صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۴۵۱۲
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۱۷ - ۲۸ دی ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
نواب صفوی بود که در ایران مذهب را به عنوان یک مسئله سیاسی طرح کرد و به نسل جوان و آگاه فهماند که اسلام بر خلاف مسیحیت است، شکل ظاهر حکومت ادعا می‌کند که اسلامی است، اما محتوایش اسلامی نیست و ما با محتوا می‌جنگیم. اعلامیه مرحوم نواب صفوی در سوم شهریور ماه ۱۳۳۲ بعد از کودتای ۲۸ مرداد نشانگر همین است. می‌گوید: «شاه و نخست‌وزیر تا عملا در مقابل قانون اسلام تسلیم نشوند و اجرای قانون اسلام را نکنند رسمی نبوده و قانونیت ندارند.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه سحرگاه چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۳۴، چهار تن از رهبران فداییان اسلام؛ نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفرعلی ذوالقدر و سید محمود واحدی تیرباران شدند. جرم آنان ترور رزم‌آرا و سوءقصد به جان حسین علا بود. ۲۵ سال بعد از این واقعه، در دومین سال پیروزی انقلاب، خبرنگار کیهان به سراغ محمدمهدی عبدخدایی عضو شورای مرکزی فداییان اسلام رفت، تا از او بیش‌تر درباره کارنامه سیاسی نواب صفوی بپرسد. آن‌چه در پی می‌خوانید، بخش‌هایی از سخنان عبدخدایی درباره نواب صفوی است:

می‌دانید که فداییان اسلام پس از شهریور ۱۳۲۰ پیدا شدند و باز می‌پذیرید که شاه بعد از شهریور ۲۰ در مجلس شورای ملی قسم خودر که از نظر تشکیل ظاهری علنا مروج احکام اسلام باشد. رژیم گذشته ظاهر قضایا را تا ۱۵ خرداد سال ۴۲ که امام آمد و فریاد برآورد تقریبا حفظ می‌کرد و اغلب چنین گمان می‌شد که روحانیت نگهدار سلطنت و حکومت است. اما شهادت نواب صفوی می‌بینیم در سال ۱۳۳۴ است. در روز‌هایی است که شکل حکومت تاییدیه‌ای از عده‌ای مقدس مذهبی گرفته است. یک مسئله را برای‌تان بگویم که از آغاز فعالیت نواب صفوی این را من به صورت داستانی که اتفاق افتاده است می‌گویم:
نواب صفوی وقتی که از نجف برگشته بود می‌گفت: «من می‌بایست این غائله حمایت مذهبی از حکومت را از بین ببرم، یکسره به مسجد سید عزیزالله تهران آمدم به منبر رفتم و در آن‌جا سخنرانی کردم. در سخنرانی گفتم که مردم باید به هوش باشند. مردم باید حرکت کنند. وطن‌مان توسط نیرو‌های سه‌گانه اشغال شده است. خلق ما باید تحرک داشته باشد. کسرویان مهم نیستند. بلکه مهم حکومت استبدادی است... خاندان پهلوی است که توده‌ها باید علیه این حکومت بسیج شوند، وقتی از منبر پایین آمدم به من گفتند در مسجد جای مسائل شرعیه از قبیل: غسل، حیض، ... وضو و تیممم و خمس و زکات است. مسجد جای سیاست نیست. در مسجد سخن از سیاست نمی‌شود گفت. این سخنان را که شما گفتید از سیاست ناشی می‌شد، بوی سیاسی می‌دهد و موجب می‌شود که رژیم در مساجد را ببندد.»
از کسانی که بعد از شهریور ۱۳۲۰ اصولا برای حکومت برنامه داده بودند، فداییان اسلام بودند حتی به قول کلیه رجال غرب‌زده و روشنفکر فعلی، بعد از شهریور ۱۳۲۰ مذهب پایگاهی به عنوان یک مسئله سیاسی نداشت و مطرح نبود، نواب صفوی بود که در ایران مذهب را به عنوان یک مسئله سیاسی طرح کرد و به نسل جوان و آگاه فهماند که اسلام بر خلاف مسیحیت است، شکل ظاهر حکومت ادعا می‌کند که اسلامی است، اما محتوایش اسلامی نیست و ما با محتوا می‌جنگیم. اعلامیه مرحوم نواب صفوی در سوم شهریور ماه ۱۳۳۲ بعد از کودتای ۲۸ مرداد نشانگر همین است. می‌گوید: «شاه و نخست‌وزیر تا عملا در مقابل قانون اسلام تسلیم نشوند و اجرای قانون اسلام را نکنند رسمی نبوده و قانونیت ندارند.» در آن موقعی که جبهه ملی می‌گفت: «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»!

