صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۲۲۱۲
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۲۵ فروردين ۱۳۹۹
راندیم از کرج هم گذشتیم. کرج هم خیلی آباد و سبز و خرم بود. رودخانه کرج چندان زیاد نبود، اما باز بد نبود، نهر زیادی از رودخانه جدا کرده بودند، این طرف آن طرف می‌رفت. از بس هر وقت کرج رفتیم به ما بد گذشته است دیگر میل نکردم بروم توی عمارت، از کرج رد شدیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم حصارک. صبح برخاسته رخت پوشیدم آمدم بیرون دمِ در. اشخاصی که ایستاده بودند که باید بروند شهر ایستاده بودند. عضدالملک آمد چسبید به پای ما و سخت وداع کرد، هیچ حرف نمی‌زد، بغض کرده بود، برخاست رفت. جلال‌الملک که ما را ندیده، صبح با مجدالدوله و اکبری وداع کرده بود، رفته بود شهر. شاهزاده نیرالدوله و خیلی‌ها رفته بودند. امین‌السلطان هم بود، کسانی که باید مرخص بشوند آورد حضور. اسامی ایشان از این قرار است: پسرهای مصطفی قلی‌خان عرب که حاکم اردستان‌اند باید بروند، امان‌الله‌خان بختیاری که آن‌جا باشند ما که ان‌شاءالله برگشتیم بیایند، غلام‌علی‌خان پسر نظام‌الدوله حاکم کردستان آمده، مرخص شد که برود کردستان، این‌ها را که دیدیم مرخص شدند. بعد سوار کالسکه شده راندیم. نایب‌السلطنه حصارک همراه است. راندیم از میان چوب گذشتیم به کلاک نرسیده توی حاصل‌های کلاک جای سبزه‌زاری آفتاب‌گردان زدند، افتادیم به ناهار، ناهار خوردیم بعد سوار شده راندیم رسیدیم به کلاک، حرم توی باغات کلاک افتاده بودند به ناهار. کلاک دست حاجی لَله است، باغاتش خیلی آبادتر و بهتر شده است. تازه مو زیاد کاشته‌اند و خوب آبادی کرده‌اند، حاجی لَله، عزیزالسلطان [ملیجک دوم] را توی باغات کلاک به والک‌پلو مهمان کرده است. عزیزالسلطان هم توی صحرا گنجشک می‌زده است و گردش می‌کرده است. راندیم از کرج هم گذشتیم. کرج هم خیلی آباد و سبز و خرم بود. رودخانه کرج چندان زیاد نبود، اما باز بد نبود، نهر زیادی از رودخانه جدا کرده بودند، این طرف آن طرف می‌رفت. از بس هر وقت کرج رفتیم به ما بد گذشته است دیگر میل نکردم بروم توی عمارت، از کرج رد شدیم. قدری بالاتر از کرج طرف دست راست دامنه کوه خوبی بود، درخت‌هایش از دور سبز پیدا بود، سوار اسب شده راندیم. نیم‌فرسنگی که راندیم رسیدیم ده حاجی‌آباد، خالصه است، ده خوبی بود، جای خوبی آفتاب‌گردان زدند، افتادیم به چای عصرانه، جا انداختند، خوابیدم، قدری چرت زدم. بعد برخاسته چای عصرانه خوردیم و نماز خوانده سوار شدیم، راندیم برای منزل، رسیدیم. سراپرده را بالای مهمانخانه حصارک جای خوبی زده بودند. وارد منزل شدیم. عصر نایب‌السلطنه را آوردیم اندرون، قدری صحبت کردیم آقا بغض کرده بود، عزیزالسلطان هم یک دستمال بسته گنجشک زده بود، آورده ذوق می‌کرد. کباب کرده و چقرتمه [غذایی از گوشت و تخم‌مرغ و پیاز] پخته بود، برای من هم آورد خوردم. امروز یک خرگوش جلوی ما درآمد، مجدالدوله تاخت سر تاخت خرگوش را زد، خیلی خوب زد. از مجدالدوله خیلی راضی شدم و خوشحال شدم که خون خرگوش را ریخت.