صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۹ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۴۸۰۰
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
... دیدم عجب باغی است، زمین همه چمن است و درخت زیاد دارد، تمام زمینش گل زرد روغنی است که کوه‌های شهرستانک دارد، حالا بحبوحه شکوفه امرود این‌جا است که بیست‌و‌پنج روز پیش از این بحبوحه شکوفه امرود [گلابی] در طهران بود. هوای این‌جا با طهران بیست‌وپنج روز توفیر دارد، شکوفه سیب اولش است. کوزکلاغ [میوه درخت سرو] زیاد داشت اما کوزکلاغ‌های این‌جا خیلی بزرگ است هیچ نسبت به کوزکلاغ‌های طهران ندارد. باغش خیلی باصفا بود، اسمش باغ لیلی‌آباد است
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در زنجان اطراق شد. مال‌ها خیلی خسته شده‌اند. صبح دیر برخاستم یک سر رفتیم حمام بلغارسر تن‌شوری، حاجی حیدر حمام را خیلی گرم کرده ‌بود. بخار زیاد داشت بخار حمام را کم کردیم. امین‌السلطان و پیشخدمت‌ها بودند به باشی گفتم: «لخت شو از دری که طرف دیگ است بیا.» همین که از دری که پشت دیگ بود آمد تو، مجموعه هم سر دیگ بود نصفش روی دیگ بود، گفتم: «دیگ را بیار.» چون حمام زیاد بخار داشت چشمش ندید پاش را که روی تخته گذاشت تخته شکست افتاد دمِ دیگ. کم مانده بود بیفتد توی دیگ، دیگ هم می‌جوشید، اگر می‌افتاد توی دیگ یقین می‌مرد. من داد زدم، خدا رحم کرد. بعد سر تن شسته بیرون آمدیم. حمامش خیلی گرم بود، زیاد اذیت کرد.

بعد ناهار خوردیم. انیس‌الدوله آش ماست سیر‌دار خوبی پخته بود، خوردم. همه پیشخدمت‌ها بودند، اعتماد‌السلطنه، طولوزان، حکیم‌ها بودند. بعد از ناهار امین‌السلطان بعضی تلغراف‌ها از شهر رسیده بود خواندیم. بعد علاء‌الدوله صاحب‌‌منصبان فوجش را آورد سان داد.

امروز آخوند‌های زنجان باید بیایند حضور، بعضی آمدند بعضی نرسیدند. امین‌السلطان آورد دمِ دریاچه صف کشیدند. سر پا ایستاده آن‌ها را دیدم. اسامی آن‌ها که آمده بودند از این قرار است: حاجی میرزا ابوالمکارم، آقا سید فتح‌الله، و آقا سید اسماعیل زنجانی، آقا سید اسماعیل سلطانیه، حاجی میرزا حسین، آقا شیخ حسن، میرزا ابوالفضایل.

کسانی‌ که نیازمندند از این قرار است: آخوند ملا قربانعلی، حاجی میرزا ابی عبدالله، آقا علی‌اکبر، آقا میرفتاح، آقا شیخ حسن.

اسم تلغرافچی این‌جا شاه‌مراد پسر عباسقلی میرزا برادر اعتمادالسلطنه مرحوم است که همیشه شاه‌پرور خانم مرحوم همین شاه‌مراد میرزا را خیلی می‌آورد پیش من، عهد شاه مرحوم. دختر میرآخور مرحوم که خواهر این میرآخور است زن مظفرالسلطنه برادر مظفرالدوله است، دو تا پسر شش هفت ساله دارد، امروز مجدالدوله بچه‌ها را آورد حضور دو تا پسر به این خری و خنده‌داری نمی‌شود. تا آمدند طرپ نشستند و می‌خندیدند، دو طاقه شال کرمانی هم به آن‌ها دادم بپیچند به آن‌ها و رفتند.

