صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۱۰۹۲
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۱۵ - ۲۰ فروردين ۱۳۹۹
به مناسبت شصت‌ونهمین سال‌مرگ صادق هدایت؛
علی ملیحی: صادق هدایت کمونیست نبود اما از سلطنت پهلوی نفرت داشت... بنابراین عجیب نبود که با تشکیل حزب توده به آن متمایل شود... او هیچ‌وقت عضو حزب توده نشده و در نهایت سمپات حزب بوده است... اما وقتی فرقه [دموکرات آذربایجان] با خیانت شوروی سقوط کرد و حزب توده درصدد عادی‌سازی شرایط و تطهیر شوروی برآمد، متحول شد... پس... بهت‌زده و عصبانی درباره ماجرای فرقه و پایانش نوشت: «... آن‌ها اطمینان می‌دادند و با 1999 دلیل ثابت می‌کردند که این‌جا محور و مرکز ثقل و چشم و چراغ آزادی‌خواهان خاورمیانه است... متأسفانه عروس تعریفی گوزو از آب درآمد...».
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

علی ملیحی: دیروز (۱۹ فروردین) سال‌مرگ صادق هدایت نویسنده و روشنفکر نامدار بود. آثار هدایت بیش از دیگر نویسندگان ایرانی خوانده شده است. اما از جنبه‌های کمتر مورد التفات در زندگی هدایت، عقاید سیاسی اوست. هم‌نشینی او با اعضای حزب توده باعث شده که برخی او را توده‌ای بدانند. اما آیا هدایت توده‌ای بود؟ آیا اعتبار ویژه‌ای برای اتحاد شوروی قائل بود؟ آیا با پهلوی‌ها مخالف بود و با ایشان سرِ ستیز داشت؟ آیا اصلا صادق هدایت، سیاسی بود؟ هدایت خودش را سیاسی نمی‌دانست اما می‌گفت: «همه‌مان بچه سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد».

هدایت نویسنده بود. پس سانسور و سرکوب در دوران رضاشاه او را به ستوه آورده بود. دوست نزدیکش، بزرگ علوی، در این دوره گرفتار زندان شد. هدایت گرفتار زندان نشد اما در نهان، به استبداد رضاشاه می‌تاخت. بزرگ علوی سرخوردگی هدایت از زندگی را به نارضایتی او از وضعیت سیاسی ربط داده و درباره عصبانیت هدایت از حکومت پهلوی گفته:«علت اصلی سرخوردگی‌های صادق هدایت، سرخوردگی از وضع ایران، از ظلم، از دیکتاتوری و استبداد بود. در آن زمان در سینماها وقتی فیلمی می‌خواست شروع بشود، سرود شاهنشاهی می‌زدند. هدایت در این مواقع می‌رفت توی مبال( توالت) و هیچ‌وقت برای سرود بلند نشد و یا دیرتر به سالن می‌آمد. این درجه تنفر و بیزاری در وجود او بود».

بعد از سقوط رضاشاه، هدایت این نفرت را علنی هم نشان می‌داد. احسان طبری دوست دیگر او در این‌باره نوشته: «صادق هدایت پس از سقوط رضاشاه، اسکناس همه را می‌گرفت و برای پدر شاخ‌دار (رضاشاه) دو شاخ‌ دیوآسا می‌کشید». اردشیر آوانسیان دیگرعضو حزب توده گفته روزی هدایت را در کافه‌ای دیده که با وسواس، اسکناس‌های حقوقش را دانه‌به‌دانه این‌چنین نقاشی می‌کرده است:«سوزنی درآورد و چشم‌های رضاشاه را سوراخ کرد، دوتا شاخ بالای سر کشید و سبیل‌ چخماقی برایش درست کرد».

صادق هدایت کمونیست نبود اما از سلطنت پهلوی نفرت داشت. ضدفاشیسم هم بود. بنابراین عجیب نبود که با تشکیل حزب توده به آن متمایل شود. نه تنها هدایت بلکه بسیاری از روشنفکران ایرانی متمایل به حزب توده و هوادار شوروی بودند. برای آن‌ها شوروی نمادی برای تغییر از ارزش‌های کهن به جهانی نو در این سال‌ها بود. هدایت حتی اخبار پیش‌روی روس‌ها در جنگ جهانی دوم را تعقیب می‌کرد.

آوانسیان به یاد دارد که ‌شبی هدایت را مست در خیابان روزولت (مفتح) دیده و وقتی اخبار پیشروی روس‌ها علیه آلمان را به هدایت داده، او گفته:«زنده باد اروس». علوی هم نوشته که هدایت می‌گفت بالاخره این روس‌ها خواهند آمد و بساط پهلوی در ایران را برهم خواهند زد. احسان طبری علت علاقه هدایت به حزب توده را «نفرتش از خانواده پهلوی» دانسته است. شاید هم این علاقه به دلیل توانایی حزب توده در بسیج مردم بود. هدایت از مردم ایران ناامید بود.

