صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۳۷۴۳۳
تاریخ انتشار: ۱۸ : ۱۸ - ۰۱ فروردين ۱۳۹۹
اعتمادالسلطنه: اصغر وکیل که قراول دربخانه من است... می‌گفت تمام دکان و بازار را بسته‌اند و مردم همه به ابن‌بابویه به مصلی رفته‌اند. انا لله و انا الیه راجعون.[...] از شهر و اطراف شهر می‌گویند بیست‌ودو سه هزار نفر مبتلا شدند. خیلی‌ها هم معالجه شدند./ دکتر فوریه: وبا در طهران از روز ۲۷ محرم [شنبه ۳۰ مرداد ۱۲۷۱] تا غره صفر [پنجشنبه ۴ شهریور ۱۲۷۱] روزی نزدیک به ۸۰۰ نفر را کشته و این مقدار تلفات اگر در نظر داشته باشیم که جمعیت طهران در تابستان نصف می‌شود بسیار زیاد است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب» / فهیمه نظری: ۱۲۷ سال پیش، ۱۲۷۱ خورشیدی، در سال‌های پایانی سلطنت ناصرالدین شاه، از نیمه دوم اردیبهشت ماه تا اواخر آبان، یعنی در حدود ۶ ماه کل مملکت درگیر مرض وبا شد، در پایتخت که طبعا اخبار آن بیش‌ از دیگر شهرها به گوش می‌رسید، پایتخت‌نشینیان از ترس دکان‌ها را بسته و به ابن‌باویه گریختند، اخبار این مرض خانمان‌سوز هنوز درست پخش نشده بود که ناصرالدین شاه با کاروانی از حرمسرا و رجال مملکتی به قصد مسافرت تابستانی روانه عراق عجم [بلاد مرکزی ایران] شد. اخبار وبا در اثنای این مسافرت کماکان به گوش شاه و اطرافیان رسید، اما او تا پایان مرداد ماه به پایتخت بازنگشت، بعد هم که وارد تهران شد، به سرعت از هراس وبا به کاخ ییلاقی خود در شهرستانک رفت و تا از درالخلافه دفع بلا نشد، باز نگشت. این ایام بلازده ایران را اعتمادالسلطنه (وزیر انطباعات همایونی) و نیز دکتر فوریه، پزشک مخصوص شاه، که در مسافرت به بلاد مرکزی ایران همراه شاه بودند، به خوبی در خاطرات روزنوشت خود به تصویر کشیده‌اند.

ورود وبا از افغانستان به ایران

دکتر فوریه در خاطرات روزنوشت خود به تاریخ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۱ خورشیدی [تاریخ‌ها را برای سهولت خوانندگان به خورشیدی تبدیل کرده‌ایم] نخستین بار از وبایی خبر می‌دهد که از سمت افغانستان وارد ایران شده، دامن تربت جام را گرفته و به سمت مشهد می‌آید. او می‌نویسد: « از مشهد چنین خبر می‌رسید که وبا که از مدتی قبل در افغانستان ظاهر شده بود از هرات رو به مشهد می‌آید حتی به خاک ایران هم رسیده و در تربت شیخ جام ظاهر شده است.» (سه سال در دربار ایران، علم، ۱۳۸۵، ص ۲۴۸)

همان‌طور که فوریه پیش‌بینی می‌کند، وبا خیلی زود به شهر مشهد می‌رسد و آن‌طور که به اعتمادالسلطنه خبر می‌رسد، در اوایل خرداد ماه جان روزی هفتاد هشتاد نفر از اهالی این شهر را می‌گیرد. اعتمادالسلطنه در خاطرات روز یکشنبه ۹ خرداد ۱۲۷۱ خود در این باره می‌نویسد: «امروز شنیدم وبا در مشهد مقدس روزی هفتاد و هشتاد نفر را تلف می‌کند. ده روز دیگر یقین در اردو خواهد بود. ممکن بود با مبلغ کمی مخارج قرانتین بگذارند. شاید این مرض به جای دیگر سرایت نکند. اما کی حکم بکند و کی بشوند. انا لله وانا الیه راجعون.»

