صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۹۴۱۵۷
تاریخ انتشار: ۱۵ : ۲۲ - ۱۲ بهمن ۱۳۹۱
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 هواپیمای ۷۴۷ ایرفرانس که اجازهٔ فرود گرفته بود، سه بار بر فراز شهر چرخید و از کنار کو‌ه‌های البرز که در نزدیکی شهر بودند گذشت و بعد آرام روی باند آسفالتهٔ فرودگاه مهرآباد تهران فرود آمد. بعد از ۱۵ سال تبعید، امام خمینی(س) هفتاد و هشت ساله، رهبر معنوی انقلابی که به نقطهٔ اوجش نزدیک شده بود، بالاخره به خانه باز‌گشته بود. این لحظه بدون شک لحظهٔ آغاز دورانی تازه برای کشوری بود که به نظر می‌رسید کاملا از کنترل خارج شده‌ است.


بعد از آن همه تظاهرات‌ خشم و عزاداری که نشانه ‌های بحرانی چندین ساله بودند، ایران از شادی و شعف، غرق در شور شد. میلیون ‌ها نفر از سراسر کشور به پایتخت سرازیر شدند. آن‌ها در جادهٔ چهل کیلومتری بهشت ‌زهرا، جایی که خیلی از شهدای انقلاب دفن شده‌اند، صف بستند تا شاید بتوانند یک نظر آیت ‌الله را ببینند...


به همین مناسبت و در سی و چهارمین بهار انقلاب اسلامی ایران، پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در ویژه نامه ای به بررسی رویدادها و حوادث چند روز منتهی به پیروزی انقلاب - از 12 بهمن تا 22 بهمن ماه - در سه بخش مجزا (انقلاب به روایت همراهان، دیگران و  اسناد ساواک) می پردازد.


در دومین بخش از این ویژه نامه به مرور خاطرات برخی از  یاران و همراهان حضرت امام(س) در طول دوران مبارزه تحت عنوان "انقلاب به روایت همراهان" می پردازیم.


فاطمه طباطبایی [عروس حضرت امام ]:


بحث و گفتگو درباره سفر پرخطر امام هم چنان ادامه داشت. البته دوستان ترجیح می دادند در حضور ما از خطرات سفر، سخنی نگویند... برای انتخاب خط هوایی هم صحبت هایی شد. تصمیم نهایی این بود که پرواز با خطوط هواپیمایی" ایر فرانس" انجام شود؛ زیرا ایرفرانس یک شرکت معتبر فرانسوی بود و برای رعایت و حفظ اعتبار خود، پیش بینی های لازم برای امنیت پرواز را انجام می داد. دوستان پیشنهاد کردند که به خبرنگارها نیز گفته شود، چنان که مایل هستند، آن ها را نیز با خود همراه کنند. به محض پخش این خبر، حدود دویست خبرنگار اظهار آمادگی کردند...خانم دباغ [ در آن ایام ] بیمار و در بیمارستان بستری شده بود امام از احمد خواست تا به عیادت او برود و وی را در جریان سفر قرار دهد.


امام از آقای اشراقی خواستند در نوفل لوشاتو بماند و پذیرای کسانی باشد که از کشورهای دور برای دیدارشان آمده بودند. پس از آن، در زمانی مناسب همراه خانم و خانواده اش به ایران برگردد. آقای اشراقی از این که نتوانست با امام همراه شود،‌ غمگین شد و می گفت کنار امام بودن و خطر سفر را تحمل کردن برای من آسان تر از اینجا ماندن و انتظار کشیدن است.


امام هم چنین دستور دادند با مالکان خانه هایی که اجاره کرده بودند، هم چنین با صاحب هتل نوفل لوشاتو صحبت کنند. چنان چه خسارتی به آن ها رسیده است، به ویژه به سبب رفت و آمد زیاد به هتل، به آن ها پرداخت کنند.


اهالی نوفل لوشاتو با شنیدن خبر بازگشت امام به ایران، درخواست دیدار با امام را داشتند. امام با اظهار احترام و محبت به آن ها، از زحمت های ایجاد شده عذرخواهی کردند.


(اقلیم خاطرات؛ دکتر فاطمه طباطبایی، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی ،1390 ، ص 541)


 صادق  طباطبایی:


وقتی هواپیما به پرواز درآمد، در دل همه ما شور و ولوله عجیبی بود. بعضی ها سالها بود که به ایران نیامده بودند. خود من دوازده سال بود که از ایران دور بودم. به توصیه امام غذای مسافرین یکسان بود.


