محمد داوری، با بیش از 14 سال پاکی از اعتیاد، زندگی خود را بهعنوان نمادی از امید و رهایی توصیف میکند. او داستان زندگی سخت خود را که در سایه اعتیاد و ناامیدی سپری شد، با صراحت و صداقت روایت میکند. او 30 سال از عمرش را مصرفکننده مواد مخدر بود، سالهایی که همه چیزش را از دست داد، از جمله خانواده و شغل. اما اکنون، با پاکی و بهبودی، به عنوان یک درمانگر اعتیاد در تلاش است تا به دیگران کمک کند و با امید، روزنهای برای تغییر در زندگی کارتنخوابها و معتادان باز کند
«محمد داوری» حالا 14 سال و 5 ماه است که بدون مصرف موادمخدر زندگی میکند. داستان زندگی و سرنوشت او، روایت رنج است و امید. او بعد از تحمل کلی درد و محنت توانسته که امیدوار زندگی کند.
خودش بعد از چهارده سالونیم پاکی میگوید: «اگر اعلام پاکی میکنم به این دلیل است که امید بدهم؛ امید به اینکه میشود بعد از سالها مصرف، بدون مواد زندگی کرد.» او این روزها در حوزه درمانگری اعتیاد کار میکند. با او قرار ملاقات گذاشتیم. آنچه میخوانید مشروح گفتوگو با این درمانگر است.
قصه محمد از کجا شروع میشود؟
زندگی من، زندگی سختی بود. زندگیای بود که امیدی در آن نبود و هیچ چیزی برای ادامه دادن وجود نداشت. ولی این رنجها باعث شد بر اثر اتفاقی، امید به وجود بیاید و این امید کار کند و بتواند از من چیزی بسازد که امروز هستم. هدف من حالا کمک کردن از طریق همین امید دادن است تا کسانی که درگیر کارتنخوابی و معضلات اجتماعی هستند، این امید را داشته باشند و با این امید یک باور در آنها شکل بگیرد تا حرکت کنند. کسی که وارد دنیای کارتنخوابی میشود، ناامیدترین است. کارتنخواب کسی است که از همه جا و همه کس رانده شده و هیچ امیدی در زندگیاش ندارد. برای همین، امید میتواند روزنهای در زندگیاش باشد.
چند سال مصرفکننده بودید؟
30 سال. مصرف موادمخدر همه زندگیام را از من گرفت. خانواده، دوستان، شغل و هر چیزی که داشتم را از من گرفت. ولی امروز خوشبختانه توانستم با امید همه را بسازم. امید به خداوندی که در زندگیام حضور پیدا کرد و دیدنش بسیارسادهتر از قبل شد یا به تعریف سادهتری خداوند برای من آنقدر قادر بود که تمام ناامیدیها را کنار زد.
چه اتفاقی افتاد که مصرف را شروع کردید و چه شد که بعد از 30 سال پاک شدید؟
ما در قم زندگی میکردیم. انقلاب که شد به تهران آمدیم و به مدرسه رفتیم. مدرسه برایم جاذبه نداشت و راستش جاذبه قهوهخانه بیشتر بود. به قهوهخانه میرفتم و تا یک چای بخورم و یک سیگار بکشم ظهر شده بود و به خانه برمیگشتم. آدمهای قهوهخانه مشتی و بامرام بودند و ما هم در همان مکتب جذب شدیم.
در مورد پاک شدنم هم بگویم که من کاری نکردم. خودم اینطور فکر میکنم که خدا برای پاکی من قدم برداشت. سی سال مصرفکننده بودم. 10 سال اول خیلی خوب بود.10 سال بعدی در بلاتکلیفی و چه کنم چه کنم بودم و 10 سال سوم فقط به گریه و التماس گذشت. به همه التماس میکردم که برای پاک شدن من قدمی بردارند. معتادی که میخواهد ترک کند، تنها از معتادهای دیگر راهکار میگیرد، چون فکر میکند اگر به یک آدم عادی بگوید، برایش بد میشود. البته راهکارهایی که معتادها به هم میدهند راهکار درمانی نیست.
ما دو رفیق بودیم که با هم مصرف میکردیم. او خانه مجردی داشت. ساعت 4 و 5 بعدازظهر که کارم تمام میشد، پیش او میرفتم. اسمش حاجیخان بود. همسن من بود، ولی چون روز حاجیها به دنیا آمده بود، به او حاجیخان میگفتیم. یادم میآید، یک شب لامپ اتاق سوخت و ما به خودمان گفتیم این چهار تا بست را بکشیم، بعد میرویم لامپ میگیریم.
