پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم «ترکمن». راه درست هفت فرسنگ سنگین است. اما بر پدرش لعنت صبح زود برخاستیم، حرم رفته بودند، عزیزالسلطان هم رفت ما هم رخت پوشیده بیرون آمدیم، دمِ در ولیعهد، امیرنظام، امیناسلطان و همه پیشخدمتها و جمعیت زیادی ایستاده بودند، آدم خجالت میکشید، سوار اسب شده راندیم.
هوا هم صاف و آرام بود، آفتاب گرمی بود. راندیم برای ماهورهای طرفِ دست راستِ قصبه میانج. اهل قصبه تمام زن و مرد هجوم آورده بودند، از تپهها بالا میآمدند و داد میزدند، دعا میکردند و صلوات میفرستادند و میدویدند. فراشها میخواستند آنها را بزنند، گفتم نزنند. میآمدند نزدیک، از قلب دعا میکردند، ما هم یواش یواش میراندیم و آنها ما را تماشا میکردند، ما آنها را تماشا میکردیم.
تا خیلی بالاتر از قصبه میانج راندیم، همین که از قصبه گذشتیم سوار کالسکه شده راندیم. امینالسلطان را خواستیم، گفتند عقب است. مانده بود میانج که بعضی جواب تلغرافها را بگیرد. شانه و دلش هم قدری درد میکند، بعضی کورک و دمبل درِ کونش درآمده، اسب نمیتواند سوار بشود، میخواست کالسکه سوار بشود. خلاصه راندیم با کالسکه.
نیم فرسنگی که راندیم، دستِ راست یک تپهای بود گُل زیاد داشت، سبز و قشنگ بود، پیاده شده رفتیم. بالای تپه آفتابگردان زدند، افتادیم به ناهار. ادیب کتاب خواند.
بعد از ناهار باز سوار کالسکه شده راندیم. این راه تا یک فرسنگ میرود از راه معمولی است که بُنه میرفت، بعد چون راه از دره و کنار رودخانه میرود، راه کالسکهاش بد بوده نشده بود بسازند، راه کالسکه را از طرف دستِ راست ساختهاند که میرود رو به شمال. به قدر یک فرسنگ راه دورتر شده بود. همه را هم از بیراهه توی حاصلها راه درست کردهاند، همه را کندهاند.
به قدرِ یک فرسنگ و نیمی که راندیم رسیدیم به یک کال [مسیل] بزرگی بود، روی کال یک پُل کمعرض بسته بودند. من پیاده شدم که از پل بگذرم، دیدم یک گاری شکسته خورد شده افتاده است، چند نفر ایستادهاند، چند نفر هم دراز کشیدهاند. معلوم شد که دسته سرباز مهندس ولیعهد که آمده بودند، پل تختهای را بسته بودند اسبابهایشان را بار گاری کرده بودند میرفتند، گاری که به کال رسیده بود، اسب گاری رم کرده بود، اینها خواسته بودند نگذارند بار بیفتد، خودشان هم افتاده بودند توی کال. دستشان، دندانشان، سرشان همه شکسته بود، خوابیده بودند، ناله میکردند. ولیعهد پیاده شد، نصرتالدوله آمد، جراح آوردند، حکیم آوردند، آنها را دیدند. بعد درشکه پیشخدمتی را خالی کردیم سربازها را ریختیم توی درشکه بردند منزل. انشاءالله عیب نمیکنند. بعد راندیم.
مختصرا مینویسم از اینجا تا ترکمن که هفت فرسنگ راه بود چهلوپنج دفعه از کالسکه پیاده شده سوار اسب شدیم، باز سوار کالسکه شدیم. راه تمام سرازیر سربالا بود، متصل سرازیر میشدیم، سربالا میشدیم، پیاده میشدیم، سوار میشدیم. خیلی هم پیاده رفتیم. بعضی جاها هم که راه صاف بود راه چِقِر شده بود، گِلش خشک شده بود کالسکه تقتق میکرد، خیلی تکان میخورد. خلاصه که همینطور راندیم.