به گفته آوانسیان، هدایت ایرانیان را «ملت ریقو» می‌نامید اما وقتی تظاهرات و اعتصاب‌های حزب توده و همراهی جمع کثیری از مردم با آن ‌را می‌دید می‌گفت:«عجب از این ملت». به رغم این علایق و نزدیکی‌ها، همه دوستان توده‌ای هدایت تذکر داده‌اند که او هیچ‌وقت عضو حزب توده نشده و در نهایت سمپات حزب بوده است.

به گفته بزرگ علوی:«صادق هدایت از هرگونه کار سیاسی پرهیز می‌کرد. البته تمایلاتی به حزب توده داشت، اما آدم مستقلی بود و نمی‌توانست افکار، احساسات و تمایلات خود را در دایره‌ای محدود بکند». کیانوری هم نوشته که:«هدایت به حزب سمپاتی داشت و با ما خیلی دوست بود. ولی هیچ‌گاه عضو حزب نشد، چرا که اصلاً نمی‌توانست تابع تشکیلات و انضباط حزبی قرار گیرد.». البته نزدیکی هدایت به حزب توده در حد یک سمپات ساده هم نبود. مثلا جلسات مهم روشنفکران عضو حزب توده که منجر به انشعاب گروهی از ایشان از حزب توده شد، در خانه صادق هدایت برگزار می‌شده است.

علاوه بر این هم‌نشینی‌ها، هدایت گاهی در روزنامه‌های حزب توده نیز می‌نوشت و آمد و شد او به انجمن فرهنگی ایران و شوروی نیز برقرار بود. اما صادق هدایت سال‌ها قبل از خودکشی، از حزب توده و شوروی برید. آزمون سیاسی برای روشنفکران هوادار حزب توده از جمله هدایت خیلی زود پیش آمد. با پایان جنگ جهانی دوم، ارتش شوروی از تخلیه شمال ایران از جمله آذربایجان خودداری کرد. با حمایت ارتش سرخ، تشکیلاتی با نام فرقه دموکرات در آذربایجان ایجاد شد. فرقه، پرچم اصلاحات به دست گرفته بود، و در عصر دلبستگی روشنفکران به شوروی، هدایت نیز مانند بخش بزرگی از روشنفکران مرکزنشین و نیروهای سیاسی چپ‌گرا، فرقه را به دلیل برافراشتن پرچم اصلاحی در ایران ‌می‌ستود. هدایت امیدوار بود که اصلاحات آغازشده در تبریز که مرتبا در بلندگوهای شوروی و حزب توده تکرار می‌شد به همۀ ایران تسری یابد. با این همه تاریخ ثابت کرده که هدایت در این عقیده تا چه اندازه پرت بوده است.

امروز برابر با اسناد می‌دانیم فرقه دموکرات با دستور استالین و با هدف الحاق شمال ایران تشکیل شد و در نهایت روس‌ها نابودی آن را وثیقه دریافت امتیاز نفت شمال کردند. محتوای نامه‌های هدایت به رفیقش شهیدنورایی درباره بحران آذربایجان موید عقاید اشتباه او در این‌باره است. او در نامه‌ای فرقه را امید اصلاح ایران می‌داند: «نهضت آذربایجان به هر جور و با هر قوه و به دست هرکس درست شده اقلا نهضت پیش‌رو است و اصلاحاتی که در آن‌جا کرده‌اند به درد باقی مملکت می‌خورد».

شعارهای افراط‌گرایانه قومی فرقه دموکرات با پشتگرمی شوروی می‌رفت که ایران را تجزیه کند اما صادق هدایت تلاش‌های سیاست‌مداران ایرانی در شورای امنیت از جمله حسین علا نماینده ایران در سازمان ملل را برای شکایت از شوروی به دلیل اشغال شمال ایران، مسخره می‌کرد و در نامه به شهیدنورایی می‌نوشت: «آقای علاء نوکر شاه، برای وطنش به چُسناله افتاده». هدایت تصور نمی‌کرد که شوروی به دنبال تجزیه آذربایجان باشد و معتقد بود:«دولت شوروی با آن‌ همه ادعای انترناسیونالیستی و آزادی‌خواهانه و با داشتن آن منابع و سابقۀ آن جنگ ضدفاشیستی درخشان، نمی‌آید خودش را بدنام کند و آذربایجان ما را بخورد». تصورات و توهمات صادق هدایت دربارۀ آغاز اصلاحات مترقیانه - اول در تبریز و بعد در تهران - دوام چندانی نیافت. با تغییر شرایط جهانی، روس‌ها فرقه را قربانی امتیاز نفت شمال ایران کردند. وقتی فرقه با خیانت شوروی سقوط کرد و حزب توده درصدد عادی‌سازی شرایط و تطهیر شوروی برآمد، هدایت متحول شد. صادق هدایت نویسنده بود و روشنفکر. بنابراین «حقیقت» برای او ارزشی بالاتر از سیاست و بازی‌های آن داشت. پس بر خلاف بسیاری دیگر از هم‌عصرانش، رفاقت‌ با توده‌ای‌ها و خوش‌بینی به شوروی را کنار نهاد. بهت‌زده و عصبانی درباره ماجرای فرقه و پایانش نوشت: «ما با خودمان گمان می‌کردیم که قصاص قبل از جنایت نباید کرد و در دنیا تغییرات و تحولاتی رخ داده که ممکن است قضایای دورة میرزا کوچک‌خان و شومیاتسکی دوباره تکرار نشود. از گند و کثافت چشم می‌پوشیدیم به امید این‌که تغییرات اساسی رخ خواهد داد و بارها با موجودات آزادی‌خواه مباحثه کرده بودم که اگر کفة منافع به طرف دیگر چربید چه می‌شود؟ آن‌ها اطمینان می‌دادند و با 1999 دلیل ثابت می‌کردند که این‌جا محور و مرکز ثقل و چشم و چراغ آزادی‌خواهان خاورمیانه است و چنین شکی جایز نیست. متأسفانه عروس تعریفی گوزو از آب درآمد، آن‌ها را به کثیف‌ترین طرزی دم چک داد و مچ‌شان را باز کرد».

