پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
دو ضربه سنگین؛ ترور برخی رهبران در زندان و مارکسیست شدن سازمان
اواخر سال ۵۳ بحثی با شکرالله پاک نژاد و بیژن جزنی داشتم. من با آقای جزنی و شهیدزند و عزیز یوسفی و یک آقای دیگری هم که از خانهای گرد بود، در یک اتاق کوچک در بند شش زندان قصر هم اتاق بودم. بحث درباره این بود که ساواک با ما چه خواهد کرد؟ تحلیل پاک نژاد این بود که سازمانهایی که به مشی مسلحانه در برابر رژیم شاه اعتقاد دارند در بیرون زندان سرکوب شدهاند، اما بخشی از رهبران آنان در زندان هستند. این مسأله برای رژیم قابل تحمل نیست. همان طور که در آرژانتین و شیلی زندان را آتش زدند و عدهای از رهبران سازمانهای چریکی را کشتند، احتمال دارد با ما هم همین کار را بکنند. بیژن هم همین نظر را تأیید کرد.
من این تحلیل را در سازمان مطرح کردم، بحث شد و اکثراً این احتمال را میدادند. به همین دلیل تمام تشکهای پنبهای و وسایل پلاستیکی را بیرون دادیم تعلیماتی به بچهها داده شد که در هنگام آتش سوزی چه باید کرد یا حدس میزدیم از پشت بام به بهانهای بچهها را به رگبار ببندند یا به نام دعوا و درگیری زندانی با زندانی بین بچهها مشکل ایجاد کنند. با توجه به آن که مشخص شده بود جنبش از زندان رهبری میشود، تلقی ما این بود که ما را میکشند. پاک نژاد میگفت شاه بچههای بند شش قصر را، که همه پرونده سنگین داشتند، به بهانهای از بین خواهد برد. منتظر بودیم اتفاقی بیفتد ولی هیچکس احتمال نمیداد رسما بچهها را از زندان ببرند و اعدام کنند.
فروردین ۱۳۵۴، یک روز بلندگوی سالن زندان اسامی چند نفر را اعلام کرد و گفت که وسایلشان را جمع کنند و به زیر هشت دفتر پلیس در زندان بروند. همه احساس خطر کردیم. 1بیژن جزنی ۲. چوپانزاده، ۳. مصطفی خوشدل، ۴. کاظم ذوالانوار ۵ حسن ظریفی ۶ احمد جلیل افشار ۷. عزیز سرمدی ۸ مشعوف کلانتری. ۹ عباس سورکی احضار شده بودند. آنان همه از سران جریانهای سازمان چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق بودند. آنان خداحافظی کردند پاک نژاد بعد از این که با آنان خداحافظی کرد برگشت به من گفت: محمد اینها بر نمیگردند، برنامه رژیم شروع شد. پرسیدم منظورت چیست؟ گفت: اینها را میکشند آن برنامهای که من گفتم شروع شد. همان شد.
خبری که از سوی ساواک منتشر شد این بود که این عده میخواستند فرار کنند و ما آنان را درحین فرار از بین بردیم. روز بعد بلندگو اعلام کرد: محمد محمدی بیاید زیر هشت یعنی بیاید در اتاق پلیس من داخل اتاق بودم. پاک نژاد ناگهان رنگ چهرهاش زرد شد و با حالت خاصی گفت: محمد تو چرا؟ چی شده؟ من و جمشید طاهرپور یکی از کادرهای چریکهای فدایی به زیر هشت رفتیم. ما را به اتاق سرهنگ زمانی رئیس زندان بردند. او شروع کرد به شما صحبت کردن با ما که این بچهها داستان پیدا کردند. آقای محمدی بزرگتر هستید ولی بعضی از زندانیها بچه هستند او ادامه داد که مأموران میخواستند عدهای را به زندان دیگر ببرند، زندانیها میخواستند فرار کنند متأسفانه حوادث ناگواری پیش آمده بعد گفت که شما میدانید من خیلی زندانیان را دوست دارم مسئولیت دارم و اینها حین فرار کشته شدهاند؛ مراقب باشید یک وقت مسألهای پیش نیاید من از شما خواهش میکنم به بچهها بگویید که شلوغ نکنند.
از نظر زندانیها سرهنگ زمانی فردی بسیار کینه توز و به اصطلاح آب زیر گاه بود در مقابل زندانیان شخصاً مدعی بود و خیلی بد برخورد میکرد. در حالی که سرهنگ زمانی حرف میزد چشمم به روزنامهای افتاد میشوند و این راه که کنار دستش بود و خبر همین واقعه را نوشته بود سرهنگ زمانی به ما دو گفت که من خواهش میکنم شما داخل بند مراقب بچهها باشید. تذکر باشد این کار را تکرار بکنند، دوباره عدهای دیگر کشته بدهید که این کارها فایدهاش چیست؛ فقط یک عده کشته میشوند. اگر قرار درستی نیست. بعد فهمیدیم همان موقعی که زمانی با ما حرف میزد، روزنامهها را داخل بند فرستاده بودند بچهها تا روزنامهها را خوانده بودند تعادلشان به هم خورده بود. وقتی با طاهرپور داخل بند شدیم زندان مثل قبرستان شده بود. همه در اتاقها و راهروها کز کرده بودند عدهای گریه میکردند، سروصدا و رفت و آمدی نبود. بخشی از کادرهای رهبری سازمانها در زندان بودند. آنان با همکاری با کادرهای بیرون سازمان را اداره میکردند. بچهها میپرسیدند چه خبر است؟ چی شده؟ به دلیل همان تحلیل گذشته که بین بچهها صحبت بود مسئلۀ غیر منتظرهای نبود پیشبینی کرده بودیم که دست به چنین کارهایی میزنند منتظر بودیم بقیه را هم ببرند.
ناچار عدهای از بچهها که پروندهشان سبکتر بود باید فعال میشدند و مسئولیت میپذیرفتند و ما خودمان را آماده میکردیم که برویم. (در جای دیگری گفتهام که منوچهری بازجوی ساواک در سال، ۵۴ در زندان اوین مرا خواست و صریحاً گفت شده یک نفر از ما، یعنی ساواکیها را ترور کنید پنج نفرتان را در زندان میکشیم معادلهای ساده؛ خود دانید. )