صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۳۳۶۵۸
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۹ آبان ۱۴۰۳
خاطرات محمد محمدی از «زندان شاه»؛ قسمت شانزدهم؛
 ام۳ اسلحه خطرناکی است از یوزی خیلی بزرگتر است. مانده بودیم چگونه این مسلسل را حفظ کنیم و آن را از در خانه بیرون ببریم؟ در شرایطی که پنج - شش ماه از دستگیری‌های گسترده کادر‌های سازمان توسط ساواک گذشته و یکی دو روز قبل هم در خانه بمب منفجر شده است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندان‌های زمان شاه و درگیر شدن با ماجرا‌های تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

لحظه یک انتخاب: از صحنه درگیری و شهادت بیرون رفتن، هر چند موقتی و یا در میانه میدان ماندن و خطر را به جان خریدن. هر کدام ما دوست داشت از این امتحان سرفراز بیرون بیاید و از خود گذشتگی و جانبازی بیشتر و یا بهتری داشته باشد. اصغر نشان داد که از من جانبازی بیشتر و آمادگی بهتری دارد. کار سمبولیک زیبایی کرد؛ کاری که نشان از یک رسم قدیمی در میدان نبرد داشت توی همان، آشپزخانه کلتش را درآورد و بر روی لبش گذاشت و با صدا بوسید و گفت من بیرون نمیروم تو هر کاری میخواهی بکن بعد دوباره کلتش را بوسید و با لبخند و آرام گفت: یکیش مال خودمه مابقیاش مال آنها است. دیگر بقیه مسئولیت با خودته. اگه برای زنده ماندن احساس مسئولیت میکنی، برو اگر نه بمان؛ میل خودته یک مقداری نشستیم فکر کردیم. نمیتوانستم او را تنها بگذارم از این رو پیشنهاد دادم هر دو بیرون برویم. قرار شد با هم بیرون برویم هر دو بیرون رفتیم و یک مقدار دیگر از وسایل را با خودمان بردیم در خانه اسلحه زیاد بود.

 کلتهایی بود که تازه از خارج از کشور آورده بودند، منتها کلتهای به درد نخور هم زیاد داشت. آنها را گذاشتیم چون بعضی هاشان قابل تعمیر نبودند بقیه را بردیم. مواد منفجره زیادی باقی ماند، ترازو و وسایل را برداشتیم و بیرون رفتیم. مانده بودیم که چه بکنیم تنها سرمایه سازمان همین مسلسل بود.

 ام۳ اسلحه خطرناکی است از یوزی خیلی بزرگتر است. مانده بودیم چگونه این مسلسل را حفظ کنیم و آن را از در خانه بیرون ببریم؟ در شرایطی که پنج - شش ماه از دستگیریهای گسترده کادرهای سازمان توسط ساواک گذشته و یکی دو روز قبل هم در خانه بمب منفجر شده است.

منزل تهران نو

نهایت با این همه نگران مابقی وسایل به جا مانده محاصره هم نشده در خانه بودیم. قصدمان این بود حتی الامکان وسایل را از خانه خارج کنیم.

ابتدا بچهها رفتند ببینند کسی داخل خانه شده یا نشده دیدند کسی داخل خانه نرفته است. خانه خلوت بود چند روزی خانه را زیر نظر داشتیم دیدیم کسی نمیآید یکی دو بار خیلی تیز و عملیاتی وارد خانه شدیم تا در صورت درگیری از آمادگی لازم برخوردار باشیم رفتیم و بعضی چیزهای دیگر را هم بیرون آوردیم تشیر اللجنة بعد از تخلیه کامل خانه سرقرار بعدی رفتیم. البته باز رضا میخواست به خانه برگردد که من و بهرام به مصلحت ندیدیم به خانه برگردیم. این جریان روز پنجم فروردین پیش آمد تا روز ۳۱ فروردین، ارتباطات تشکیلاتی به خوبی برقرار بود.

 «عفت» کلت را پشت قنداق دختر هشت ماههام «مهدیه» بست. مهدیه را بغل کردیم و از خانه رفتیم بیرون خیلی شرایط خطرناکی بود ممکن بود خانه تحت نظر باشد هر لحظه دستگیرمان کنند ساعت ۱۱ شب به منزل یکی از دوستان به نام آقا ضیاء رئیسی. رفتیم خودش نبود و خواهر و شوهر خواهرش منزل بودند از دیدن ما خیلی متعجب شدند. گفتند که شما کجا بودید این موقع شب اینجا آمدید؟ من گفتم چون شناسنامه نداشتیم هتلها ما را جا ندادند مجبور شدیم مزاحم شما شویم. یک شب در آنجا خوابیدیم چون خواهر آقای رئیسی مریض و بستری بود، حتی شام هم نخوردیم و صبح بدون صبحانه از آنجا بیرون آمدیم. فقط ماشین چاپ را به عنوان امانتی گذاشتیم که به آقای رئیسی بدهند.

ادامه دارد...