صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۳۱۳۴۴
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۰ آبان ۱۴۰۳
خاطرات بازمانده اردوگاه‌های استالین؛ قسمت ده؛
حالا چند کلمه از بازجو بگویم، بازجوی من یک ارمنی بنام میرزایان بود. این کمونیست فاشیست دارای قد میانه لب بالایی کوتاه، چشمان سیاه و گود، جلوی سر، طاس و با دندان‌های مثل خر پیر فاصله دار بود. وقتی می‌خندید لب‌هایش تا زیر گوش‌ها باز می‌شد دندان‌هایش جلو می‌آمد و لب‌هایش بالا می‌رفت.  گوش‌هایی خیلی بزرگ داشت که وقتی عصبانی می‌شد تکان می‌خوردند. این شعر که از بچگی به خاطر دارم در مورد لب‌های بازجو کاملاً صدق می‌کرد لب بالا نظر بر عرش می‌کرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «درماگادان کسی پیر نمیشود» به قلم اتابک فتح اللهزاده، در رابطه با زندگی دکتر عطالله صفوی در اردوگاههای کار اجباری شوروی است. این کتاب توسط نشر ثالث منتشر شده است. 

هنوز مسأله جاسوسی را جدی نمیگرفتم، اما حسابی گیج شده بودم نمیدانستم دوستانم قائمی، پورحسنی و میانجی کجا هستند آیا آنها هم اینجا هستند؟ آیا به درد من مبتلایند؟ این پذیرایی هر شب ادامه داشت بازجویان مرا با بی خوابی، گرسنگی و شکنجه جسمی به کلی از پا درآورده بودند بارها زیر شکنجه بی هوش میشدم و تا چشم باز میکردم بازجوها مثل شغالهای گرسنه بالای سرم بودند. متوجه میشدم که برای به هوش آوردنم آب روی من پاشیدهاند. یک بار هر چه تلاش کردند که مرا روی چهار پایه بنشانند، موفق نشدند. همین که ولم میکردند روی کف اتاق میافتادم تمام بدنم کبود شده بود. هنگامی که از حالت اغما در میآمدم بدنم با شدت غیر قابل توصیفی درد میکرد.

با به یاد آوردن آن شبهای لعنتی دردم تازه میشود. شبی طبق معمول باز مرا به بازجویی بردند دیدم یک نفر دیگر هم آنجاست. وی خودش را حسنوف معرفی کرد و گفت: من مترجم شما هستم. شما به دولت و حزب کمونیست شوروی دروغ گفتید ما شما را به موجب ماده ۳ - ۱۰۳ عبور غیر قانونی از مرز شوروی محکوم کرده بودیم، اما حالا شما م جاسوسی به ۱۰ تا ۲۵ سال زندان و کار در شمال شرقی و دوستانتان به جرم. سیبری محکوم شدهاید.

حالا چند کلمه از بازجو بگویم، بازجوی من یک ارمنی بنام میرزایان بود. این کمونیست فاشیست دارای قد میانه لب بالایی کوتاه، چشمان سیاه و گود، جلوی سر، طاس و با دندانهای مثل خر پیر فاصله دار بود. وقتی میخندید لبهایش تا زیر گوشها باز میشد دندانهایش جلو میآمد و لبهایش بالا میرفت.

 گوشهایی خیلی بزرگ داشت که وقتی عصبانی میشد تکان میخوردند. این شعر که از بچگی به خاطر دارم در مورد لبهای بازجو کاملاً صدق میکرد لب بالا نظر بر عرش میکرد. لب پایین زمین را فرش میکرد او زبان آذربایجانی را خوب میدانست با هر کلمه حرف که میزد و یا میپرسید، ده کلمه فحش آبدار به پدر و مادر و خواهر متهم نثار میکرد و سپس با چکمه خود محکم به استخوان پای او میزد، و یا با کلید بزرگی که در دست داشت به استخوان پا و سر و صورت متهم میزد. او فقط کتک نمیزد، از روشهای روانی هم به خوبی استفاده میکرد.

گاه بازجوی دیگری را به سراغم میفرستاد که با لحن دلسوزانه میگفت: «اینجا زندان است! اگر مقاومت را ادامه دهی شب و روز گرسنه میمانی و سرانجام میمیری. ولی اگر حرف ما را قبول کنی دست کم امکان زنده ماندن تو در اردوگاه هست! تازه اردوگاهها با هم تفاوت دارند. خوب است بدانی که دست ما است که به کدام اردوگاه بیافتی اگر راست بگویی به جای خوبی میافتی، وگرنه به ۲۵ سال زندان با اعمال شاقه در سیبری محکوم میشوی. باز این را بدان که کسانی که رفتار شایسته دارند نه تنها زنده ماندند مورد ارفاق نیز قرار گرفتند. این میرزایان س ن سنگدل دست به چه کارهایی که نمیزد. یک بار وقتی که این مردک بیمار از دست من ذله شده بود، تهدیدهای کثیفی کرد که من از بازگفتن آن شرم دارم. خوش باوری ما را نگاه کن که در ایران این آدمها را انسان طراز نوین و به گفته استالین از سرشت ویژه میدانستیم. چه حقیقت تلخی بود. حقیقتی تلختر از زهر. سادگی ما را نگاه کن که به کجا پناه آورده بودیم. باطن این مرد کثیفتر از ریختش بود خود بهتر از هر کسی میدانست که ما جاسوس نیستیم، اما برای اینکه به درجه بالاتری برسد برای ما پرونده درست میکرد. او چنان شکنجه میکرد که گویا شبکهای از جاسوسان آمریکایی و ایرانی را دستگیر کرده است.

 خواننده عزیز فکر نکند که فقط افراد خاصی به مناسبت درندگی خوی خود در اینجا و آنجا به این تبهکاریها دست میزنند، نه اصلاً چنین نیست بلکه دهها هزار نفر برای این گونه وحشی گریها و رذالتها آموزش و دوره کارآموزی دیده بودند و با بکار گرفتن این آموزشها میلیونها انسان را به خاک سیاه نشاندند.