وبا در راه پایتخت، اقدامات احتیاطی در سواحل بحر خزر

از مضمون مراسلاتی که به دکتر فوریه می‌رسد، تردیدی ندارد که وبا از سمت مشهد راه دارالخلافه را در پیش گرفته. او در یادداشت‌های روز ۲۶ اردیبهشت خود در این باره می‌نویسد: «... شبهه‌ای نمی‌ماند که وبا در ایران داخل شده بلکه دامنه آن توسعه نیز پیدا کرده است. ابتدا از راه هرات به مشهد رسیده و قریب یک ماهی است که در آن‌جا تلفات بسیار وارد می‌کند. سپس از راه شاهرود طریق طهران را پیش گرفته. از طرفی دیگر در رشت نیز وبا ظاهر شده و در این‌جا از باکو آمده است.» (همان،‌ص ۲۷۲)

فوریه در همین روز از اقدامات احتیاطی در مسیر شهرهای ساحلی دریای خزر هم برای جلوگیری از شیوع این بیماری خبر می‌دهد، اقداماتی که البته از نظر او جز ادعا چیز دیگری نیست: «رشت ابتدای جاده بحر خزر به طهران است و رفت و آمدی که در این راه می‌شود از همه راه‌ها بیش‌تر است. می‌گویند که برای جلوگیری از توسعه مرض اقدامات احتیاطی لازم شده است، اما چه نوع اقداماتی؟ من که از این اقدامات اطلاعی ندارم اما خیال می‌کنم که هیچ اقدامی به عمل نیامده، به هر حال اکنون که مرض سراسر خراسان را گرفته و از دروازه‌های گیلان وارد شده باید در دفع آن جهد وافی به عمل آورد.» (همان، ص ۲۷۲)

قرنطینه ایوان‌کی

در هشتم تیر ماه، شاه در مسیر مسفارت خود به عراق عجم تقریبا به حوالی اراک رسیده، اعتمادالسلطنه که شاه را همراهی می‌کند، در یادداشت‌های این روز خود از قرنطینه ایوانکی [از شهرهای سمنان] خبر می‌دهد: «... امروز نایب‌السلطنه بادنجان و هندوانه و غیره به جهت شاه فرستاده بود. کاغذجاتی که نوشته بودند حکیم مورل با هفتصد نفر سرباز قرانتین به ایوان کیف [ایوانکی] فرستادند که ممانعت وبا را بکند.»؛ اقدامی که البته از دیدگاه او بی‌مورد است چراکه زوار مشهد می‌توانستند به راحتی از راه فیروزکوه وارد تهران شوند. او معتقد است الان دیگر برای این اقدام خیلی دیر شده: «کاری که ده ماه قبل در میان افغانستان باید بکنند حالا چهار فرسخی طهران می‌کنند!...»

وبا در گیلان

در اواخر تیر ماه خبر وبای گیلان، اعتمادالسلطنه و دکتر فوریه را به جان هم می‌اندازد، در بیستم تیر ماه اعتمادالسلطنه می‌نویسد: «شب فوریه منزل من آمد. نزدیک بود میان من و او نزاعی برخیزد. اگر منزل من نبود احتمال داشت او را بزنم. دو روز قبل چورچیل تلگراف احوال‌پرسی از طهران به من کرده بود. نوشته بود ناخوشی وبا در رشت هست. من صورت تلگراف را به فوریه گفته بودم. از قرار معلوم گویا تلگراف‌ها را قبل از این‌که به صاحبش بدهند به امین‌السلطان می‌دهند یا صورت او را می‌دهند. فوریه که این تفصیل را به میرزا نظام گفته بود، میرزا نظام گفته بود این تلگراف را ما دیدیم، اسم رشتی در میان نبود. فقط وبای گیلان بود. من هرچه خواستم به فوریه حالی کنم که رشت و گیلان یکی است و چورچیل مخصوصا رشت نوشته بود باور نمی‌کرد. به این جهت خیلی بد گذشت.»

وبا سرانجام به پایتخت می‌رسد

در هشتم مرداد ماه که اردوی شاه در نهنجه [توابع ملایر] اطراق می‌کند، علما و شاهزاده‌های ملایری به اعتمادالسلطه خبر می‌دهند که وبا در حال نزدیک شدن به پایتخت است: «امروز علمای ملایری و شاهزاده‌های ملایر به حضور آمدند. از قراری که می‌گویند وبا به نزدیک طهران رسید. خداوند خودش ترحمی بفرماید. این بلا را رفع کند.»