در هواپیما جنب و جوش خاصی وجود داشت. یک ساعتی که از پرواز گذشت قسمت بالای هواپیما را آماده کردند و امام به آنجا رفتند و یکی از همراهان هم روی پله ها مستقر شد که افراد متفرقه بالا نروند تا امام بتوانند استراحت کنند. بعد از مدتی من رفتم بالا، ایشان مشغول نماز بودند. در فاصله نمازها، پهلوی ایشان نشستم و مقداری با هم صحبت کردیم. من اجازه گرفتم که یک خبرنگار و فیلمبردار بالا بیایند و در این لحظات گفتگویی انجام دهند. امام پذیرفتند و من به آقای پیتر شولاتور گزارشگر و مفسر کانال دوم تلویزیون آلمان اطلاع دادم و او به همراه آقای کافمن که فیلمبردار او بود آمدند و مقداری از عبادت های امام تصویر برداشتند و دو سه تا سؤال هم از امام کردند. در این فاصله آقای محتشمی آمد بالا و یک یادداشتی به امام داد و گفت نقل است که به هنگام دلهره و اضطراب این دعا خوانده شود و پایین رفت. وقتی ایشان رفت امام آن یادداشت را بدون آن که به آن نگاه کنند، تا کرده و زیر پتوی خود گذاشتند و نشان دادند که چقدر اضطراب و التهاب دارند ! حدود 20 دقیقه این خبرنگاران فیلم گرفتند و رفتند. حاج احمد آقا آمد بالا و روی کاناپه ها دراز کشید.


شاید یک ساعتی به اذان صبح مانده بود من دو مرتبه نزد امام رفتم. وقتی دوستان در قسمت پایین اعلام کردند وقت نماز صبح شده نماز خواندیم. قبلاً هم از خلبان سؤال کرده بودند که قبله کدام طرف است. گفته بود اگر چند دقیقه صبر کنید تا حدود یک ساعت دیگر قبله چنین حالتی را خواهد داشت.


بعد از نماز صبح دوباره نزد امام رفتم. کمی التهاب و اضطراب هم داشتم... در این فاصله یکی از برادران آمد بالا و رفت به طرف حاج احمد آقا. امام پرسیدند چه کار داری؟ گفت می خواهم بیدارشان کنم؛ چون چند دقیقه دیگر نماز قضا می شود. امام با یک حالت آمیخته به اعتراضی گفتند نکن. او گفت: نماز قضا می شود. امام گفتند: مگر به شما گفته است که برای نماز بیدارش کنید؟ او گفت: نه، به من نگفته است. امام گفتند : حق ندارید بیدارش کنید. او هم برگشت و رفت.


(خاطرات سیاسی اجتماعی، صادق طباطبایی، نشرعروج ،1387،ج 3، ص 211)


 فاطمه طباطبایی :


[پیشنهاد شد من با بچه ها به آلمان نزد همسر برادرم بروم و مدتی بعد به ایران برگردیم، احمد نیز از این پیشنهاد استقبال کرد]


بار دیگر لحظه سخت وداع رسید. با امام و خانم خداحافظی کردم، اما با احمد! پیش از هر واژه ای برای خداحافظی نگاه بین ما بود. نگاهی که در آن بیم و دلهره موج می زد. نگاهی که بیانگر احساس مان بود. باز هم جدایی... تلاش کردم که با رفتارم احمد را نگران نکنم، اما او خود بیش از من نگران بود. نگران من و بچه ها، نگران جان امام، نگران انقلابی که در پیش است و ...


شب بود که سوار قطارشدیم داخل قطار، آن قدر سرد بود که ما تا صبح لرزیدیم...سرانجام صبح به آلمان رسیدیم. ... [نگرانی و دلواپسی زیادی داشتیم، چه برسر پرواز انقلاب خواهد آمد !] رادیو، بسیار سخت موج ایران را می گرفت. تلویزیون آلمان، هر خبری را که مصلحت می دید، پخش می کرد. برقراری ارتباط تلفنی با ایران نیز بسیار مشکل بود.


از کنار رادیو و تلویزیون دور نمی شدیم، یکی از دوستان مقیم آلمان از تلویزیون آلمان، خبر داد که شبکه ای از تلویزیون آلمان، تصویر خبر ورود امام را به ایران پخش می کند. تماشای ورود امام به خاک وطن از تلویزیون آلمان و استقبال بی مانند مردم مهربان و وفادار به رهبر خویش را دیدم. لحظاتی که در تاریخ هر ملتی تکرار شدنی نیست.


پس از چهارده سال دوری از وطن، امام با افتخار و شکوهی بی مانند به وطن بازگشت. تماشای مراسم استقبال از صفحه تلویزیون حس عجیبی در جانم می ریخت. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر بود.در اوج پیروزی دوست داشتم میان مردم بودم. شاهد پیروزی بودم. کنار امام بودم. با احمد بودم...


(اقلیم خاطرات؛ دکتر فاطمه طباطبایی، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی ،1390، ص  544)