یک ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. سراپرده ما را بالای ده ترکمن زدهاند. باز خیلی راه دور اردو چرخیدیم، از توی هر دره ماهور راندیم رسیدیم به سراپرده، وارد شدیم، نماز خوانده چای عصرانه خوردیم. عزیزالسلطان آمد اوقاتش تلخ بود، گریه میکرد میگفت: «عصرانه من بد است، میوه ندارد.» خیلی اوقاتتلخی میکرد، با هزار معرکه آرامش کردیم. میرزا محمدخان امروز تا نصف راه با ما بود از نصف راه لرز کرد رفت منزل. شب چشم شیخالاطبا را بستیم آوردیم اندرون، احوالات میرزا محمدخان را گفت. او رفت بعد عزیزالسلطان اصرار کرد چشم مجدالدوله را بستیم آوردیم نشست، صحبت کردیم، عزیزالسلطان با فخرالدوله شوخی کرد بعد او رفت.
ده ترکمن واقع شده است محاذی [مقابل] کوه «بزگوش»، که باید از کوههای بزگوش این کوههایی که برفش زودتر آب میشود راه هست که راست بیاید بزگوش. ده ترکمن چهار دانگش دست باباخان آقا مکری است، دختر نصرتالدوله مرحوم که زن ساعدالملک پسر میرزا تقیخان امیرنظام مرحوم بود. بعد از ساعدالملک که مرده است این ده به دختر نصرتالدوله رسیده است، دختر زن باباخان آقا شده است، حالا دست باباخان آقا است. دو دانگش هم مال رعیت است. سعدالله خان عنتر ریشسفید از «قرهداغ» آمده بود، با چند نفر غلامش دیده شدند.
امروز دهاتی که از نزدیکشان گذشتیم از این قرار است: دستِ راست اول «اَوینَک» نظامالعلما، «صومعه سفلی» مال زن خان باباخان آقا، ده معتبری است، بعدا «یشلَق» قدری بالا افتاده بود اول تیول وزیر خارجه مرحوم بود، حالا هم دست خویش و قومش است، خویش و قومهایش هم آمده بودند سر راه، اسامی ایشان از این قرار است: حاجی میرزا تقی خواهرزاده وزیر مرحوم پسر حاجی میرزا رضی، پیر بود، قد بلندی داشت، ریش سفید و عمامه داشت، خیلی شبیه بود به خود میرزا سعیدخان مرحوم، حاجی میرزا علینقی شیخالاسلام که آن هم ریش سفید داشت برادر زاده وزیر مرحوم است خیلی هم شبیه است به وزیر مرحوم. یک دهی هم بود، اسمش «برنجه» است توی درهای واقع است، یک رودخانهای هم از پای ده توی دره میگذشت، دهش درخت هم داشت مال سیدها است.
امروز در این راه رودخانهها و سیلاب زیاد دیدیم از هر دره که گذشتیم یک سیلاب یا رودخانه میگذشت، از دست راست میرفت به طرف دست چپ. امروز وقتی میآمدیم رسیدیم سر یک تپه، من سوار کالسکه بودم خیال کردم دیگر راه درهای چیزی نیست صاف است، وقتی بالای تپه رسیدیم دیدم دره غریبی است، یک دهی هم توی دره هست، رودخانه خیلی بزرگی از همه آبها که دیده بودیم بیشتر بود، کالسکه حرم، دسته انیسالدوله را دیدیم که صبح زود سوار شده بودند، حالا اینجا ایستاده است، پیاده زیادی هم در کونشان افتاده است، هایهای میکنند. به زور کالسکهها را بردند بالا. من پیاده شدم، سواره از دره گذشتیم. اسم این ده «خواجه غیاث» است، مال میرزا باقرخان تفنگدار است. خود میرزا باقرخان هم سر راه ایستاده بود. از دره که گذشتیم باز سوار کالسکه شدیم، رسیدیم به یک دره دیگر، باز از کالسکه پیاده شده سوار اسب شدیم دیگر تا منزل همینطور سواره راندیم. درخت تبریزی و سفیدار اینجا تازه برگ میکند، شکوفه امرود [گلابی] که ده روز پیش از این که از طهران بیرون بیاییم بحبوحهاش بود، حالا اینجا بحبوحه شکوفه امرود است. درست هوای اینجا یک ماه با طهران توفیر دارد.