صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۳۰۲۴
تاریخ انتشار: ۵۴ : ۱۷ - ۲۰ دی ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
شاه... گفت که سه پیشنهاد مختلف به او شده است، بعضی‌ها به او می‌گویند که باید بماند و با قدرت و شدت عمل کند، عده دیگری به او پیشنهاد می‌کنند که به بندرعباس برود و دست ارتش را در غیاب خود باز بگذارد و بالاخره آخرین راه‌حل این است که کشور را ترک کند و کار را به دست دولت بسپارد. شاه نظر مرا درباره این پیشنهادها پرسید و من گفتم، ترجیح می‌دهم که در این مورد اظهار نظری نکنم، زیرا هرچه بگویم شاه آن را یک توطئه انگلیسی تلقی خواهد کرد...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: سر آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران در آستانه پیروزی انقلاب ۵۷، در بخشی از کتاب خاطراتش با عنوان «غرور و سقوط» (نشر هفته، ۱۳۶۳؛ ۱۸۶-۱۸۹) آخرین ملاقاتش با شاه را که در روز ۱۸ دی ۵۷ اتفاق افتاد، این‌طور تشریح کرده است:

من روز هشتم ژانویه [۱۸ دی] برای خداحافظی نزد شاه رفتم. او را بر خلاف گذشته خیلی آرام و بی‌خیال دیدم، حالت کسی را داشت که خود را از جریان حوادث کنار کشیده و از مسائل حاد روز طوری سخن می‌گفت که گویی دیگر به او ارتباط زیادی ندارد. این ملاقاتِ آخرین برای من تجربه بسیار هیجان‌انگیزی بود. من پنج سال بود که شاه را از نزدیک می‌شناختم و در این چهار ماه آخر روابط ما با هم کاملا صمیمانه و خودمانی شده بود. من به عنوان شروع صحبت به او گفتم که هرگز تصور نمی‌کردم در چنین اوضاع و احوال غم‌انگیزی از او خداحافظی کنم و سخن گفتن برای من در این شرایط بسیار دشوار است. پس از این مقدمه اضافه کردم که «می‌خواهم این ملاقات ما با هیچ‌گونه تشریفات و بحث‌های معمولی همراه نباشد، زیرا دنبال کردن آن بحث‌ها در این جلسه نامناسب و غیرقابل تحمل است.» ضمن بیان این مطالب چشم‌های من پر از اشک شد و وقتی اشک‌هایم را پاک کردم، شاه در حالی که تبسمی بر لب داشت بازوی مرا گرفت و گفت: «اهمیتی ندارد. من احساس شما را درک می‌کنم، ولی ما باید برای آخرین بار با هم صحبت کنیم.» شاه سپس خود مطلب را آغاز کرد و گفت که سه پیشنهاد مختلف به او شده است، بعضی‌ها به او می‌گویند که باید بماند و با قدرت و شدت عمل کند، عده دیگری به او پیشنهاد می‌کنند که به بندرعباس برود و دست ارتش را در غیاب خود باز بگذارد و بالاخره آخرین راه‌حل این است که کشور را ترک کند و کار را به دست دولت بسپارد. شاه نظر مرا درباره این پیشنهادها پرسید و من گفتم، ترجیح می‌دهم که در این مورد اظهار نظری نکنم، زیرا هرچه بگویم شاه آن را یک توطئه انگلیسی تلقی خواهد کرد. شاه اصرار کرد و من گفتم: «فقط در صورتی پاسخ خواهم داد که به من قول شرف بدهد آن‌چه را که می‌گویم سیاست رسمی دولت انگلستان یا منعکس‌کننده دستوراتی که از لندن به من داده شده تعبیر نکند و حرف‌های مرا به عنوان نظری کاملا شخصی از سوی کسی که خیرخواه او و کشورش می‌باشد تلقی نماید. شاه این شرط را پذیرفت و از من خواست که به صحبت خود ادامه بدهم.

من گفتم، او را در وضعی می‌بینم که آمریکایی‌ها برای آن اصطلاح No-WIN (وضعیتی که در آن امید برد و پیروی وجود ندارد) به کار می‌برند و اضافه کردم: «هر روز که شما بیش‌تر در کشور بمانید بختیار مثل برفی که در آب افتاده باشد بیش‌تر تحلیل خواهد رفت و از سوی دیگر اگر کشور را ترک کنید شانس بسیار کمی برای بازگشت وجود دارد، زیرا من اعتقاد ندارم که بختیار توانایی برقراری نظم و استقرار حکومت خود را داشته باشد.» و اما درباره راه‌حل‌های دیگر، او نظر مرا درباره بی‌ثمر بودن اقدام نظامی به خوبی می‌دانست و فقط مجددا متذکر این نکته شدم که آن‌چه رژیم را به زانو درآورده اعتصابات است، آیا نظامی‌ها می‌توانند مردم را از خانه‌های خود بیرون کشیده سر کار ببرند؟ فکر رفتن به بندرعباس هم به نظر من از اول باطل بود. آیا نیروهایی که توانسته‌اند او را تا بندرعباس عقب برانند، نمی‌توانند با افزایش فشار خود او را از کشور خارج کنند؟

