پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز در مسکو توقف است. امشب شام را همه در اینجا میخوریم و بعد میرویم به سمت پطرسبورگ. صبح را از خواب برخاستم. ناهار را هم در اینجا خوردیم. بعد از ناهار رفتیم به حمام. عزیزالسلطان هم امروز دو سه مرتبه رفت بازار خرید کرد. غلامشاه میرزای پسر بهمنمیرزا را امروز دیدم به حضور آمده بود، جوانک تلخی است. در اینجا تحصیل میکند.
این کرملین یک قلعهایست در حقیقت دروازه دارد، توپ دارد، مزغل [روزنه دراز و باریک در دیوار حصارهای قرون وسطی برای انداختن تیر - دهخدا] دارد، ارگ بزرگی است. یک نوع پرتقال در اینجاها دارد که مغزش هم قرمز است پیش نوشتیم، رفتیم به حمام. بلی رفتیم به حمام، خیلی هم دور بود کالسکه نشستیم، میرزا محمدخان هم پهلوی ما نشست. حمامی بود، فرش کرده بودند. خزانه مرمری داشت دراز، دو شیر یکی آب گرم یکی آب سرد ول کردند تا خزانه پر شد، یک دوش هم بود که آب از آنجا میآمد. اکبرخان و حاجی حیدر هم در حمام لخت شده بودند. اول حمام سرد بود، شیر آب گرم را ول کردیم بخار کرد. خوب بود، قدری گرم شد، خودمان را شسته بیرون آمدیم. نمازی خوانده در کرملین، بعد عکس انداخته از آنجا رفتیم به موزه گردش کردیم. اما حالا که این روزنامه را ابوالحسنخان مینویسد هنوز نه عکس انداختهایم نه موزه رفتهایم. از بس فرصت نداریم مساعده روزنامه را مینویسیم، شاید هیچ عکس هم نیندازیم یا موزه را هم نبینیم. قبل از وقت است که این روزنامه نوشته میشود. بالاخره برخاسته به موزه رفتیم. موزه دو مرتبه [طبقه] بالا و پایین است که اسباب چیدهاند، صاحبمنصبهای روس تماما و آدمهای خودمان، عزیزالسلطان و غیره بودند. بالا و پایین را گردش کردیم دیرکتر [مدیر] موزه مرد ریشسفیدِ قدبلندی است، اسمش قلمونوف است. آن دو دفعه هم که اینجا آمدم مستحفظ موزه همین بود، امروز هم از نزدیک با ما حرف میزد. دهنش هم بوی بد میداد، یک ریشسفید دیگر هم بود که معاون این دیرکتر بود، هر دو با من حرف میزدند. چیزهای قدیم و تعارفات سلاطین قدیم و اسبابهای کهنه مثل تختفیروزه که شاهعباس هدیه فرستاده و بعضی زین و برگها که سلطان عثمانی فرستاده در این موزه بود. تفصیل اینجا را مفصل در روزنامه سابق نوشتهام. خیلی پایین و بالا گردش کردیم. امینالسلطان هم در اواسط گردش رسید. رفته بود بازار بعضی چیزها خریده بود.
از آنجاها که خلاص شدم آمدم عمارت، عکاسی حاضر شده بود که عکس ما را بیندازد. رخت پوشیده رفتم توی گلخانه، عکس هم انداختم. امینالسلطان از بازار جواهرات آورده بود دیده شد، جواهرات بسیار خوب ممتازی بود، اما خیلی گران بود. در طهران اگر یک پارچه از این جواهرها را صد تومان میدادند کسی نمیخرید، اما این جا میگفت هفتصد هشتصد تومان. چیز عجیب این بود که معاونالملک امروز اینجا دیده شد. از راه رشت آمده بود، امروز او را دیدم. سرگردان بود، چون در جزو سویت ما نیست معلوم نیست چه خواهد کرد. خودش هم متحیر است.
به سرحد اول مسکو که رسیدیم شروع کرد به جنگل سرو و سفیددار و چیت. ابتدای جنگل از همان سرحد اول مسکو بود. شام خوردیم. بعد از شام پرنس دالغورکی آمد، با صاحبمنصبان و در ساعت نه از ظهر گذشته با آنکه هوا سرد بود با پرنس در کالسکه روبازی نشسته رفتیم به گار [ایستگاه مرکزی راهآهن]، عزیزالسلطان را هم از جلو فرستاده بودیم. رفته بود به گار. تمام شهر هورا میکشیدند به طوری که صدایشان میرفت به آسمان و همه شهر را چراغان کرده بودند و مهتابهای سرخ و زرد و الوان مختلف روشن کرده بودند. گاری که حالا باید برویم، گار پطر است، دخلی ندارد به آن گاری که آن روز پیاده شدیم. خیلی هم دور بود راه، نشان قدس هم داده بودیم به پرنس به سینهاش زده بود و خیلی خوشحال بود. خیلی که راندیم رسیدیم به اطاق گار، پیاده شده رفتیم توی اطاق، پرنس و تمام صاحبمنصبان بودند به قدر ده دقیقه در اطاق معطل شدیم تا راهآهن [قطار] حاضر شد، رفتیم به واگن خودمان این همان ترن است که پیش نشسته بودیم. تمام مردم منزلهای خودشان را بلد بودند، هرکس رفت جای خودش، اعتمادالسلطنه هم با کمال کثافت و کسالت آمد توی واگن قدری روزنامه خوانده رفت. بعد خوابیدیم.
منبع: خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۳۸ و ۱۳۹.