او در یادداشت‌های روز یکشنه ۱۷ مرداد خود بالاخره خبر می‌دهد که وبا از سوم مرداد ماه وارد تهران شده است: «معلوم شد از بیست‌وهشتم ذی‌حجه [سوم مرداد ۱۲۷۱] ناخوشی وبا در طهران بروز کرده.» و می‌گوید که شاه را اندکی در جریان قرار داده‌اند! «امروز به شاه مختصری بروز دادند. هوای این منزل بسیار ییلاق خوبی است. اما همه حواس به طهران است که چه خواهد شد.» با این حال انگار اطرافیان شاه از این‌که او را به طور کامل در جریان اخبار بد پایتخت قرار دهند ابا دارند: «سید عبدالکریم خان، برادر انیس‌الدوله، که از طهران آمده بود به شاه قسم می‌خورد که وبا در طهران نیست. اما به من اشاره می‌کرد که هست و شدت دارد...» (اعتمادالسلطنه پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۲۷۱)

بر اساس یادداشت‌های دکتر فوریه اما، وبا نه سوم که هفت روز بعد، یعنی دهم مرداد ماه قدم به دارالخلافه گذاشته است، او در یادداشت‌های روز سه‌شنبه ۱۹ مرداد [۱۶ محرم] خود در این باره می‌نویسد: «امروز از طهران نامه‌ای رسید که تاریخ ۱۳ محرم [۱۶ مرداد] را داشت مشعر بر این‌که وبا از شش روز پیش در طهران ظاهر شده و سخت‌ نیز هست و اجازه خواسته بودند که فورا بقیه زنان حرم را به صاحبقرانیه بفرستند.» (همان، ص ۲۸۴)

فرار شاه به شهرستانک از ترس ابتلا

وضعیت به قدری وخیم است که اعتمادالسلطنه در روز ۲۴ مرداد، حتی نمی‌تواند دقیقا بگوید که کی به تهران خواهند رسید، با این حال در یادداشت‌های این روز خود خبر می‌دهد که شاه تصمیم گرفته به خاطر فرار از مرض مسری که دامن پایتخت را گرفته تنها دو شب در سلطنت‌آباد بماند و بعد روانه شهرستانک شود. «از آن‌جایی که هیچ اعتبار به حیات و ممات نیست و کسی نمی‌داند تا ساعت دیگر زنده است یا نه، نمی‌دانم بنویسم که کی وارد طهران می‌شویم. سر آفتاب حرکت نموده سه فرسخ راه پیمودیم. به قریه چهارطاقی که جزو بلوک شهریار است رسیدیم. اردو این‌جا منزل نمودند. شاه تشریف آوردند. فرمودند ما دو شب بیش‌تر سلطنت‌آباد نمی‌مانیم. به شهرستانک می‌رویم. البته باید همان روز بیایی.»

ظاهرا اردوی شاه روز ۲۶ مرداد به سلطنت‌آباد می‌رسد و پس از دو شب اقامت در آن‌جا روز پنجشنبه ۲۸ مرداد از هراس ابتلا به وبا به شهرستانک می‌گریزد: «مختصر این‌که شاه روز پنجشنبه بیست‌وچهارم [پنجشنبه ۲۸ مرداد] با مختصری از حرم فرار کرده به سمت شهرستانک تشریف بردند. نایب‌السلطنه و والده و عیالش هم به طرف دوشان‌تپه رفتند.» (اعتمادالسلطنه، ۲۲ شهریور ۱۲۷۱)

اعتمادالسلطنه اما دیگر دلش راضی نمی‌شود در این وضعیت اهل خانه را باز تنها بگذارد و همراه شاه شود، این است که در تهران ماندگار می‌شود: «من کمال بی‌انصافی دانستم در این هنگامه والده و عیالم را تنها در بلا بگذارم و به اردو بروم. با این‌که قاطر هم کرایه کردم و تا چند روز، روزی مبلغی هم کرایه می‌دادم. باز در خود آن دل و قوت را ندیدم که به شهرستانک بروم.» (اعتمادالسلطنه، ۲۲ شهریور ۱۲۷۱)

از آن سو دکتر فوریه هم مثل اعتمادالسلطنه از تصمیم شاه به گریز از پایتخت روایت می‌کند: «وبا از چند روز پیش تاکنون در آبادی‌های اطراف مثل تجریش و زرگنده و رستم‌آباد و دزاشوب مشغول کشتار است. دیشب هم در سلطنت‌آباد دو نفر به این مرض مردند. به همین جهت صبح که از خواب برخاستیم دانستیم که شاه تصمیم به رفتن به شهرستانک گرفته است.» (همان، ص ۲۸۷، یادداشت‌ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۲۷۱).