نواب صفوی در روی کار آمدن مصدق و کاشانی نقش اساسی داشت
البته می‌دانید در همان اعلامیه مرحوم شهید نواب صفوی خطش را مشخص کرده است. نقش اساسی در روی کار آمدن حکومت مصدق و مرحوم کاشانی را نواب صفوی داشته است. رژیم وقتی که با اعدام انقلابی هژیر روبه‌رو می‌شود، انتخابات دوره شانزدهم تهران لغو می‌شود. وکلای جبهه ملی به مجلس می‌روند. مرحوم کاشانی از پانزدهم بهمن سال ۱۳۲۷ در واقع تیراندازی به شاه (توسط ناصر فخرآرایی) در فلک‌الافلاک تبعید بود. فداییان اسلام در تهران فعالیت می‌کنند و در خانه آیت‌الله بروجردی برای اولین بار تحصن اختیاری می‌کنند و دولت وقت را مجبور به این می‌کنند که آیت‌الله کاشانی را به لبنان اعزام کند. آیت‌الله کاشانی در لبنان شروع به فعالیت می‌کند. در همین رابطه در انتخابات دوره دوم، دوره شانزدهم با کشتن هژیر (که دوره اول لغو می‌شود) فداییان اسلام جبهه ملی را به مجلس می‌فرستند. وکلای جبهه ملی عبارت بودند از کاشانی، مکی، نریمان، مصدق، حائری‌زاده، بقایی، عبدالقدیر آزاد، شایگان که این هشت نفر با توان فداییان اسلام به مجلس راه پیدا می‌کنند.
مبارزه نواب صفوی بعد از ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ تیراندازی به شاه به گونه‌ای قهرآمیز آغاز می‌شود به گونه‌ای که می‌گفت: «در مقابل هیات حاکمه فقط گلوله و سرب است که می‌تواند اینان را از اریکه قدرت پایین بکشد.»

افراد جبهه ملی به نواب گفتند که خار راه ما رزم‌آرا است
لذا رژیم وقتی می‌بیند با یک جریان مبارزه‌ای (نه در چهارچوب قانون) بلکه با مبارزه‌ای حساب‌شده روبه‌روست، و امپریالیزم غرب به این مسئله رسیده بود که ترور‌هایی که در کشور‌های تحت ستم انجام می‌گیرد، ناشی از انزجار تمام‌عیار مردمی است که به صورت اعدام انقلابی درمی‌آید، برای سرکوب کردن تمام آن‌ها (حتی حرکت قانونی در چهارچوب قانون که شعارش با دکتر مصدق بوده است) تصمیم می‌گیرد کابینه نظامی بر سر کار بیاورد. رئیس این کابینه نظامی رئیس ستاد وقت رزم‌آرا بوده است. (مثل آوردن ازهاری) رزم‌آرا با استعدادتر، پرقدرت‌تر و جوان‌تر از ازهاری سر کار می‌آید و این همان رزم‌آراست که در مجلس وقتی می‌آید ۹۴ رای اعتماد می‌گیرد؛ و در همان موقع در مجلس می‌گوید: «شاه را بر سر کاشانی خراب می‌کنم.» در این رابطه بین فداییان اسلام و مصدق و کاشانی جلساتی برگزار می‌شود که نواب صفوی خودش به من گفت: «افراد جبهه در منزل آقایی به من گفتند که خار راه ما رزم‌آرا است و شما رزم‌آرا را از بین ببرید ما حکومت اسلامی را برقرار می‌کنیم.» بعد از غائله هژیر و در موقعی که رزم‌آرا سر کار بود و روزنامه‌ها را توقیف می‌کرد و پلیس رزم‌آرا مرتبا کسانی که در اطراف وکلای اقلیت بودند را توقیف می‌کرد. پاسداری روزنامه‌های مخالف دولت هم با برادران فداییان اسلام بود. خلیل طهماسبی یکی از پاسداران روزنامه «باختر امروز» بود (که رزم‌آرا را کشت) بعد از این‌که چند جلسه تشکیل می‌شود و رزم‌آرا ترور می‌شود دستگاه قدرت خود را از دست می‌دهد، نواب صفوی می‌گفت: «سردار فاخر حکمت را فرستادند با من ملاقات کند که نظر من را راجع به نخست‌وزیر بپرسد. من گفتم نظرم نظر جبهه ملی است.»، اما بعد از کشتن رزم‌آرا یک ائتلاف بین جبهه ملی و شاه انجام می‌گیرد و کابینه محلل بر سر کار می‌آید که این «کابینه محلل» عبارت بود از «کابینه حسین علا» وی کسی است که میانه کابینه مصدق و رزم‌آرا است و فراماسونر است.

