرهوف رسیدیم. اینجا دو پارک است: یکی عمومی که همه مردم میروند و اصل آبشارهای خوب و فوارهها هم در همان پارک عمومی است. یکی هم پارک مخصوص امپراطور است که کوچک است و یک آپارتمان مختصری است که غالبا امپراطور و امپراطریس هم در آنجا هستند و دیواری از تخته دارد که دورش قراول است و کسی نمیرود. کالسکه ما با کمال تندی از میان پارک میگذشت، به طوری که نمیتوانستیم جایی را تماشا کنیم. بعضی از عمارتهای کوچک هم بود، پیاده شده تماشا کردیم. بعد به کنار دریا رفتیم. در کنار دریا باد سردی آمد اما امروز هوا کلیتا بسیار خوب بود، صاف و آفتابی، بیمه، کمتر همچه هوایی در پطر دیده میشود. خیلی گردش کردیم. فوارهها را تماشا کردیم. یک فواره مثل کلاه درویش بود، خیلی قشنگ بود. آب این فوارهها پیچ دارد تا بخواهند ول میکنند باز تا بخواهند فورا میبندند. خیلی خسته شدیم. پرنس هم اصرار داشت که یک کارخانه موزاییک هست بیایید تماشا کنید. من حقیقتا عذر آوردم و نرفتیم. بالاخره رفتم به آن عمارت بزرگ که الیزابت دختر پطر کبیر که بعد امپراطریس شده بود ساخته و بعد هم کترین [کاترین] تعمیر کرده است. از هر جهت عمارت به این خوبی نمیشود. خیلی قشنگ هر قدر در خوبی عمارت آدم بخواهد بگوید اینجا جمع است. رفتیم به عمارت، پرنس هم رفت اطاق دیگر.
مبل و اسباب و پرده این عمارت و قشنگی و منظر به فوارهها و باغ خیلی نقل دارد عمارت عشق و پریان است اگر نهنه جون و پرنس و غیره بگذارند که آدم چیزی بفهمد.
قدری راحت کردیم. ابوالحسنخان هم که دیشب نخوابیده بود یک نیمکت قشنگی را پیدا کرده بود رفته بود روی آن خوابیده بود. بالای سرش سقف آیینه بود، خیلی خوب جایی بود. بعد از آنکه دو ساعتی خوابیده بود رفتیم بالای سرش بیدار کردیم. اشخاصی که همراه ما بودند:
امینالسلطان، مجدالدوله، آقا میرزا محمدخان، ابوالحسنخان، امینخلوت، احمدخان، آجودان مخصوص، ادیبالملک، آقادایی، قهوهچی باشی، ناصرالملک، اکبرخان بودند.
به قدر پنجاه نفری هم زن و بچه در توی باغ بودند و گردش میکردند. بعضی زنهای خوشگل هم داشتند اما چه فایده دارد. خلاصه در اینجا باید یک شامی به ما بدهند. گردش میکردیم که پرنس آمد گفت شام حاضر است، رفتیم سر شام در تالار قشنگی شام در روی میز خوردیم. اما آفتاب خیلی بلند بود. هیچ وقتِ شام نبود پرنس دستِ راست ما نشسته بود. امینالسلطان هم در زیر دست پرنس نشسته بود، دست چپ ما آمیرال پوپف نشسته بود، روبهروی ما وزیر دربار روس بود، مردکه مدمغ [احمق] تلخی است ریشش را هم میتراشد اما سنش زیاد است. میگویند مرد معتبری است.
سن وزیر دربار باید پنجاه و پنج سال کمتر هم باشد، ریش را میتراشد، موی کمی دارد. اسم وزیر دربار تلخ این استGram Voronzoff Dach Koff.
ایرانیها که در سر میز ما نشسته بودند و شام خوردند از این قرار است: امینالسلطان، مجدالدوله، قهوهچی باشی، ابوالحسنخان، احمدخان، ادیب، امینخلوت و غیره بودند.
یک موزیکی هم میزدند. بعد شام تمام شد، اما من نه سیر شدم نه فهمیدم چه خوردم. بلند شدیم آمدیم اطاق دیگر دیدیم آقا میرزا محمدخان خوابیده است. گفت نوبه کردم. یک قدری در اطاق نشستیم بعد کالسکه حاضر شد، با پرنس سرژ کالسکه نشستیم رفتیم به گار و از آنجا به واگن نشسته رفتیم به پطر. وقتی آمدیم، عزیزالسلطان هنوز نیامده بود، بعد از چند دقیقه آمد. تعریف میکرد. رفته بود باغ وحش، چیزهایی که ما تعریف کرده بودیم مثل پلنگ سیاه و غیره همه را دیده بود. همچو پوتام، کرگدن، اقسام میمونها و غیره.
امشب باید برویم تماشاخانه، باز باید پرنس بیاید ما را ببرد تماشاخانه. امروز در سر میز از فرنگیها هم جنرالها و غیره سی چهل نفر بودند. امروز وقت ظهر صدای توپی آمد. خیلی وحشت کردم نهلیست باشد. بعد از تحقیق معلوم شد که در ظهرها معمول است یک تیر توپ میاندازد در پطر.
اخبار تلگراف از تبریز رسیده است که بیچاره ابراهیمخان کالسکهچی ما که از طهران الی سر حد همراه ما بود و حال هم تبریز بود با حرم، صبح یکدفعه مرده است. خیلی اسباب افسوس و افسردگی شد.
ساعت 9 بعدازظهر رفتیم تماشاخانه مارنسکی، امپراطور، امپراطریس، تمام شاهزادهها و شاهزاده خانمها و سفرای خارجه و زنهای آنها و تمام جنرالها و متفرقه ایرانی، عزیزالسلطان و غیره همه بودند. سوای اعتمادالسلطنه که ناخوش بوده است.
امینالدوله و مخبرالدوله، زیندار باشی هم نبودند، نفهمیدم چرا نیامده بودند.
من و امپراطور، امپراطریس و شاهزاده خانمها، ولیعهد، پرنس مونتهنِقرو با دخترهای خوبش همه در یک لژ روبهروی سن نشسته بودیم. دست راست ما زن ولادمیر برادر امپراطور، دست چپ امپراطریس. دو پرده بالا رفت، بعد از پرده اول رفتم اطاق به نوبه همه سفرا و غیره زن، مرد آنجا جمع شدیم. صحبت کردند. بعد از پرده دوم رفتم منزل رقص باله بود. بسیار بسیار خوب رقصها شد. رقاصها خیلی خوشگل و خوشلباس بودند. خیلی خیلی خوب، امپراطور خیلی ادب کرد.
منبع: خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۴۴-۱۴۸.