پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: «روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان»، کتاب سوم از مجموعه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم خود به فرنگستان است. در این کتاب آن چه در حال صحت و بیماری و وقایعی که روزانه بر وی گذشته است را، ذکر کرده است.
خاطرات ناصرالدینشاه به تاریخ چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۲۶۶در زیر آمده است:
امروز تحویل آخر سیچ [سیچقان ئیل – سال موش] و اول اود [اودئیل – سال گاو] است. این بهار حکیم فرموده است صبح زود از خواب برخاستم دیشب بارومتر افتاده بود پایین، علامت بارندگی بود، ابر هم بود، شب چیزی نبارید. صبح زود وقت اذان که برخاستم دیدم هوا نمنم میبارد، بعد هم کمکم زیاد شد. نماز خواندم آمدم توی حیاط دیدم میبارد تا پنج ساعت از دسته گذشته همینطور میبارید. قدری هم از ناودان باران آمد ولی وقت تحویل دیگر باران نمیآمد. تحویل امسال پنج ساعت و ۷ دقیقه به غروب مانده میشود. بسیار خوب وقتی تحویل میشود. از اندرون بیرون آمدیم، نهار را در اطاق برلیان خوردیم. بعد از نهار امینالسلطان خلعت حضرت رضا(ع) را با اشرفی عیدی سکه حضرتی آورد، پوشیدیم خلعت سرداری آغری بود. امینالسلطان به واسطه مسهل دیروز قدری ضعف داشت.
رخت سلام پوشیدیم. عزیزالسلطان رختپوشیده حاضر بود. شش ساعت به غروب مانده از اطاق برلیان اطاق به اطاق رفتیم تا داخل موزه شدیم، جمعیت زیادی به قدر هفتصد هشتصد نفر حاضر بودند از نظام و اهل قلم و وزرا همه بودند، جمعیت زیادی بود، رفتیم جای خودمان نشستیم، علما اغلب بودند؛ مثل امامجمعه، متولیباشی قم، آقا سید عبدالله، مجتهد یزد که اسم او را در روزنامه پیش نوشته بودیم با سایر علما. جلالالدوله هم همراه وارد شده، آمد که بالای دست ملکآرا بایستد یک آخوندی آنجا نشسته بود، جلالالدوله تنه گُنده خودش را انداخت روی آخوند، بیچاره آخوند به یک طوری خودش را خلاص کرد و جلالالدوله را پس کرد، خیلی خنده داشت. امینالسلطان، امینالدوله، صاحبدیوان، قوامالدوله، تمام وزرا بودند، کسی که نبود وزیرنظام بود که قولنج کرده بود. عضدالملک هم نبود. باقی دیگر همه بودند.
وقت تحویل شد. نجمالملک برای جای خودش که «تحویلشد» را میگفت، امسال برادرزاده خودش را که دامادش هم هست معین کرده بود، این شخص مرد کوتاهقد بسیار فقیر محجوب غریبی است وقت تحویل آمد جلو به قدر یک ربع هیچ نتوانست بگوید، بالاخره یک «تحویل شد» خیلی یواش که هیچکس نشنید گفت. خیلی بدجوری بود.
بعد خطیب آمد، خطبه منحوس بدی خواند. بعد از آن یک خطیب کرمانشاهی بود خطبه غرای خوبی خواند. امسال دو خطبه شده بود. اینها که تمام شد به آقاخوندها «شاهی» دادیم رفتند.
آنها که رفتند، برخاسته، روی صندلی نشسته، شاهی را هم روی میز گذارده شروع کردیم به شاهی دادن، قدری افاقه برای خستگی شد، به قدر سه ساعت شاهی دادیم قجر قجر قجر و غیره. همه بودند و شاهی گرفتند، عزیزالسلطان هم با لباس اطریشی زیردستِ نایبالسلطنه ایستاده بود. وقتی که نایبالسلطنه آمد پهلوی ما، عزیزالسلطان هم آمد شاهی گرفت و ایستاد. تا آخر ماشاءالله ایستاده بود، شاهی میآورد، کیسهها را میداد به امینالسلطان کمک میکرد.
صبحت تازهای که امروز در سلام شد این بود که علاءالملک از دست راست آمد شاهی بگیرد، یک پسری هم همراهش بود پرسیدم: «کی است؟» عرض کرد: «پسر نظامالملک است که از نیمتاج خانم، خواهر من، دارد.» بسیار پسر خوشگل مقبولی بود، یک قدری با او حرف زدم. طرف دستِ چپ هم نظامالملک با لشکرنویسها ایستاده بودند که شاهی بگیرند. به قدر چهارصد نفر هم جمعیت ایستاده بود و منتظر شاهی بودند. علاءالملک که رفت، نگاهی من به نظامالملک کردم و گفتم: «این پسر تو است، خیلی خوب پسری هم هست.» مشیرالدوله هم ایستاده بود که یکدفعه به آواز بلند نظامالملک عرض کرد: «خیر این پسر من نیست، پسر حقیقی من لشکرنویسباشی است.» خیلی مردم از این حرف خندیدند و حرف غریبی زد.
خلاصه همینطور شاهی دادیم و دادیم تا دو ساعت و نیم به غروب مانده که تمام شد برخاستیم. خیلی خسته بودم، رفتم اندرون، یکراست بر حسب معمول رفتم منزل انیسالدوله، قدری آنجا بودم بعد آمدم توی حیاط زنها هم آمدند، زرد و سبز و سرخ هرکدام یک رنگی پوشیده بودند. خنده داشت. آمدم بیرون، یک ساعت به غروب مانده رفتم سردر شمسالعماره آتشبازی را آنجا میچیدند، جمعیت زیاد بودند. نشستیم به تماشا کردن، خیلی تماشا داشت. بعد زنها آمدند و باغ قُرُق شد. بالاخانه پُرِ زن شد. تا نیم ساعت از شب رفته آنجا بودیم. عزیزالسلطان هم بود. نیم ساعت از شب رفته نایبالسلطنه که رفته بود حضرت عبدالعظیم(ع) مراجعت کرد، فورا آتشبازی کردند، بسیار آتشبازی خوبی بود. هوار سرد بود کمی باد هم میآمد، دود باروت را میآورد توی بالاخانه. خلاصه آتشبازی تمام شد. رفتیم اندرون شام خورده خوابیدیم.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، دفتر اول، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، چهارشنبه ۱۷ رجب ۱۳۰۶ ق، صص ۲۰ و ۲۱