میزان تلفات و ابتلا در تهران

در مورد میزان ابتلا و تلفات اهالی تهران در این سال وبایی، آمار ضد و نقیض، در عین حال وحشتناک است. مثلا روز شنبه ۲۳ مرداد، زمانی که هنوز اردوی شاه در راه بازگشت از عراق عجم، در رباط‌کریم است و اخبار بد پایتخت حسابی همه را هراسان کرده، از جمله درگذشت یکی از همسران شاه، و دو خواجه او در اثر وبا، میزان تلفات روزی دویست نفر گزارش می‌شود: «عصر اخبار طهران که رسید این بود که عفت‌السلطنه، مادر ظل‌السلطان، با دو خواجه شب جمعه که پریشب باشد از وبا فوت شدند. میرزا کریم، برادر ناظم‌خلوت، که فرار نموده به جاجرود نرسیده در راه با دو نفر دیگر فوت شدند. مجدالاشراف و مادر امیرخان سردار و جمعی به رحمت خدا رفتند. روزی دویست نفر اقلا می‌میرند. معلوم است حالت من باید چه باشد...» (اعتمادالسلطنه: شنبه ۲۳ مرداد ۱۲۷۱).

فردای روزی که اعتمادالسلطنه خبر از روزی ۲۰۰ نفر تلفات در تهران می‌دهد، باز خبر می‌گیرد که میزان این تلفات روزی ۱۰۰ نفر است: «کسانی که به دیدن ما آمده بودند می‌گفتند که وبا هر روز قریب صد نفر تلفات دارد» (همان، ص ۲۸۶، یادداشت ۲۴ مرداد ۱۲۷۱)

بنا بر گزارش اعتمادالسلطنه شدت وبا چنان موجب وحشت تهرانیان شده که دکان‌های‌شان را بسته و به ابن‌باویه گریخته‌اند: «اصغر وکیل که قراول دربخانه من است... می‌گفت تمام دکان و بازار را بسته‌اند و مردم همه به ابن‌بابویه به مصلی رفته‌اند. انا لله و انا الیه راجعون.» (اعتمادالسلطنه ۲۴ مرداد).

اعتمادالسلطنه، در یادداشت‌های ۲۲ شهریور خود آمار دیگری را هم از اواخر مرداد که همراه با اردوی شاه وارد تهران شده است، از میزان تلفات پایتخت گزارش می‌کند: «از دیروز تا به حال به گفته اطبا هزار و ششصد نفر از طهران و شمیران تلف شدند.».

فوریه نیز آمار وحشتناک و در عین حال عجیب و غریبی از میزان تلفات وبا در فاصله ۳۰ مرداد تا ۴ شهریور می‌دهد! «در طهران از روز ۲۷ محرم [شنبه ۳۰ مرداد ۱۲۷۱] تا غره صفر [پنجشنبه ۴ شهریور ۱۲۷۱] روزی نزدیک به ۸۰۰ نفر را کشته و این مقدار تلفات اگر در نظر داشته باشیم که جمعیت طهران در تابستان نصف می‌شود بسیار زیاد است و این تلفات هم بیش‌تر به فقرا که وسیله فرار نداشتند و به علت تنگدستی بیش‌تر در معرض حمله مرض قرار می‌گرفتند وارد شده.» (یادداشت بیست‌ودوم شهریور)

اعتمادالسلطنه در یاددشت‌های ده روز ۲۰ محرم تا ۲۰ صفر [۲۲ مرداد تا ۲۲ شهریور ۱۲۷۱] خود در مورد میزان افراد مبتلاشده تهران گزارش می‌دهد: «از شهر و اطراف شهر می‌گویند بیست‌ودو سه هزار نفر مبتلا شدند. خیلی‌ها هم معالجه شدند.»