شاه با یک ژست غیرعادی به ساعتش نگاه کرد و گفت: «اگر موضوع مربوط به خود من بود تا ده دقیقه دیگر حرکت می‌کردم.» و سپس ضمن تاکید بر این‌که تصمیم خود را گرفته است اضافه کرد، تا قبل از تایید حکومت بختیار از طرف پارلمان نمی‌تواند از کشور خارج شود، زیرا اگر قبل از انجام این تشریفات ایران را ترک کند ممکن است مجلس از هم بپاشد و حد نصاب لازم برای رای دادن اعتماد به دولت حاصل نشود. من در پاسخ گفتم: «طوفان انقلاب ایران را فرا گرفته و همه نهادهای قانونی را کنار زده است، در این اوضاع و احوال کسی به فکر مجلس و تشریفات پارلمانی نیست.» شاه سری تکان داد و موضوع صحبت را عوض کرد. ضمن گفتگوها این موضوع مطرح شد که پس از خروج از ایران به کجا خواهد رفت. شاه گفت که هنوز در این مورد تصمیم قطعی نگرفته و ممکن است به یکی از کشورهای سلطنتی عرب برود. او از مصر نام نبرد و در مورد انگلستان گفت که به این کشور نمی‌تواند بیاید چون با بودن هزاران دانشجوی ایرانی در انگلستان در این کشور احساس امنیت نمی‌کرد.

در پایان صحبت‌های‌مان به گذشته برگشتیم و شاه مطلبی را که بارها در گذشته عنوان کرده بود دوباره پیش‌ کشید و گفت هنوز نمی‌تواند جواب قانع‌کننده‌ای برای این سوال خود بیابد که چرا مردم پس از این همه کار که برای آن‌ها کرده است بر علیه او شوریده‌اند؟

من مطالبی را که در گذشته هم در پاسخ این سوال گفته بودم به نحو دیگری عنوان کردم و گفتم، به نظر من علت اصلی این دگرگونی این است که شاه می‌خواست مردم ایران را به چیزی بدل کند که نبودند (و به عبارت دیگر از آن‌ها چیزی بسازد که پذیرای آن نبودند) و این تعارض سرانجام آن‌ها را به طغیانی تحت رهبری پیشوایان مذهبی، که رهبران سنتی چنین حرکت‌هایی بودند، وادار ساخت. من یادآوری کردم که: «با مروری در تاریخ اخیر ایران این نکته جلب توجه می‌کند که همین نیروها یعنی ملاها و بازاری‌ها و طبقه منورالفکر در سال ۱۹۸۲ بر سر مسئله امتیاز تنباکو به یک شرکت خارجی علیه ناصرالدین‌شاه شوریدند و در سال ۱۹۰۶ مظفرالدین‌شاه را وادار به قبول اصول حکومت مشروطه کردند.» در اشاره به رویدادهای اخیر و سیر انقلاب ایران گفتم که: «من هرگز مردم ایران را دارای چنین روحیه و شجاعت و اعتقاد و انضباطی ندیده بودم و نمی‌توانم حالت اعجاب و تحسین خود را نسبت به آن‌ها کتمان کنم» و اضاه کردم، اگر شاه می‌توانست این ملت را با چنین خصوصیاتی به سوی خود جلب کند و آن‌ها را در راه اجرای هدف‌های تمدن بزرگ خود بسیج نماید هیچ مشکلی نداشت...

شاه آن‌چه را که من درباره حرکت انقلابی مردم و خصوصیات برجسته آن‌ها بیان کردم تصدیق کرد ولی قیاس خود را با سلاطین قاجار نپذیرفت و گفت: «من بیش از هر شاه دیگری در دو هزار سال گذشته برای ایران کار کرده‌ام، شما نمی‌توانید مرا با چنین اشخاصی مقایسه کنید.»

وقت خداحافظی فرا رسید و شاه مرا تا دم در اطاقش بدرقه کرد. مثل همیشه مهربان و مبادی آداب بود. من برای او در هر شرایطی که پیش آید آرزوی نیکبختی و موفقیت کردم. شاه تبسمی کرد و هیچ نگفت. و من دیگر هرگز او را ندیدم.

ص ۱۸۶-۱۸۹