صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۹۰۵۰
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۲۳ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۸
من فکر می‌کنم بدبختی که به سر والاحضرت ثریا آمد (ملکه سابق)، بیش‌تر به علت بدرفتاری بی‌رحمانه بود که با این بچه بیچاره کرد. یادم هست در یک مسافرت آلمان که من اصرار کردم بچه از سوئیس پیش پدرش بیاید (آن وقت شهناز در آن‌جا درس می‌خواند)، آن‌قدر ثریا بداخلاقی کرد که همان شب بچه را پس فرستادیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش «انتخاب»، در خاطرات علم در شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۴۶ آمده است:

صبح به کارهای جاری رسیدم، با آن‌که به مناسبت تولد حضرت امام رضا علیه‌السلام تعطیل بود. بعد شرفیاب شدم، کارهای جاری را عرض کردم. فکر شاهنشاه مشغول اختلاف با عربستان بود، زیرا بدون مقدمه به من فرمودند: «این سعودی‌ها از خر شیطان پایین نمی‌آیند، باز هم مزخرفات می‌گویند.» عرض کردم: «باید قدری صبر کرد، فعلا چاره نیست، بهتر بود به این‌جا نمی‌رسید، ولی با راهی که آن‌ها رفتند غیر از این هم نمی‌شد کاری کرد.» بعد دو نفر روسای تشریفات را معرفی کردم. مرخص شده [به] فرودگاه رفتم. والاحضرت شهناز را وادار کردم آمدند. شاهنشاه خیلی خوشحال شدند، چون این دختر خیلی غمگین و گوشه‌گیر بود. امروز که آمد، شاهنشاه خیلی خوشحال شدند که رویه زندگی‌اش دارد تغییر می‌کند. خدا به شهبانو عمر بدهد، ایشان شاه را وادار کردند که به این بچه که مال خودش نیست، توجه مثل سایر بچه‌ها بنمایند، البته عوضش را هم از خدا خواهد گرفت. من فکر می‌کنم بدبختی که به سر والاحضرت ثریا آمد (ملکه سابق)، بیش‌تر به علت بدرفتاری بی‌رحمانه بود که با این بچه بیچاره کرد. یادم هست در یک مسافرت آلمان که من اصرار کردم بچه از سوئیس پیش پدرش بیاید (آن وقت شهناز در آن‌جا درس می‌خواند)، آن‌قدر ثریا بداخلاقی کرد که همان شب بچه را پس فرستادیم.
باری شاهنشاه رفتند. با آن‌که می‌دانم در اروپا به ایشان خوش خواهد گذشت، ولی امشب من یک غصه درونی دارم، مثل این‌که چیزی را گم کرده باشم. در فرودگاه [فضل‌الله رضا] رئیس دانشگاه آریامهر را معرفی کردم.
بعدازظهر قدری در هوای سرد راه رفتم و ورزش کردم. از این جهت خوشحالم، ولی دلم از تنهایی دارد می‌ترکد. شب سفارت ژاپن مهمانی به افتخارم داده بود، مجبور شدم بروم.