پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: در اواسط دی ماه ۵۷ وقتی تهران در آتش خشم معترضان به حکومت رژیم پهلوی میسوخت و شاه به ناچار به نخستوزیری یکی از اعضای مخالفترین حزبش یعنی شاپور بختیار از جبهه ملی [هرچند که با پذیرش نخستوزیری، جبهه ملی او را کنار گذاشت] تن داد، ژیسکاردستن، رئیسجمهو وقت فرانسه، از سران دو کشور اروپایی دیگر یعنی صدراعظم آلمان و نخست وزیر انگلیس و نیز کارتر رئیسجمهور آمریکا دعوت کرد که در نشست محرمانهای در گوادلوپ شرکت کنند. اوضاع ایران یکی از موضوعات محوری این نشست بود که از پنجشنبه ۱۴ تا یکشنیه ۱۷ دی ۵۷ ادامه داشت. والری ژیسکار دستن در کتاب خاطرات خود «قدرت و زندگی» (پیک ترجمه و نشر؛ ۱۳۶۸) در روایتش از این کنفرانس بیان میدارد که نظرش پشتیبانی از شاه بوده است، در حالی که کارتر معتقد بوده: «شاه دیگر نمیتواند بماند»، اما در بخش ضمایم همین کتاب مترجم آن یعنی محمود طلوعی روایت کارتر را از کنفرانس گوادلوپ از بخشی ازکتاب خاطرات خود او که در سال ۱۹۸۲ در آمریکا منتشر شده بود، ترجمه کرده که با روایت ژیسکار دستن در این زمینه متفاوت است. در این روایت کارتر بر خلاف ژیسکار دستن میگوید: «هرسه آنها فکر میکردند که شاه باید جای خود را به یک حکومت غیرنظامی بدهد» مشروح هر دو روایت را در ادامه میخوانید:
روایت ژیسکار دستن
کنفرانس «گوادلوپ» به دعوت من از سران سه کشور بزرگ غرب، جیمی کارتر و هلموت اشمیت و جیمز کالاهان، تشکیل شد. طرح اوضاع ایران در این کنفرانس امری بجا و طبیعی بود. درک رویه آمریکاییها در قبال اوضاع ایران دشوار بود. قبل از بروز بحران، آمریکاییان به مناسبات ارتباطات تنگاتنگ خود با ایران، بهخصوص در زمینه نظامی، مستقیما با مسائل ایران درگیر بودند و کمتر اروپاییان را در این امور دخالت میدادند. جیمی کارتر تصمیم گرفته بود در راه بازگشت از مسافرت رسمی خود به چین در تهران توقف کند. شاه شامی به افتخار او داده بود و تعارفات و تهنیتهای معمول بین آنها مبادله شده بود.
با وجود این من گزارشهایی از تهران دریافت میداشتم که نشان میداد سفارت آمریکا و سرویسهای اطلاعاتی آمریکا به طور محسوس از شاه فاصله میگیرند و به دنبال یک راهحل «سیاسی» برای مسائل ایران هستند. قابل درک بود که آنها در جستجوی مردی برای این راهحل سیاسی هستند، ولی مطلوب خود را نمییابند.
آن روز بعدازظهر، در زیر آلاچیق دور یک میز گرد، که فقط چهار صندلی در اطراف آن گذاشته شده بود نشستیم. دور این آلاچیق کاملا خالی بود و ما میتوانستیم با اطمینان از اینکه نه کسی حرفهای ما را خواهد شنید و نه مزاحممان خواهند شد صحبت کنیم. از جایی که نشسته بودیم منظره دریا به خوبی دیده میشد.
من از جیمز کالاهان (نخستوزیر انگلستان) خواهش کردم که موضوع را عنوان کند. کالاهان اوضاع ایران را با واقعبینی، و به استناد اطلاعات دقیقی که توسط دیپلماتهای انگلیسی جمعآوری شده بود تجزیه و تحلیل کرد. نتیجهگیری او بدبینانه بود: «شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راهحل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان ماندهاند تواناییهای محدودی دارند. به علاوه بیشتر آنها با رژیم ارتباطاتی داشتهاند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش میتواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند؟ نه. ارتش فاقد تجربه سیاسی است و فرماندها آن هم به شاه وفادارند.»
هلموت اشمیت با دقت و توجه خاصی به اظهارات کالاهان گوش میدهد، ولی سخن نمیگوید.
