صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۰۵۸۴
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۰۰ - ۰۹ دی ۱۳۹۸
امر دادند: «نوک وزیر خارجه [اردشیر زاهدی] را قدری بچین، خیلی لوس و ننر شده است.» نقشه این کار را عرض کردم. عجیب است که شاهنشاه معتقدند وزیر خارجه نه معلومات علمی، نه سواد فارسی و نه سواد خارجی دارد. باز هم او را نگاه می‌دارند، ولی من معتقدم عوض خواهد شد، به‌خصوص که خیال می‌کند چون دوست با نیکسون هست، باید نخست‌وزیر بشود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:

دیشب اسرائیلی‌ها کار غریبی کردند. به تلافی حمله‌ای که دو نفر فداییان عرب چند روز پیش در فرودگاه آتن به یک هواپیمای اسرائیلی کردند و یک نفر را کشتند، امروز با هلی‌کوپتر به فرودگاه بیروت رفتند. راه‌های فرودگاه را با گاز دودآور بستند. تمام مسافرین را از هواپیمای متعلق به کمپانی‌ها و ممالک عربی با کمال ادب خارج کردند و بعد ۱۱ هواپیما را آتش زدند و با هلی‌کوپتر برگشتند و رفتند و این عرب‌های ...گشاد یک تیر هم خالی نکردند. آفرین بر غیرت اسرائیلی‌ها و آفرین بر ...گشادی عرب‌ها. این بدبخت‌ها خیال جنگ با اسرائیل را در سر می‌پرورانند. واقعا مضحک است. البته بهانه اسرائیل بود که مبدأ حمله کماندوهای عرب، لبنان است.

صبح شرفیاب شدم. فقط شرفیاب شدم و برگشتم منزل. ولی شرفیابی مدت زیادی قریب یک ساعت و نیم طول کشید. شاهنشاه دو نامه: یکی به [لیندون] جانسون که می‌رود و دیگری به [ریچارد] نیکسون که می‌آید، دیکته فرمودند که هر دو مهم بود. [...] در نامه نیکسون اشاره و اظهار علاقه به ملاقات نزدیک بین دو رئیس کشور شده است. بعضی اوامر نسبت به وزارت خارجه فرمودند. امر دادند: «نوک وزیر خارجه [اردشیر زاهدی] را قدری بچین، خیلی لوس و ننر شده است.» نقشه این کار را عرض کردم. عجیب است که شاهنشاه معتقدند وزیر خارجه نه معلومات علمی، نه سواد فارسی و نه سواد خارجی دارد. باز هم او را نگاه می‌دارند، ولی من معتقدم عوض خواهد شد، به‌خصوص که خیال می‌کند چون دوست با نیکسون هست، باید نخست‌وزیر بشود.

کارهای جاری دیگر را عرض کردم. قدری در خصوص ضعف مزاج خودم عرض کردم. فرمودند: «من اگر به حال تو بیفتم و مردی برای من بی‌معنی بشود، نمی‌خواهم زندگی کنم. تو هم تا جوانی‌ات هنوز باقی‌ست، قدری تقویت کن.» عرض کردم: «کار باید طبیعی باشد، به علاوه اعلیحضرت حق ندارید چنین موضوعی را بفرمایید. بر فرض این قدرت شما ضعیف شد، شما متعلق به کشور و مردم هستید، باید زندگی کنید، ولو این‌که بسوزید باید بسازید.» قدری بحث کردیم. فرمودند: «من که آخر انسانم، بالاخره باید یک دلخوشی شخصی هم داشته باشم.» دیدم بحث طولانی می‌شود، شاهنشاه عصبانی می‌شوند. عرض کردم: «جسارت است، ولی اجازه می‌خواهم وضع خودم را با شعر جلال‌الملک ایرج‌میرزا به‌‌ خصوص در این ناخوشی تشریح بکنم که بخندید.» فرمودند: «بگو!» با عرض معذرت‌خواهی و با اجازه خودشان عرض کردم: «اگر گاهی نگیرد شاش ریشم/ نیاید یادی از احلیل خویشم» شاهنشاه خیلی خیلی خندیدند. فرمودند: «عصری گردش می‌رویم.» با آن‌که حال ندارم،‌ اطاعت کردم.

عصری گردش رفتیم، بسیار هم خوش گذشت. شاهنشاه هم با خستگی رفتند، شب شهبانو در شمشک، پیست اسکی، مهمانی دارند. خانم و بچه‌ها رفته‌اند، من به واسطه ضعف و خستگی جرات نکردم بروم، منزل ماندم.

فیلم صعود و سقوط رایش سوم را دیدم. فیلم دوکومانته بسیار خوب ولی تاثرآوری بود. کار هم زیاد کردم، حالا ساعت یک صبح می‌خوابم.