علت ملی شدن نفت این است که فداییان شعار مبارزه مسلحانه دادند
نفت در ۲۹ اسفند ماه سال ۱۳۲۹ ملی می‌شود که حسین علا نخست‌وزیر است و علت ملی شدن این است که فداییان اسلام شعار مبارزه در چارچوب قانون نمی‌دهند، شعار مبارزه مسلحانه را می‌دهند بعد از این‌که خلیل طهماسبی، رزم‌آرا را کشت، دو ساعت بعد سهام شرکت بریتیش پترولیوم ده درصد تنزل می‌کند و تمام خبرگزاری‌ها رابطه کشته شدن رزم‌آرا را درست در رابطه با ملی شدن نفت اعلام می‌کنند. اما به محض کشته شدن رزم‌آرا به سراغ جبهه ملی می‌فرستند و کابینه ائتلافی تشکیل می‌دهند! حسین علا کابینه ائتلافی جبهه ملی و شاه است. دو تن از وزرای جبهه ملی عضو کابینه علا هستنند که یکی از آن‌ها امیرعلایی است (که جزو تنظیم‌کنندگان اساسنامه جبهه ملی است) و نواب صفوی در این رابطه وقتی می‌بیند کابینه ائتلافی تشکیل شده است و با کابینه‌های ائتلافی بدون تغییر بنیاد کار نمی‌شود کرد، اعلامیه‌ای می‌دهد که «هوالعزیز حسین علا! زمامداری بر یک ملت مسلمان، درخور شایستگی تو و امثال تو نیست، فورا برکناری خودت را اعلام کن.»! با این نامه مو بر اندام تمام رجال از وحشت [ناخوانا]سرب داغ سیخ می‌شود. علا استعفا می‌دهد و می‌گوید: «من حاضر نیستم کار را انجام بدهم»! برای این‌که در زمان ملی شدن نفت نامه‌ای به شکل قرمز به تمام وکلای مجلس می‌فرستند که اگر قرارداد نفت تصویب شود، همه شما کشته می‌شوید. اعلامیه نواب صفوی بعد از کشته شدن رزم‌آرا با این جمله شروع می‌شود: «پسر پهلوی و صاحب کارگردانان جنایتکار حکومت! اگر اسائه ادبی به برادر ما عبدالله موحد رستگار بشود، تمام حکومت‌تان را از دم تیغ می‌گذرانیم!» امروز سی سال از آن وقایع می‌گذرد، یک قرن کوچک، سی سال پیش که رجال اسم شاه را بدون پیشوند «اعلیحضرت» نمی‌بردند، در روز‌هایی که دکتر مصدق دست ثریا را می‌بوسید. در روز‌هایی که مصدق به شاه در پایین نامه غلام خانه‌زاد و چاکر می‌نوشته است، نواب صفوی به شاه می‌گوید: «پسر پهلوی»؟!