یوسف میرزا پسر دارای مرحوم سرهنگ توپخانه‌ای زنجان است، حقیقت عجب جوانی است. در صاحب‌منصبان که علاءالدوله آورد دو یاور معتبر دارد: یکی اسمش کلب رضاخان است که در دیزه می‌نشیند، نصف دیزه مال کلب رضاخان است، نصفش مال علیقلی‌خان مرحوم بود، می‌گویند هر شهادتی که در زنجان کلب رضاخان می‌دهد، تمام مجتهدهای زنجان قبول می‌کنند. یک یاور دیگر که یاور دویم است اسمش حاجی بیگلرخان ساکن قراآغاج است خیلی پیر است قریب هشتاد‌و‌پنج سال دارد از پیری دیگر خرف شده‌است، می‌گویند پنجاه شست هزار تومان دولت دارد و خلاصه بعد از این‌ها سوار بر اسب شده برای گردش راندیم برای طرف دست راستِ اردو رو به شمال برای کوه‌های طرف دست راست.

قدری که راندیم مابین شمال مغرب یک باغی از دور به نظرم آمد نیم فرسنگ بالاتر از اردو بود، راندیم رسیدیم به باغ. دیوارش خوب نبود، درِ کوچکی داشت سه نفر باغبان دمِ در ایستاده بودند گفتم: «در را باز کنید.» پیاده شدم، وارد باغ شدیم. دیدم عجب باغی است، زمین همه چمن است و درخت زیاد دارد، تمام زمینش گل زرد روغنی است که کوه‌های شهرستانک دارد، حالا بحبوحه شکوفه امرود این‌جا است که بیست‌و‌پنج روز پیش از این بحبوحه شکوفه امرود [گلابی] در طهران بود. هوای این‌جا با طهران بیست‌وپنج روز توفیر دارد، شکوفه سیب اولش است. کوزکلاغ [میوه درخت سرو] زیاد داشت اما کوزکلاغ‌های این‌جا خیلی بزرگ است هیچ نسبت به کوزکلاغ‌های طهران ندارد. باغش خیلی باصفا بود، اسمش باغ لیلی‌آباد است مال مظفرالدوله است. یک ده دیگر هم دارد، یک فرسنگ بالاتر از این باغ که توی دره است پیدا نیست اسمش «همایون» است. یک ده خیلی کوچکی هم دامنه کوه دست راست بود اسمش «جارچی» است مال رضا قلی‌خان برادر مظفرالدوله است توی این باغ کبک چیل زیاد دارد که مظفرالدوله قدغن کرده است کسی نزند زیاد بشود. چهار تا هم پرید من دیدم. یک آهو هم مظفرالدوله توی باغ ول کرده است می‌چرید. سه نفر باغبان داشت یکی خیلی پیر بود هشتاد سال داشت اسمش ابی بود یک پاش هم شل بود می‌لنگید. لب دریاچه باغ آفتاب‌گردان زدند، چای عصرانه خوردیم. خود مظفرالدوله هم خبر شده بود آمد، دوتا پسرهاش را هم آورده بود. این‌ها نوه میرآخور محسن میرزای مرحوم خواهرزاده همین میرآخور هستند، هر دو را مثل این است که قالبی ریخته‌اند اسم یکی علیقلی خان است، سرهنگ فوج خود مظفرالدوله است، قد کوتاه خپلی دارد، دست‌های بزرگ مثل دست شیر دارد، اسم پسر دیگرش ابراهیم خان است. غروبی سوار کالسکه شده راندیم، موزیکانچی‌ها می‌زدند که وارد منزل شدیم، از امین‌السلطان پرسیدم گفتند: «رفته است شهر حمام.» شب هم تا ساعت چهار نیامده بود، امروز کسانی که با من بودند از این قرار است:

مجدالدوله، میرزا محمد خان، ادیب، باشی، آقادائی بودند دیگر کسی نبود شب هم بعد از شام خواننده‌ها آمدند.