 وبا ترک اردوی شاه نشسته

دکتر فوریه که بنا به تصمیم شاه همراه با اردوی او روانه شهرستانک می‌شود، روایت می‌کند که چطور مرض وبا از پایتخت اردوی‌شان را همراهی می‌کند: «اگرچه ما حرکت کردیم اما وبا را نیز در ترک خود داشتیم. چه هنوز به آبشار پس‌قلعه نرسیده یکی از همراهان را که مبتلا شده بود و جلوتر نمی‌توانست بیاید در آن‌جا گذاشتیم و قبل از رسیدن به منزل در بعضی دیگر نیز آثار و علایمی مشهود افتاد که در مبتلا شدن ایشان به این مرض شبهه‌ای باقی نمی‌گذاشت. شاه که این دفعه از عده همراهان خود کاسته است باز نزدیک به پنجاه زن همراه دارد و حق این است که این عده هم در این اوضاع و احوال زیادی است.» (همان، ص ۲۸۷؛ یادداشت‌های ۲۸ مرداد ۱۲۷۱)

بنا به روایت فوریه از روز ورود شاه به شهرستانک یعنی آخر مرداد ۱۲۷۱ تا نیمه شهریور شمار اموات در اردو و در آبادی‌هایی که ناخوشی از اردوی شاه به آن‌ها سرایت کرده بود از بیست نفر فراتر نرفت، در حالی که شمار مبتلایان به پنجاه رسید، «علت این امر یکی حدت متوسط مرض بود دیگر احتیاطاتی که به عمل آمد اگرچه دیر به این کار دست زده شد.» (همان، ص ۲۸۷، یادداشت‌های دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۷۱).

به گفته فوریه به جز سه نفر، همه افراد دیگری که مریض شدند از عملجات آشپزخانه و اصطبل بودند، و به همین دلیل هم جایی تردیدی برای او باقی نمی‌ماند که علت را باید در آشپزخانه اردو جستجو کرد: «من شبهه ندارم که علت سرایت وبا به اندرون، غذاهایی بوده است که از آشپزخانه به آن‌جا برده بودند زیراکه چند روز پیش‌تر از آن یک نفر مبتلا به وبا در یکی از چادرهای آشپزخانه مرده بود.» (همان، ص ۲۸۷، یادداشت‌های دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۷۱).

نقش مردم و حکومت در شیوع بیماری

بنا بر روایت‌های فوریه و اعتمادالسلطنه از وبای عام سال ۱۲۷۱، برخی رفتارهای حکومت و مردم سرعت شیوع وبا را تسریع می‌کرد، مثلا فوریه برای جلوگیری از سرایت مرض در شهرستانک، دستور می‌دهد که کمی دورتر از اردو سه چادر برای مداوای بیماران برپا کنند: «عقیده من این بود که اگر فورا مرضای اولی را از دیگران جدا کنند سرایت مرض محدود خواهد شد و اگر در معالجه فوری مرضی تعللی نشود عدد اموات کمتر می‌گردد، به همین شکل هم عمل کردیم ولی کاملا موفق نگردیدیم. قدری عقب‌تر از اردو در آن طرف رودخانه دستور دادم سه چادر زدند و در نزدیکی آن‌ها دستگاهی شامل دواخانه و چند پرستار ترتیب دادم و یکی از اطبای جوان را که تازه از مدرسه طب طهران بیرون آمده و زیرک و عاشق کار بود یعنی میرزا محمود، پسر میرزا کاظم معلم، را به سرپرستی آن‌جا گذاشتم و چون تمام کارکنان این دستگاه مسلمان بودند خیال می‌کردم دیگر هیچ‌کس برای مراجعه به آن دستگاه و قبول معالجات اعضای آن اکراهی نداشته باشد.» اما با همه این تلاش‌ها در کمال تعجب کسی برای مداوا به چادر اطبا مراجعه نمی‌کند! «خیال من باطل بود و احدی نخواست که به آن‌جا مراجعه کند و نمی‌دانم چه شیطنت و ملعنتی از طرف من در تهیه این دستگاه در خاطر خود راه داده بودند. باز جای شکرش باقی است که مرا متهم نساختند که این کار را از ترس وبا کرده‌ام.» (همان، ص ۲۸۸، یادداشت‌های دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۷۱)