مصدق به دروغ گفت: جان من از دست فداییان اسلام در خطر است
وقتی کابینه دکتر مصدق روی کار می‌آید، زاهدی وزیر کشورش است و تمام اعضای کابینه‌های قبلی، اعضای کابینه او هستند! مگر با وزرای زمان طاغوت می‌شود نفت را ملی کرد و خلع ید کرد؟ فقط یک وزیر جوان در کابینه دکتر مصدق وارد شده است و آن هم کریم سنجابی، وزیر فرهنگ، است و بقیه وزرای اساسی مملکت اغلب فراماسون هستند. حتی دکتر شایگان پارسال گفت: «دکتر مصدق معتقد به ساختن با شاه بود.» معتقد به ساختن با آمریکا در زمینه ملی شدن نفت بوده است؛ لذا بعد از این‌که نواب صفوی اعلامیه‌ای با عنوان «پسر پهلوی» می‌دهد، جبهه ملی پیغام می‌فرستند که اعلامیه تند است و تکذیبش کن. نواب صفوی می‌گوید: «به محض دادن این پیغام من دیدم که این یک پیام ضعف و زنگ خطر است، من چه را تکذیب کنم؟ سال‌ها با شاه مبارزه کرده‌ایم، تا شاه را خلع قدرت کنیم و حالا این‌ها می‌گویند، نکن! و توافق کرده‌اند!» در سال ۲۳ تا ۳۰ صحنه مبارزات و رهبری مبارزات را نواب صفوی و یارانش به عهده داشته است. اما به محض آمدن دکتر مصدق مصاحبه‌ای می‌کند و به دروغ می‌گوید: «جان من از دست فداییان اسلام در خطر است.»

اختلاف نواب صفوی با مصدق سه جهت داشت
نواب صفوی معتقد بود که اختلافش با مصدق سه جهت داشت: ۱- توافق مصدق با شاه که نتیجه آن بیرون کردن ناب صفوی و فداییان اسلام از صحنه مبارزات سیاسی مردم بوده است و آن‌ها را منزوی کردند. ۲- باز شدن پای آمریکاییان به این مملکت و تصویب قرارداد اصل چهارم، ۳- درخواست فداییان اسلام برای اجرای احکام اسلام و زیر بار نرفتن دکتر مصدق.
به طور مثال مرحوم طالقانی می‌گفت: «وقتی به نواب صفوی مراجعه کردم و گفتم چرا با دکتر مصدق مخالفید؟ گفت: چرا احکام اسلام را اجرا نمی‌کند؟ قرار بر این بوده که احکام اسلام را اجرا کند و حالا نمی‌کند.» نواب صفوی می‌گفت: «در قالب اجرای احکام اسلام ملی کردن هست، بیرون کردن انگلستان هست، راه ندادن به روسیه هست و همه در اجرای احکام است است.» این اختلافات تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بوده که بعد از آن‌که بین مصدق و دربار اختلاف می‌افتد، نواب سکوت می‌کند و حتی در اعلامیه‌های بعدی‌اش می‌گوید: «به من مراجعه کرده‌اید، من دیده‌ام اختلاف بین مصدق و کاشانی افتاده است، سکوت می‌کنم.»

نواب صفوی با آیت‌الله کاشانی هم مخالف بود
به همان علتی که با مصدق مخالف بود، [با]کاشانی هم مخالف بود. کاشانی معتقد بود که حالا موقع اجرای احکام اسلامی نیست، ما به خود مرحوم کاشانی بعد از کشته شدن رزم‌آرا و روی کار آمدن مصدق مراجعه کردیم که احکام اسلام باید در شرایط فعلی اجرا شود و مرحوم کاشانی معتقد بود که الان موقع اجرای احکام اسلام نیست و در این موضع با مرحوم دکتر مصدق همگام بود. مرحوم کاشانی تا بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ با دکتر مصدق همگام بودند و تمام توافق‌هایی که بین شاه و مصدق انجام گرفته، مرحوم کاشانی در حکومت بوده و در آمدن اصل ۴ و به زندان رفتن فداییان اسلام موید حکومت مصدق بوده است.