آن شب را کشیدیم و فردا یادمان رفت لامپ بگیریم و گفتیم بکشیم تمام بشود، به تاریکی نخوریم. کشیدیم و فردایش او گفت من میگیرم و من گفتم من میگیرم و نه او گرفت و نه من. بعد از ده، پانزده روز به تاریکی عادت کردیم. شمع روشن میکردیم و بعد گفتیم اصلا ادیسون اشتباه کرد برق را اختراع کرد، چون شاعرانه بودن محفل را تازه تجربه کرده بودیم. بعد هم که شمع ته کشید و مجبور شدیم لامپ بگیریم دیگر حال نداشتیم وصلش کنیم. همه اینها را تعریف کردم که بگویم اعتیاد و مصرف مواد با آدم کاری میکند که هر شرایطی را میپذیری.
چند سال است که در حوزه درمانگری اعتیاد کار میکنید؟
من 13تا 14سال است که در این حوزه کار میکنم. اگر بگویم من درمانگر هستم این حرف حالم را خوب نمیکند. ما مثل غریق نجات هستیم. ایستادهایم که ببینیم چه کسی غرق میشود تا بدویم. شاید موفق نشویم، ولی دویدن را خوب یاد گرفتهایم. همیشه میگوییم افتخار ما این است که زودتر از آتشنشانی و اورژانس و پلیس و آمبولانس میرسیم.
اگر کارتنخوابی در شهر بمیرد، کسانی که ما را میشناسند، ابتدا با ما تماس میگیرند. در حالی که باید با اورژانس و پلیس تماس بگیرند، ولی با ما تماس میگیرند، چون دیدهاند که وقتی به سر صحنه میرویم عزتی را که آن آدم در زمان حیاتش نداشته، در زمان مرگش به او میدهیم و او را با عزت میبریم. گاه میبینیم امیدشان همین است که ما به دادشان برسیم.
بین خودشان میگویند هر قدر هم بد باشیم، وقتی هیچ کس نمیخواهد ما را ببیند، «طلوعیها» نخستین کسانی هستند که میآیند سراغمان. من در این باره فکر میکنم هر کسی به چیزی علاقه دارد؛ کسی به گل و کسی به پرنده علاقه دارد. خب، ما هم به کمک کردن به انسانها علاقه داریم. نگاه ما به کارتنخواب این است که اینها پیش خدا یک جایگاه ویژه دارند. من تمام زندگیام را از کارتنخوابها دارم. هر زمانی به یک کارتنخواب کمک میکنم -البته من کارهای نیستم که کمک کنم- هر زمان حضور پیدا میکنم، بعد از آن 10 تا معجزه برایم اتفاق میافتد. من مطمئنم خدا آنها را میبیند.کارتنخواب هیچ وقت دعا نمیکند. دعای آنها خاص است؛ در دلشان است.
کارتنخواب احترام میخواهد. کارتنخوابها هر جا رفتهاند، حتی در خانواده، توی سرشان زدهاند و گفتهاند تو آدم نمیشوی! ولی من میگویم بهترین آدمهای دنیا، کارتنخوابها هستند. شاید به من بگویید آنها دزدی هم میکنند. بله، ولی از روی ناچاری دزدی میکنند. دزدی که از روی عجز و ناچاری باشد، برای مواد باشد، دزدی نیست. آنها 10 بار هم ماشین خودم را زدهاند. وقتی میبینم، میگویم چرا من؟ میگویند تو تنها کسی هستی که شکایت نمیکنی! رفاقت با کارتنخوابها ته رفاقت است، آخر معرفتند.
بیشترین مشکلاتی که در راه درمان کارتنخوابها با آن روبهرو شدهاید چه بوده است؟
مشکلات که زیاد است، اما شاید بتوان گفت قوانین نادرست، بیشترین مشکلی است که این روزها با آن مواجه هستیم. برخی قوانین و شرایط دستوپاگیر است. مثلا ما مرکز زیاد داریم، ولی در مورد مراکز آنقدر سخت میگیرند که مراکزی که دوست دارند خدمت کنند، باید پنهانی خدمت کنند. قوانین باید به صورتی باشد که دست مراکز مردمنهاد را برای خدمات دادن باز بگذارد، نه اینکه به دست و پایشان بپیچد.
باید کار را برای کسی که در راه کمک به مردم قدم بر میدارد آسان کرد، نه برعکس. زمانی کسی میخواهد کاری را خوب انجام بدهد و دیگری نمیخواهد؛ از همین جا مشکلات شروع میشود. من پیرمردی را در بریانک میشناسم که سالهاست از او دعوت میکنند تا عضو شورای محل شود و میگوید اگر من جزو جایی بشوم، صد تا سنگ جلوی پای من میاندازند و دیگر نمیتوانم کمک کنم.