به هر روی عدم اقبال مریض‌ها از مطب صحرایی دکتر فوریه فرانسوی، موجب می‌شود که دکتر بساطش را برچیند و تنها بکوشد که نظافت در اردوی شاه رعایت شود: «ناچار از این وسیله بسیار خوب که برای جلوگیری از وبا تهیه شده بود صرف‌نظر کردم و سعی‌ام این شد که اردو را به هر نحو باشد در کمال نظافت نگاه دارم، مواد ضدعفونی به مقدار وافر در همه جا بپاشم و مواظب باشم که لباس کسانی را که به وبا مرده‌اند بسوزانند و چادرهایی را که در زیر آن‌ها مرده‌اند بردارند. انصافا امین‌السلطان نهایت جهد را در تسهیل وسایل کار من صرف کرد و اقتدار او در این قضیه کم و بیش موثر افتاد.» (همان، ص ۲۸۸، یادداشت‌های دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۷۱)

اعتمادالسلطنه هم در یادداشت‌های خود از رجال حکومتی گله می‌کند که ابدا ماجرای شیوع وبا را جدی نگرفته‌اند: «منزل امروز پیک است [سر راه ساوه به تهران – انتخاب]... کاغذ امین‌همایون رسید. به قدری وبای طهران را سهل گرفته بودند مثل این‌که هیچ نیست. اگر هم باشد جز توکل به خدا چه می‌توان کرد...» (اعتمادالسلطنه؛ جمعه ۲۲ مرداد ۱۲۷۱/ ۱۸ محرم ۱۳۱۰)

ار سوی دیگر فوریه شکل جوی‌ها، نحوه تقسیم آب و نیز بی‌مبالاتی مردم در استفاده از آن را عامل عمده سرایت وبا می‌داند: «تمام مطلعین می‌دانند که وسیله عمده سرایت مرض جوی‌های آب است که در هر چند قدم به چند قدم سر آن‌ها را باز می‌گذارند و از محله‌ای به محله دیگر می‌رود و خانه به خانه را مشروب می‌سازد. شاهد این قضیه آن‌که در همین اواخر یکی از زواری که از مشهد آمده بود مقداری از لباس‌های یک نفر حاجی را که در آن‌جا یا در بین راه مرده بود با خود همراه داشت و چون به طهران رسید آن‌ها را در آب روانی شست و طولی نکشید که وبا در خانه‌های مجاور و بعضی از نقاط دورتر بروز کرد. همین طرز تقسیم آب خود به تنهایی کافی است که مرض را از نقطه‌ای به نقطه مجاور منتقل سازد و در فواصل دورتر کانون‌های تازه‌ای برای سرایت مرض ایجاد کند به‌خصوص که مسلمین را عادت بر این جاری است که اجساد مردگان خود را در کنار نهرها و حوض‌ها بشویند و به این شکل آب پاک را آلوده کنند.» (همان، ص ۲۸۹)

در همین زمینه اعتمادالسلطنه می‌نویسد: «همان روز ورود من به حسن‌آباد مرده وبایی از امامزاده قاسم آوردند به سر قنات من که باغ را مشروب می‌کند شسته بودند. معلوم است که بر من چه گذشت...» (۲۲ شهریور ۱۲۷۱)

اتمام بلا در پایتخت

ظاهرا در اواخر شهریور ماه ۱۲۷۱ دیگر مرض از پایتخت رخت بربسته است، ناصرالدین‌شاه هم وقتی مطمئن از دفع بلا می‌شود، در ۲۲ شهریور به تهران برمی‌گردد. فوریه در یادداشت‌های همین روز خود خبر می‌دهد که وبای پایتخت در حال برافتادن است و اعتمادالسلطنه چهارشنبه ۲۴ شهریور می‌نویسد که وبا به کلی تمام شده: «صبح از حسن‌آباد [به] سلطنت‌آباد رفتم. بحمدالله ناخوشی وبا هم تخفیف کلی پیدا کرده...»

دو ماه بعد دیگر این مرض کاملا در پایتخت قلع و قمع شده است. فوریه در تاریخ دوم آبان می‌نویسد: «در این چند روز اخیر هیچ‌گونه مریض وبایی نه در اطراف ما نه در داخل شهر دیده نشده بنابراین امید می‌رود که دیگر قلع ماده شده باشد... اما از تاریخی که ما از این شهر بیرون رفته‌ایم تا امروز خدا می‌داند که خرمن عمر چقدر مردم به دست داس مرگ درو شده است.» (همان، ص ۲۸۹، یادداشت یکشنبه ۲ آبان ۱۲۷۱).