پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقت اذان صبح که برخاستم قهوهچی باشی را گفته بودم برود آن طرف احوال ولیعهد حرمخانه را پرسیده مراجعت نماید. میرزا محمدخان و آقا عبدالله را هم گفتم شما هم بروید آن طرف جوجوق ترکمان، دده عزیز السلطان، را رخت مردانه پوشانده بیاورند این طرف. بلکه هم اگر بتوانیم او را هم همراه ببریم چون دیشب عزیزالسلطان دلتنگ بود گفتیم برای دلتنگی او را ببریم. اینها هم رفتند. آن وقت به قدر یک ساعت خوابیده برخاستم وقتی که از خواب برخواستیم گفتند آقا عبدالله، میرزا محمدخان، آقا بهرام و آقا رضای انیسالدولهای، آقا صالح، حاجی محبوب امیناقدس و آقا احمد امیناقدس اینها همه آمدهاند و جوجوق را هم آوردهاند پیش عزیزالسلطان است. برخاستم رختنپوشیده رفتم اطاق عزیزالسلطان را دیدم، جوجوق آنجا نشسته و ترکیب غریبی دارد! صورت ترکمان گنده میشود. کلاه ایرانی هم سر گذارده، شلوار و سرداری هم پوشیده یک لباده هم روی آنها پوشیده ترکیب عجیبی شده بود. قدری با عزیزالسلطان صحبت کرد. من هم دیگر نگفتم که خیال بردن جوجوق را داشتم، حقیقت بردن او هم با این ترکیب اسباب افتضاح بود و نمیشد برد. عزیزالسلطان پولش داد من هم قدری پولش دادم و بعد با خواجهها او را روانه کردیم رفتند.
میرزا محمدخان صبح که رفته بود از کمی سیمی رفته بود و خیلی خوب بود، اما در مراجعت مردکه گفته بود سیم احتیاط پیدا کرده مراجعت با خداست احتمال پاره شدن دارد. میرزا محمدخان هم به همان کمی حاجی خانم نشسته بود و خیلی رفته بودند پایین، از آنجا بیرون آمده بودند خواجهها هم با جوجوق خیلی پایین رفته به کمی نشسته رفتند. باید خیلی از پایین بیرون بیایند، اسباب وحشت ما بود.
خلاصه رخت پوشیده آمدم توی ایوان ایستادم خیلی دوربین انداختم. اردو با حالت بد و کسالت اغلب رفته، اغلب مانده. خیلی بد. زنها را با دوربین نگاه کردم دیدم آنها هم ما را نگاه میکنند. قهوهچی باشی هنوز مراجعت نکرده، دیدیم آن طرف پهلوی صاحبجمع و علاءالدوله ایستاده است و با دوربین نگاه میکند و نمیتواند این طرف بیاید چیزی هم نیست که او را بیاورند. مهماندار هم هی میآید و میگوید کالسکهها حاضر است. ما هم نمیتوانیم او را بگذاریم و برویم. بالاخره یک نوی (نوعی بلم) از روسها بود دادیم، آب انداختند و بردند آن طرف و امینهمایون را سالما آوردند و نشستیم به کالسکهها. کالسکههای مرتب منظمی از این قرار بود، اول کالسکه ما بود، بعد بارکش بود که توی آن میرزا محمدخان و امینهمایون، آقا دایی و کربلایی علیخان و میرزا ابوالقاسم باید بنشیند، پشت سر او مهماندار است که در کالسکه نشسته بود، امینالسلطان بعد عزیزالسلطان و بعد همینطور به ترتیب نشسته بودند. خلاصه راندیم. همان آبادی اینجا ده جلفا است که در طرف دستِ چپ واقع است. دیگر هیچ آبادی ندارد همینطور دره ماهور تپه خشک است الی نخجوان،که رسیدیم به جلگه نخجوان.
جلگه نخجوان آبادی خیلی دارد. خود شهر علامت خرابیهای کهنه از مسجد و بناهای معتبر دارد. رسیدیم به شهر درخانه حاکم ناهار خوردیم هوا خیلی گرم بود. اهالی نخجوان خیلی مسلمان دارد. وضع ناهار اینجا طوری است که آدم نمیفهمد چقدر چیز میخورد و کی سیر میشود.
