صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۴۷۸۸
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۲۳ - ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
یکی از روزهای مهر ۱۳۱۸... پدرم که وزیر پست و تلگراف رضاشاه و طرف لطف و مرحمت او بود... پیغام داده بود که برای گردش بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. وقتی سر شام رفتیم، از من پرسید: «آیا میل داری با دختر قوام ازدواج بکنی؟ » من تعجب کردم... گفتم: «دختر قوام کیست؟» گفت: «دختر قوام شیرازی، همان کسی است که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت شاهدخت اشرف است.» گفتم: «چنین مطلبی را اصلا فکر نکرده بودم. از کجا سرچشمه می‌گیرد؟» گفت: «امر شاه است.» گفتم: «می‌توانم بگویم نه؟» گفت: «نه!» گفتم: «پس چرا از من سوال می‌کنید؟»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح در منزل به قدری هجوم مردم بود که دیوانه شدم. وقتی به کاخ نیاوران رسیدم، در باغ نیم ساعتی قدم زدم که جان بگیرم و بتوانم مطالب و عرایضم را به عرض شاهنشاه برسانم. بعد شرفیاب شدم. شاهنشاه را خوشحال دیدم. فرمودند: «آمریکایی‌ها که می‌گفتند پول برای خرید اسلحه شما نداریم، حالا قبول کردند تمام احتیاجات نیروی هوایی را بدهند.» عرض کردم تبریک عرض می‌کنم.

راجع به لوله نفت اهواز _ اسکندرون عرض کردم. فرمودند: «چیز عجیبی است، اقبال یک نظر و فلاح نظر کاملاً مخالف آن می‌دهد، حالا به نخست‌وزیر بگو مطلب را جداً موشکافی بکند و به من بگوید.» بعداً مطلب را تلفنی به نخست‌وزیر ابلاغ کردم. نخست‌وزیر آن‌قدر حقه باز و عرقه [رند] است که چون می‌داند کنسرسیوم نفت با این کار مخالف است، می‌خواست مدرک از من در دست داشته باشد. گفت: «راجع به این مطلب یادداشتی به من بده.» من هم نوشتم، با دست هم نوشتم، که مدرک قطعی برای این بدبخت مفلوک باشد. این‌ها خیال می‌کنند مقام و موقعیت خود را از بر سایه خارجی‌ها و منافع خارجی دارند.

به شاهنشاه عرض کردم: «معامله نفت با چین کمونیست ممکن است منافع زیادی برای ما داشته باشد.» امر فرمودند: «به فلاح بگو مطالعه کند.»

بد نیست بنویسم، من چه‌جور ازدواج کرده‌ام؛

[غروب پنجشنبه] یکی از روزهای مهر ۱۳۱۸...[وقتی] به خانه آمدم، پدرم که وزیر پست و تلگراف رضاشاه و طرف لطف و مرحمت او بود و شب‌های جمعه در منزل نماز و دعا می‌خواند و جایی نمی‌رفت، پیغام داده بود که برای گردش بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. اطاعت کردم.

وقتی سر شام رفتیم، از من پرسید: «آیا میل داری با دختر قوام ازدواج بکنی؟ » من تعجب کردم که این چه حرفی است. گفتم: «دختر قوام کیست؟» گفت: «دختر قوام شیرازی، همان کسی است که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت شاهدخت اشرف است.» گفتم: «چنین مطلبی را اصلا فکر نکرده بودم. از کجا سرچشمه می‌گیرد؟» گفت: «امر شاه است.» گفتم: «می‌توانم بگویم نه؟» گفت: «نه!» گفتم: «پس چرا از من سوال می‌کنید؟» آن‌وقت رضا شاه میل داشت با فامیل‌های کهن ریشه‌دار ایرانی، مثل خانواده ما و سایر خانواده‌های قدیمی که قوام هم یکی از آن‌ها بود، بستگی پیدا بکند. به این‌صورت ازدواج ما صورت گرفت. در بین هفته بعد، با والا حضرت همایونی _ شاهنشاه فعلی _ یک شب منزل قوام رفتیم. یک شب هم رفتیم تنیس با نامزدم بازی کردم، که باز والاحضرت همایونی و والاحضرت فوزیه بودند. جمعه بعد هم عروسی واقع شد. حالا سی سال از آن تاریخ می‌گذرد.