من میتوانم کمک شهرداریچیها باشم و جوی آب را پاک کنم و اگر کسی از همسایهها با دیگری دعوا کند، پیشقدم میشوم تا به بهترین شکل اینها را با هم آشتی بدهم. اگر دختری ازدواج میکند، درصدد هستم که از طریق کسانی که دستشان به خیر است برایش کاری بکنم یا مثلا زندانی آزاد کنم. او یک نفر است و به اندازه یک لشکر کار میکند، ولی عضو هیچ نهاد رسمیای نمیشود.
نسبت به سالهای گذشته وضعیت کارتنخوابها چگونه است؟
آمار کارتنخوابها در آمار رسمی کشور کم شده، ولی تعدادشان در شهر اضافه شده است. ما نمیتوانیم سر خودمان کلاه بگذاریم. در تمام این سالها آمار زنان بسیار بیشتر شده. قبلا وقتی به پاتوق کارتنخوابها میرفتیم، یکی، دو پیرزن میدیدیم، اما امروز به هر جا که میرویم زنان کارتنخواب را میبینیم. میتوانم بگویم 10 درصد کارتنخوابها را زنان تشکیل میدهند. این خیلی بد است. ما فقط یک زن کارتنخواب را میبینیم که اعتیاد دارد و در کنار 10 مرد نشسته است، ولی آسیبهایی که از طریق او وارد جامعه میشود را نمیبینیم.
زنها در پاتوقها بدبختترین هستند. ارزش آنها به اندازه یک نخ سیگار است. ارزش آنها حمل موادمخدر است. حمالی به خاطر چند تا دود مواد و سیگار. اینها عین خواهران ما هستند. من باید بدانم که خواهر من به یک پاتوق رفته و میخواهد با چهل مرد مواد بکشد. یا غیرت دارم یا ندارم. اگر غیرت دارم که نباید بنشینم! اگر این خودکار من کار میکند، باید در این باره کار کند. اگر قدمها و تفکر من کار میکند، باید کاری برایشان بکنم. جای زنها آنجا نیست. حتی اگر اعتیاد دارند نباید در چنین شرایطی باشند.
سن مصرف اعتیاد به چند سال رسیده است؟
کمترین سن مصرفکنندگان در پاتوقها، بچههای مادران بارداری هستند که در شکمشان هستند. از نوزاد به دنیا نیامده معتاد کمسنتر در اعتیاد نداریم. اولها اصلا زن کارتنخواب نبود یا اصلا زنی که در پاتوق باردار شود، وجود نداشت و بچه با اعتیاد و به صورت معتاد متولد نمیشد. اگر بود شاید در روستاهای دورافتاده در نزدیکی مرز بود. اصلا بچهای که با اعتیاد متولد شود، نداشتیم. اما حالا نه تنها کودک مصرفکننده در پاتوقها میبینیم که مادر باردار مصرفکننده هم میبینیم.
وضعیت مواد مصرفی نسبت به گذشته به چه شکل است؟
خانمی به ما زنگ زده که دو سال است پسر 20 سالهاش با دختری 15 ساله توی ماشین زندگی میکنند و با هم کیمیکال مصرف میکنند. این دو بارها تصمیم گرفتهاند و با هم درمان را شروع کردهاند، ولی به نتیجه نرسیدهاند. چند سالی است که موادی آمده که درصد برگشتشان بسیار کم است، چون کلا مغز را تغییر میدهد و نمیتوانیم با این مصرفکنندهها وارد گفتوگو بشویم. نه ما میفهمیم آنها چه میگویند و نه آنها میفهمند ما چه میگوییم. کلا مغز تغییر میکند و نمیتوانند مثل یک آدم معمولی فکر کنند و حرف بزنند.
این مغز آنقدر خودفریبی دارد که القا میکند تو بهترینی و همه اینها اشتباه میکنند. بسته به نوع مواد، حالتها و رفتارها عوض میشود. متاسفانه اتفاق بد این است که هر روز مواد جدیدی میآید با تخریب بالاتر. در این قبیل معتادان، درصد کار ما برای اینکه بهشان باور و امید بدهیم بسیار کم است، چون مواد عجیب و غریب شدهاند. کسانی که این مواد را طراحی کردهاند جوری برنامهریزی کردهاند که سیستم مغزی کلا از کار بیفتد و معتاد چیزی نفهمد.
