پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم... صحبت از جریان میتینگ قبل از عید – قبل از تشریففرمایی موکب مبارک همایونی – شد، که در میدان سپه بود و تمام احزاب و دستجات مختلف شرکت داشتند. عرض کردم: «دکتر کنی دبیر[کل] حزب مردم میگفت، وقتی یک ترقه در قسمت اجتماع ما در رفت، من پشت سر خودم نگاه کردم، دیدم فقط دو نفر ماندهاند. یکی علامه [وحیدی] و یک نفر دیگر – علامه سناتور است، ۹۰ سال دارد، سابقا مجتهد کرمانشاه بود. هیاترئیسه حزب ایران نوین هم که حزب حاکمه است و در بالکن شهرداری بودند، پس از انفجار ترقه در داخل میدان از بالکن فراری شدند.» شاهنشاه خیلی خندیدند. فرمودند: «تعجب میکنم چرا مردم اینقدر از مرگ میترسند. من به هیچ وجه نمیترسم و شاید علت پیشرفتهای ده پانزدهساله اخیر ما همین مسئله باشد.» درست هم هست. شاهنشاه راست میگویند، واقعا نمیترسند. چون دیگر جز برای مملکت به چیزی فکر نمیکنند. به علاوه اعتقاد زیادی به خداوند دارند، چنین عنصری از هیچ نمیترسد.
بعد مرخص شده، به تشییعجنازه مرحوم دکتر اسدی رفتم. یک رفیقی که اسم نمیبرم، میخواست مرا همراهی کند، به شوخی گفتم: «میدانید رفتن مسجد با وزیر دربار خیلی خوشیمن نیست، چون احتمال ترور میرود؟» از این شوخی من – که البته قدری حقیقت هم دارد – ترسید و با من نیامد.
بعدازظهر در منزل ماندم، چندین ملاقات داشتم. بعد به فستیوال بینالمللی سینما به تالار رودکی رفتم. صبح شاهنشاه به من فرموده بودند، که نخواهند آمد... من رفتم، وقتم تلف شد... عیاحضت تشریف آوردند. علیاحضرت در خودآرایی امشب، تاج نادری را زیب کمر کرده بودند. به من خیلی گران آمد. مدتی سرم درد گرفت، نمیدانم چرا انسان این تعصبهای بیجا را دارد؟ هیچ خوشم نیامد، تاج نادرشاه افشار زیب کمر شهبانو باشد. هرچه سعی کردم، این مشکل را بر خود هموار کنم ممکن نشد. شهبانو واقعا زن فهمیده فرشته خصالی است، نمیدانم چطور به این امر توجه نفرموده بودند...