من نظریات دولت فرانسه را بر اساس اطلاعاتی که از سفیرمان دریافت داشتهام و گزارش میشل پونیاتوسکی از مذاکراتش در تهران تشریح میکنم. من دو خطر عمده که به هم ارتباط دارند، یعنی فروپاشی و تجزیه ایران و خطر مداخله شوروی را خاطرنشان میسازم. من به سه همتای دیگر خود اطلاع میدهم که شاه به وسیله من تقاضا کرده است به اقدام مشترکی برای تخفیف فشار شوروی دست بزنیم. ضمن اعلام این مطلب اضافه میکنم که به هر حال هشداری از طرف ما به شورویها مفید خواهد بود، زیرا آنها را متوجه خواهد ساخت که ما مستقیما درگیر و نگران این اوضاع هستیم. نظر من این است که در حال حاضر باید از شاه پشتیبانی کرد، زیرا با وجود اینکه منفرد و تضعیف شده است، حداقل دید واقعبینانهای نسبت به مسائل دارد و تنها نیروی موجود در برابر جریان مذهبی، یعنی ارتش را هنوز در اختیار دارد. از طرف دیگر این امکان وجود دارد که مشکلات فزاینده اقتصادی در موضع طبقه متوسط، که تعداد آنها در تهران زیاد است و از نفوذ قابل توجهی هم برخوردارند، تغییر به وجود آورد و یک ابتکار سیاسی را در آینده ممکن سازد.
بعد از سخنان من جیمی کارتر رشته سخن را به دست گرفت و چنین گفت: «اوضاع ایران به کلی تغییر کرده است. شاه دیگر نمیتواند بماند. مردم ایران دیگر او را نمیخواهند؛ و دولت یا دولتمردی در ایران باقی نمانده است که حاضر به همکاری با او باشد. اما جای نگرانی نیست: نظامیها هستند. آنها قدرت را به دست خواهند گرفت. بیشتر فرماندهان نظامی ایران در مدارس ما تحصیل کردهاند و فرماندهان و روسای ارتش ما را خیلی خوب میشناسند. آنها حتی یکدیگر را به اسم کوچک صدا میکنند!»
من نمیتوانستم آنچه را که به گوش خود میشنیدم باور کنم. آیا بحران ایران با تکیه به چنین خصوصیتی بین افسران ایرانی و آمریکایی قابل حل است؟ آیا اینکه فرماندهان نظامی آمریکا و ایران با هم خودمانی هستند برای تضمین ثبات آینده ایران کافی است؟
جیمی کارتر که متوجه بهت و حیرت من شده است، خیال میکند که حرف او را باور نکردهام و تاکید میکند: «بله! همینطور است که گفتم. اطمینان داشته باشید که آنها با هم صمیمی و خودمانی هستند. من در این مورد از ژنرالهایمان تحقیق کردهام. آنها همدیگر را به اسم کوچک صدا میکنند!»
روایت کارتر
از چهارم ژانویه [۱۴ دی ۱۳۵۷] میبایست برای ملاقات با رهبران فرانسه و انگلیس و آلمان به «گوادلوپ» بروم. ونس و ماندیل در واشنگتن ماندند تا اوضاع را تحت نظر داشته باشند و در صورت لزوم دستوراتی صادر نمایند. دستورات من همچنان مبتنی بر حمایت از شاه با همه امکانات بود، ولی روش سولیوان [سفیر وقت آمریکا در تهران]کمکم مرا نگران میکرد. او دائما این فکر را که کاملا به صورت وسوسهای آزارش میداد تعقیب مینمود که شاه باید در کوتاهترین مهلت استعفا بدهد و مرتبا این پیشنهاد خود را تکرار میکرد که ما باید از (امام) خمینی حمایت کنیم، ولو اینکه این کار تمام تلاشهای بختیار را بر باد دهد [...] در گوادلوپ هیچیک از رهبرانی که با من گفتگو کردند اشتیاق زیادی به حمایت از شاه نشان ندادند. هر سه آنها فکر میکردند که شاه باید جای خود را به یک حکومت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند. اما آنها در این مورد با من همعقیده بودند که ارتش باید متحد بماند و نشان بدهد که هیچگونه تمایلی به (امام) خمینی و عناصر تندرو ندارد. ژیسکار [رئیسجمهور فرانسه] به طور خصوصی به من گفت که وی قصد اخراج آیتالله را از فرانسه داشته، ولی شاه از او درخواست کرده است ک. این کار را نکند، زیرا اگر (امام) خمینی در لیبی یا عراق، و یا یک کشور دیگر عربی که مخالف ایران است مستقر شود به مراتب خطرناکتر خواهد بود...