پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : 
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد.
کلاً انجمن اینطوری است یکنفر که یک جا میرود شیپور میزند بقیه اعضا را هم دور خودش جمع میکند و کاملاً تیمی و باندی کار میکنند اینکه میگویند دستمان جایی بند نیست دروغ است همه جا بودهاند. غائلهها را بعضا اینها به پا میکردند از قبل از سال ۱۳۳۰ شیخ محمود حلبی فعالیت داشته غیر ممکن است در طول این مدت ۳۰۰ برگ سند نداشته باشد.
حداقل چند صفحه باید باشد، خود من سراغ پرونده شیخ جلبی رفتم اول کار چیزی در اسناد ساواک پیدا نکردم. پیگیر شدم گفتند یک پرونده پیش آقای ری شهری است. شدیداً مصر بودم که پرونده را ببینم بالاخره موافقت کردند و من با شوق و ذوق زیاد مسیر نسبتاً طولانی را بدو بدو رفتم، پرونده را که دیدم با ولع شروع کردم خواندم و خواندم و خواندم خدایا اینکه چیزی ندارد.
خنده روی لبم ماسید دیدم یک پرونده کوچکی ست نزدیک ۴۰ صفحه با برگههای نازک پوست پیازی ساواک، هر چقدر ورق زدم دیدم نخیر هیچ چیز قابل توجهی ندارد - فقط یکسری سخنرانی بود در رادیو فلان در منبر فلان که همه را میشد به نوعی مثبت تلقی کرد و گزارش برخی از جلساتشان در مورد بهائیت چیز خاصی پیدا نکردم به خودم گفتم چطور ممکنه؟ ساواکی که بعدها در جاهای دیگر اسناد مختلفی داشت و ما درآورده بودیم چه طور اینجا سندی نزده بود؟
خود رئیس اداره سوم ساواک پرویز ثابتی و مسئولین دیگر ساواک روی اساسنامه انجمن حاشیه میزدند، دستورالعمل صادر میکردند که آن را به دست آورده بودیم اما چه طور میشود راجع به شیخی که این همه عده و عده را جمع کرده و در مراکز استانها و شهرستانها نیرو گذاشته یک به اصطلاح مبارزه «به اصطلاح» را تأکید میکنم، علیه بهاییت دارد چه طور مسئولین ساواک هیچ حساسیتی به این قضیه ندارند؟
بهاییها که در رأس ساواک بودند زمانی نخست وزیرشان بهایی بود، محرم اسرار کاخ شاهنشاهی دکتر ایادی بود یعنی هیچ عکس العملی نشان ندادهاند؟ به خودم گفتم مگه میشه؟ حتماً یک جای کار میلنگه یک مجموعه خیلی کمی از سوابق ایشان بود که هیچ نـ نداشت نکته منفی هم مثلاً اینکه ببینم نوشتهاند شاه به ایشان تشریزده یا گفته باشند آقا این را ساواک کنترل کند نه ابداً سخنرانیهای معمولاش بود.
هیچ چیزی نبود که مثلاً من پیش خودم فکر کنم مطلب ویژهای به چنگم، افتاده در ده دقیقه شنود، بیشتر از اینها مطلب داشتیم اما آن پرونده نازک هیچ حرفی برای گفتن نداشت، دردآور بود. تازه کار را شروع کرده بودیم از ما توقع داشتند کار جدی و گسترده باشد اما چیز دندانگیری نداشتیم بعدها لا به لای پروندههای افراد دیگر مطالب دیگری هم جمع کردیم اما هنوز ما اطلاعات کافی نداشتیم فقط شنودها را داشتیم که جز فحاشی و توهین چیز دیگری نداشت. در جمعآوری اسناد میدانستم باید این سیستم پاکسازی شود وقتی شروع به کار کردیم از آن و جایی که خیلی از دوستان راجع به، انجمن حساسیت و اطلاعاتی داشتند اسامی آشنا زیاد بود و بچهها حین کار زیاد میگفتند عه آقای دکتر هم عه شیخ فلانی هم؟ ! ...
به خاطر همین به بچهها دستور اکید دادم که: خوب گوش کنین به هیچ وجه من الوجوه هیچ استعلامی رو بدون هماهنگی من پاسخگو نباشین اگه ازتون سؤال هم کردن جواب ندین هر کسی هر چیزی میخواد بفرستین بیاد سراغ من؛ طوری شده بود که دوستان میگفتند ما جرات نمیکنیم بیایم اتاق شما چون تا یک نفر میآمد داخل من پرونده را میبستم نه اینکه مورد اعتمادم نبودند نه ولی من حیطهبندی را رعایت میکردم چون اسامی افراد حساس است ممکن است کسی اسمی ببیند و بخواند و بگوید آهان پس آقای ایکس هم انجمنی بوده است این اتهام را من باید بعداً بنشینم جمع کنم. مثل اتهامی که برخی اصلاح طلبها به علامه مصباح میزنند که ایشان انجمنی بوده علامه مصباح ذاتاً نمیتواند انجمنی باشد. آدم خندهاش میگیرد چه طور همچین چیزی ممکن است. خلاصه در اتاقم احدی رفت و آمد نمیکرد.