دکتر مصدق می‌گفت: فداییان اسلام تقاضای اجرای احکام اسلام را به حکومت‌های بعدی بگذارند و آیت‌الله کاشانی هم همین را می‌گفت. اختلافات بین مصدق و کاشانی تضاد حاکمیت بود و نه تضاد مکتبی. در مورد اختیارات شش ماهه و یک‌ساله، خود مرحوم کاشانی هیچ جا نگفته است که با مرحوم مصدق به خاطر اجرای احکام اسلام مخالفم. به همان دلیل که مرحوم نواب صفوی با مصدق اختلاف داشت، با کاشانی هم مخالف بود و در اعلامیه ۲۰ اردیبهشت سال ۱۳۳۰ می‌گوید: «من مصدق و کاشانی و سایر اعضای جبهه ملی را به محاکمه اخلاقی دعوت می‌کنم!» البته این مسئله را بگویم که ابتدا نواب صفوی به مرحوم کاشانی به صورت یک همراه نگاه می‌کرد، اما وقتی دید این‌ها به حکومت رسیده‌اند و حکومت را بر بافت‌های فکری دیروزشان ترجیح می‌دهند، اختلاف پیدا کرد.

گفت می خواهم با چشمان باز بمیرم
پس از عقیم ماندن ترور علا که در رابطه با پیمان نظامی بغداد از طرف فداییان اسلام به مرگ محکوم شده بود، من یاران خود را ندیدم تا این‌که پس از شهادت نواب صفوی در زندان یکی از زندانی‌ها ماجرای شهادت نواب صفوی را به گونه‌ای تعریف کرد که تمام وجود من در عشق به او لرزید.
او تعریف کرد وقتی دادگاه نواب صفوی را محکوم به مرگ کرد، نواب می‌خواست از ده روز فرجام‌خواهی استفاده کند، اما فردای آن روز او را به دادستانی ارتش بردند و بعد برش گردانیدند در حالی که به شدت شکنجه دیده بود. یک زندانی که کنار اتاق دادستانی ارتش بود تعریف کرد که «آزموده» با اسلحه گرم [کلت]بر سر و روی نواب می‌زد و نواب در زیر ضربات وحشیانه می‌گوید: «الحمدالله، شکرالله!» به طوری که آزموده عصبانی می‌شود و بر سرش داد می‌زند که «جیغ بکش، ناله بزن، فریاد کن، چرا مرتب الحمدالله می‌گویی؟!»
نواب در آخرین شب آمد و رفت چکمه‌پوشان رژیم دانست که به مرگ نزدیک می‌شود. آن زندانی تعریف می‌کرد که دیدم صدای نواب می‌آید: «می‌خواهم غسل کنم، غسل شهادت!» بعد فرمود: «محمدم، جلیلم، مظفرم! عجله کنید، غسل کنید، جده‌ام فاطمه زهرا منتظر ماست، پیامبر منتظر ماست!»
بعد از آن‌که غسل شهادت کرد، همان زندانی می‌گفت: من چند سالی بود که صدای قرآن نشنیده بودم، نواب صفوی شروع به خواندن قرآن نمود. احساس کردم آیات جهاد را می‌خواند، ذره‌ای ارتعاش در صدایش نبود. مثل این بود که صدای او تمام سیاهی‌ها را می‌شکافت و نوری بود که ظلمت‌ها را می‌درید و درهم می‌کوبید. تمام بدن ما می‌لرزید، در زندان، آن هم زندان لشگر ۲ زرهی در خفقان مردی پای چوبه دار می‌رود و آیه جهاد می‌خواند.
بعد گفت: «بچه‌ها! من تکبیر می‌گویم و شما جواب تکبیر مرا بدهید.» شروع به الله اکبر گفتن کرد. نواب را ماموران همراه خود به جلو می‌بردند. طهماسبی، مظفر ذوالقدر و واحدی صف بسته پشت سر او حرکت می‌کردند. نواب را به چوبه تیر بستند. صدای تکبیر او و قرآن خواندش قطع نمی‌شد.
به او گفتند: «تقاضایت چیست؟» گفت: «تن‌ها لباسم را تنم کنید، چون می‌خواهم وقتی به حضور جدم پیامبر رسیدم لباس روحانیت تنم باشد.» گفت: «چشمانم را نبندید، چون می‌خواهم با چشمان باز بمیرم.»
همان زندانی می‌گفت: ما خشک‌مان زده بود. با آن‌که از گوشه سلول‌ها صدای‌شان را می‌شنیدیم می‌لرزیدیم. نواب همچنان با صدای رسا الله اکبر می‌گفت. وقتی صدای تیر بلند شد الله اکبر‌های او هم خاموش شد. [...]