بیشترین دلیلی که فردی به سمت اعتیاد کشیده میشود، چیست؟
شاید همه جا وقتی صحبت از اعتیاد میشود، فقر، فحشا، رفیق ناباب را بگویند، اما من معتقدم نداشتن اطلاعات کافی خانوادهها، بزرگترین دلیل این است که افراد به سمت آسیب و اعتیاد کشیده میشوند. رفتار خانواده با فرزندانشان در کودکی بستر هر چیزی را برای آن کودک به وجود میآورد. رفتار خانواده میتواند کودک را دکتر، مهندس کند یا معتاد.
در مورد کمپهای اجباری برایمان بگویید. آیا با شیوه درمانشان موافقید؟
کمپهای اجباری فقط تاثیر منفی دارد. چه کمپهای اجباری که دولت معتادان را جمع میکند و به آنجا میفرستد و چه کمپهایی که خانوادهها معتادان را میفرستند. من فقط از یک بابت با کار اینطور جاها موافق هستم، وقتی میبینم مادری که بچهاش را به اجباری فرستاده به ما زنگ میزند میگوید پسرش همه چیز را فروخته، حتی لولهها و شیرآلات خانه را باز کرده و برده فروخته است، از همه فامیل پول قرض کرده و وسایل همسایهها را میدزد، دارد به اجتماعش خسارت میزند.
ما میگوییم برای اینکه یک ذره امنیت به وجود بیاید، این یک نفر برود. شاید پاک نشود، ولی اشکالی ندارد برود. ولی آن اجباری که معتاد را میبرند و به او متادون میدهند و برمیگردد با تاثیری که گرفته دیگر نمیتواند روی مواد اولیهاش باشد. او با رنجی که با خود میآورد برای انتقام میآید و میآید که کابل برق را بدزدد که به سیستمی که این بلا را سرش آورده ضربه بزند، اما نمیداند که به من ضربه میزند
اجباریها خوب است به شرط اینکه برای معتاد فیلم آموزشی بگذارید که تاثیرگذار باشد یا دو نفر را بیاورید تا با آنها حرف بزنند. با برخی با یک نخ سیگار میتوان وارد گفتوگو شد، با برخی با غذا، با برخی با گل وارد گفتوگو میشویم، ولی اگر به همه آنها گل بدهیم دور میاندازند و میگویند گل به چه درد من میخورد؟
نظرتان در مورد متادون چیست؟
پخشکنندههای متادون میگویند متادونهایی که وارد کردهاند برای زایمان گاوداریها وارد شدهاند، این متادونها اینقدر قوی است. حدود 12سال پیش در پاتوق آزادگان در کورههای آجرپزی چند نفر از دنیا رفتند. همه آنها کسانی بودند که از کمپهای اجباری برگشته بودند. متادون خورده بودند و دل و جگرشان بالا آمده بود. در حالت تهوعی که داشتند تمام احشای داخلی آنها از درون دهنشان بیرون میریخت. دهانشان پر از خون بود. وقتی از آنها میپرسیدیم، میگفتند 15روز آنجا بودم حالم بد شد و بیرونم کردند.
من به یاد دارم وقتی بچه بودم و خلخالی آمد و آن سختگیریها را در مورد اعتیاد کرد، به کسی مثل پدر من که کوپن داشت، گفتند شما میتوانید دو دوره متادون بگیرید و ترک کنید. این اتفاق افتاد و پدر من با آن متادونها ترک کرد. آن متادون برای ترک اعتیاد بود. حالا یا متادونها فرق کردهاند یا پدر من فرق میکرد.
بسیاری معتقدند که مبارزه با موادمخدر، راه اصلی ریشهکن کردن این معضل است. آیا مبارزه راه درستی است؟
از زمانی که آقای خلخالی مبارزه را شروع کرد همه چیز عوض شد، من در راهآهن قم همسایه خلخالی بودم. خانهاش نزدیک ما بود و سالها مبارزه کرد و نتیجهاش این شد. وقتی خیابان جمشید را خراب کرد، همان زمان ده خیابان جمشید در تهران درست شد، خاکسفید درست شد و اتفاقات روز به روز بدتر شد که به خاطر همین مبارزه بود. اگر اسمش را میگذاشتیم روز محبت با معتادان و اعتیاد بهتر بود. موادمخدر کاری با ما ندارد. ما به دنبالش میرویم. با این توضیح، ما با چه چیزی مبارزه میکنیم؟!