صادق هدایت دلزده از این وضعیت، تلاش توده‌ای‌ها برای توجیه رفتار شوروی را این‌چنین توصیف می‌کرد: «حالا توده‌ای‌ها خودشان را گه‌مالی می‌کنند تا اصل واقعه را بپوشانند. به هر حال باید افتخارات گه‌آلود خودمان را قاشق قاشق بخوریم و به‌به بگوئیم.». این‌چنین بود که هدایت از توده‌ای‌ها برید و حمله به شوروی و حزب توده و سوسیالیسم را محدود به نامه و گلایه درِگوشی نکرد. دوستش احسان طبری در این باره نوشته که: «کسانی هدایت را به شدت علیه حزب تحریک کردند و موفق شدند که در مقدمه کتاب گروه محکومین نوشته کافکا و ترجمه حسن قائمیان، هدایت را به نگارش طعنه‌های آشکاری علیه سوسیالیسم وا دارند». بله، هدایت پس از این ماجراها مطلب مفصلی در معرفی نویسنده مورد علاقه‌اش فرانتس کافکا، نوشت و آن‌جا حسابی از خجالت توده‌ای‌ها درآمد. در آن زمان، هواداران شوروی کافکا را نویسنده‌ای غیرمنطقی و منحط، و عاملی ناسازگار با جامعه‌ای مصمم برای ایجاد سوسیالیسم می‌دانستند و او را طرد می‌کردند. هدایت نیز پاسخ‌شان را چنین داد: «کسانی‌که برای کافکا چوب تکفیر بلند می‌کنند، مشاطه‌های لا‌شمرده هستند». هدایت نوشت:«همیشه تعصب‌ورزی و عوام فریبی کار دغلان و دروغزنان می‌باشد. عمر کتاب‌ها را می‌سوزانید و هیتلر به ‌تقليد او كتاب‌ها را آتش زد. این‌ها طرفدار کند و زنجير و تازیانه و زندان و شکنجه و پوزبند و چشم‌بند هستند. دنیا را نه آن‌چنان که هست، بلکه آن‌چنان که با منافع‌شان جور در‌می‌آید می‌خواهند به‌ مردم بشناسانند و ادبیاتی در مدح گندکاری‌های خود می‌خواهند که سیاه را سفید و دروغ را راست و دزدی را درست‌کاری وانمود بکنند» این‌چنین توصیفی که هدایت از منتقدان کافکا، یعنی هواداران شوروی و کمونیسم کرد، آن‌قدر درد داشت که احسان طبری بر او خرده بگیرد.

طبری در خاطراتش بریدن هدایت از توده‌ای‌ها را به دلیل این‌ دانسته که او نمی‌توانسته «واقع‌بین» باشد! با این حال طبری تلاش کرد دل هدایت را به دست آورد. روزی در میدان توپخانه با او هم‌قدم شد و از نوشته‌ هدایت ابراز ناخرسندی نمود. بعد بحث فلسفی شروع کرد تا با شنیدن پاسخ هدایت، قهر او را بشکند. به روایت طبری: «صادق هدایت از میدان توپخانه تا اواسط خیابان اسلامبول سخنان مرا شنید و کلمه‌ای جواب نداد. من گفتم تو که همه‌اش ساکت هستی، آدم وحشت می‌کند. هدایت با لبخند کوچکی تنها گفت: اصلا شما (توده‌ای‌ها) چه خوش‌وحشتید!» صادق هدایت با این توصیف باردیگر به زبان طنز و کنایه نشان داد که از حزب توده و شوروی برای همیشه بریده و متنفر شده است.