صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۱۳۵۷۹
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۹ - ۲۹ آبان ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
یکی از آقایان یزدی‌های همشهری ما آمده بود در منزل ما و آقای کاشانی آمدند در منزل ما به دیدن او. وقتی که [آقای کاشانی] پا شدند بروند، من زیاد با ایشان صحبت [را] گرم نگرفتم – حال آن‌که آن‌جا میزبان بودم –، چون که ایشان به بنده توجهی نداشتند. قهرا در هنگام رفتن بنده به رسم ادب احترام از ایشان کردم، چون که بالاخره ایشان پیرمردی بود محترم. تا نزدیکی در رفتم به مشایعت ایشان – به احترام ایشان. ایشان در راه به من گفتند: «به تمام مقدسات عالم قسم حقانیت با من است. با دکتر مصدق نیست.» گفتم: «به تمام مقدسات عالم قسم که حقانیت با دکتر مصدق است. با شما نیست.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: مهدی حائری یزدی (فرزند آیت‌الله عبدالکریم یزدی، موسس حوزه علمیه قم) که از شاگران برجسته آیت‌الله بروجردی به شمار می‌رفت، در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران با این‌که هرگز به طور رسمی وارد این نهضت نشد، اما جزو هوادارن دکتر مصدق در این مسیر بود. وی در خاطرات شفاهی خود که برای شادروان ضیاء صدقی تعریف کرده و در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد ضبط شده است، درباره ماجرای بگو مگویش با آیت‌الله کاشانی بعد از کودتای ۲۸ مرداد این‌طور نوشته است:

حاج سید رضا زنجانی که جزو جبهه ملی بود. این را عرض کنم که زندانی‌اش کرده بودند. همین زاهدی آقای آیت‌الله زنجانی را زندانی کرده بود. آقای زنجانی هم، چون از شاگرد‌های مرحوم پدرم [عبدالکریم حائری یزدی] بود و با من هم خیلی رفیق بود، من خیلی فعالیت می‌کردم برای آزادی‌اش. از جمله به آقای کاشانی هم رفتم گفتم که «باید این آقای محترم را شما به هر وسیله هست بالاخره از زندان بیرونش بیاورید. بالاخره هم‌لباس شماست، هم‌قطار شماست» فلان و این حرف‌ها. یک روزی باز دنبال همین موضوع به آقای کاشانی از منزلم تلفن کردم. آقای کاشانی پشت تلفن اوقاتش تلخ شد و به من گفت: «تو آن وقت که دکتر مصدق خانه مرا سنگ‌باران می‌کرد، کجا بودی؟ چطور صدایت درنمی‌آمد؟ ولی حالا که این سید زنجانی را گرفتند، افتادی به کار و مشغول فعالیت؟» من هم اوقاتم تلخ شد. قدری با تندی که از رسم ادب خارج بود به آقای کاشانی پشت تلفن گفتم: «آقا، شما اشتباه نکنید. من خودم را از شما خیلی اعلم می‌دانم و افضل می‌دانم. اگر قبول ندارید، یک مجلسی ترتیب بدهید که باشند فضلای قوم. بحث بکنیم. معلوم بشود من از شما دانشمندترم یا شما از من؟ شما به کی تحکم می‌کنید؟» آن وقت ایشان یک تعبیر بدی کردند که من البته دیگر نمی‌خواهم آن تعبیر را بگویم، چون ایشان یک قدری گاهی سخنش بی‌پروا و نامناسب مقام و منزلت ایشان بود که من دیگر همین‌طور گوشی تلفن را گذاشتم زمین و دیگر خجالت کشیدم که با ایشان سخنم را دنبال کنم. دیگر رابطه‌ام با ایشان قطع شد. تا این‌که چند سال بعدش یکی از آقایان یزدی‌های همشهری ما آمده بود در منزل ما و آقای کاشانی آمدند در منزل ما به دیدن او. وقتی که [آقای کاشانی] پا شدند بروند، من زیاد با ایشان صحبت [را] گرم نگرفتم – حال آن‌که آن‌جا میزبان بودم –، چون که ایشان به بنده توجهی نداشتند. قهرا در هنگام رفتن بنده به رسم ادب احترام از ایشان کردم، چون که بالاخره ایشان پیرمردی بود محترم. تا نزدیکی در رفتم به مشایعت ایشان – به احترام ایشان. ایشان در راه به من گفتند: «به تمام مقدسات عالم قسم حقانیت با من است. با دکتر مصدق نیست.» گفتم: «به تمام مقدسات عالم قسم که حقانیت با دکتر مصدق است. با شما نیست.» [...]، ولی باید عرض کنم که الحق مرحوم آیت‌الله کاشانی مردی پاکدامن و شجاع بود، اما در روش‌های سیاسی خود به زودی و آسانی و شاید با یک استخاره تغییر رای می‌داد.

 

منبع: متن کامل خاطرات مهدی حائری یزدی؛ فقیه و استاد فلسفه اسلامی دانشگاه هاروارد و تورنتو، ویراستار: حبیب‌الله لاجوردی، تهران: صفحه سفید، چاپ اول، ۱۳۸۷، صص ۴۵ و ۴۶.