بعد از ناهار سوار شدیم و راندیم از نخجوان که گذشتیم دیگر به کلی آبادی تمام شد و صحرای خشک و بد و کوههای سخت و کثیف داشت. قدری که راندیم رسیدیم به چاپارخانه «قبراق». به چاپارخانه که میرسیم پیاده شده میرویم توی اطاق کوچکی آنجا مینشینیم تا اسبها را عوض کنند و آن وقت میرویم. اینجا هم رفتیم توی اطاق نشستیم و جمعیت زیادی از اطراف جمع شده بودند. یک آخوندی هم با اطفال تازه از ایرانی و ارمنی که در مدرسه «شاهتختی» هستند آمده بودند جلو تصنیف ترکی خوبی ساخته بودند میخواندند.
عمل یخ از جلفا به این طرف مغشوش شده بود، از نخجوان یخ خریده و کار درست شده است. شاهتختی تا اینجا دو فرسنگ راه است. شاهتختی هم جایی است محل عبور مرور مردم از ایران به روس و از روس به ایران. آنجا هم کشتی دارند و سیم کشیدهاند. از شاهتختی میرود به خوی و اُرومی و آنجاها.
مرتضی قلیخان پسر تیمور پاشاخان هم که پسر خوب خوشروی خوشصحبتی است اینجا که قبراق است آمده بود و دیده شد. پیش از اینکه به قبراق برسیم به ده «خوک» رسیدیم و از آنجا گذشته رسیدیم به قبراق. از جلفا هم که حرکت شد اول در چاپارخانه «النجان» اسب عوض شد و از آنجا وارد نخجوان شدیم، به نخجوان نرسیده به یک رودخانه عظیمی رسیدیم خیلی آب گلآلود زیادی داشت، با کالسکه از آب گذشتیم. از نخجوان که حرکت کردیم اول در «بیوکدوزی» اسب عوض شد، از بیوکدوزی به قبراق رفتیم، از قبراق که سوار شدیم محال «شَرور» در دستِ چپ واقع شده بود که تمام ده روی ده باغ روی باغ است. رودخانهایست خیلی عظیم موسوم به «آرپاچای» که محال شرور را مشروب میکند. محال شرور پنجاهودو قریه است که از این رودخانه مشروب میشود.
منزل امشب ما «باش نُراشین» است از دور دیده شد. نزدیک است اما از این رودخانه نمیتوان گذشت. اگر میشد از رودخانه گذشت خیلی زود میرسیدیم و راه نزدیک بود. اما حالا باید دور بزنیم و از پل آهنی که روی این رودخانه زدهاند بگذریم و آن وقت سرازیر شده و برگردیم و بیایم به باش نراشین. به این جهت راه دور و یک ساعتونیم از شب گذشته وارد منزل شدیم، در خانه اسماعیلبیک پسر خلیلبیک که از اهالی شرور است منزل کردیم. خود اسماعیلبیک هم آمد جلو. بسیار عمارت خوبی دارد. امروز به قدری گرد و خاک بود که تمام مردم گرد و خاکی شده بودند، طوری که از کالسکه که بیرون آمدند شناخته نمیشدند.
خلاصه خیلی خیلی خسته بودم. شام خوردم و میخواستم بخوابم گفتند آتشبازی حاضر کردهاند. رفتم درب پله جلو پله چند موشک و آتشبازی و چراغی حاضر کرده بودند. مثل آتشبازی «ایوانِ کیف [ایوانکه]» دود زیادی داشت و زود تمام شد و آمدم خوابیدم. الحمدالله امشب را خیلی خوب خوابیدم. اشخاصی که در جلفا حضور آمدند از این قرارند:
ویس امیرال جنرال آجودان پوپوف و مهماندار و رئیس ملتزمین، کُمت کلر سرهنگ و آجودان اعلیحضرت امپراطوری، جنرال ماژر رفرز مامور شاهزاده دواند کوف قرچاکوف، جنرال لیوتونان شالیکوف حاکم ایالت ایروان، آلتا دوسُف سرهنگ حکمران فوج قزاق ادمان نمره اول، بوراشکوف سلطان آجودان ژاندارمری ایروان، فن دِرنُن سرهنگ و مهندسباشی ایالت ایروان، غیر اینها هم صاحبمنصبهای بزرگ زیادی بودند، علمای اردوباد هم که حضور آمدند از این قرارند:
حاجی میرمفید واعظ، حاجی میرهاشم آقا نقیب، آقا میریحیی مدرس، آقا میریوسف، آقا میرصادق از نجبا و غیره هم بودند.