به جای مبارزه و بگیر و ببند، روزهایی را به معتادان اختصاص بدهیم. مثلا یک روز را اختصاص بدهیم به اینکه معتادان در تمام سینماهای کشور فیلمهای تاثیرگذار ببینند یا مثلا با تمام حمامهای تهران هماهنگ کنیم تا کارتنخوابها به حمام بروند، خیرانی که در حوزه معتادان و کارتنخوابها فعالیت میکنند لباس به حمامها ببرند. بعد ببینید آیا لازم است این آدمها را جمعآوری کنید؟! هزینهای که ما برای نگهداری اجباری کارتنخوابها پرداخت میکنیم، اگر صرف تر و تمیز کردن این افراد شود، بیشتر تاثیر میگذارد. کدام کارتنخواب و معتاد از اجباری برگشت و درست شد؟! هر کسی رفت بیشتر آسیب دید و آمد تا انتقام بگیرد. باید نگاهمان را عوض کنیم.
بدترین خاطراتی که در این سالها داشتهاید چه بوده؟
خاطره بد زیاد دارم. آخری آن همین خانمی است که به دنبالش میگردیم. پسرش از اعدام خلاص شده است. دو دختر مثل دسته گل دارد. این دو دختر مادر هم شدهاند. ما چند وقت است به دنبال نشانی از این مادر هستیم تا به او بگوییم یکی از دخترهایت عروس و دختر دیگرت قهرمان کاراته شده و در درسش رتبه خوبی آورده است و پسرت هم از طناب دار خلاص شده، ولی نمیتوانیم پیدایش کنیم. در حالی که هر کارتنخوابی را در هر جای کشور که میخواستیم دو روزه پیدا میکردیم. نمیدانم چه حکمتی در این ماجراست که پنج، شش ماه است میگردیم و هنوز به نتیجه نرسیدهایم. حتما قصه قشنگی دارد که وقتی زمانش برسد متوجه میشویم.
بهترین خبری که در این سالها شنیدهاید؟
بهترین خبرم این است که من را باور میکنند، من به عنوان یک معتاد بهبودیافته. من را مادرم هم قبول نداشت و باور نمیکرد. ما در برنامه خودمان را به این شکل معرفی میکنیم که من محمد هستم، معتاد. مادر من میگوید تو پدر من را درآوردی! سی سال گفتم ننه تو معتادی؟ هزار تا قسم خوردی که معتاد نیستی، حالا هر جا مینشینی میگویی محمدم، یک معتاد؟! ما به فامیلهایمان پز میدهیم و تو آبرویمان را میبری. نه آن زمان آبرو گذاشتی برایمان و نه الان. مادرم میگوید دور و بریها به او میگویند اینکه هنوز خودش میگوید من معتادم! اما مادرم الان من را باور دارد. هر جا کاری دارد به من زنگ میزند و روی من حساب میکند. همین برای من یک دنیا خبر خوب است.
محمد داوری را برایمان توصیف کنید
محمد داوری موجود عجیب و غریبی است که هنوز خودش هم خودش را نشناخته است و این یعنی بیماری اعتیاد، چون خودت هم نمیتوانی خودت را بشناسی. معتاد هر لحظه به یک شکل است. چندی پیش، جلسهای بود درباره اینکه ببینیم من من با من چه فرقی دارد؟ گفتم هزار من در من است، کدام را بگویم؟ غرور من است، خواستههایم من است، خشم من است، تنفر من است و تکتک نقصهای من یک من است. اگر بتوانم با من کنار بیایم و اینها را کنار بگذارم، یک خدایی میآید و دیگر منیتی در کار نیست و زندگی از آنجا شروع میشود.
وظیفه من این است که حتی اگر شده به یک نفر بگویم خدا هست. وظیفه من به کار یک پستچی میماند که پیامی را که به دستش رسیده، انتقال میدهد. زمانی فکر میکردم اگر مواد را ترک کنم، با این همه بدبختی چه کنم و وقتی مواد را ترک کردم، دیدم بدبختیها نیستند و هر چه گشتم پیدایشان نکردم. جالب این بود که بعد از چند ماه دیدم خوشبختی سرازیر شده است.
خیلیها هستند که مثل من مواد را ترک کردهاند و زندگی میکنند، ولی احساس من را ندارند. شاید به این دلیل است که یک کارتنخواب در کنارشان نیست. ولی من خانهام را وقف کردهام و همیشه چهار نفر کارتنخواب کنارم هستند و تا زمانی که کارتنخواب بهبودیافته در خانه من است، یخچال خانهام را از زمانی که بچهام توی خانهام است پرتر و قشنگتر میکنم و میروم و برمیگردم و احساس میکنم خانهام حس و حال و عشق و انرژی دیگری دارد. حتما حکمتی آمده که من رشد کردهام.
روزنامه اعتماد