صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۱۹۶۱۱
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۵ - ۰۲ مهر ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت شانزده؛
مسیح در میانه‌ی آشوب و بلوا به دنیا آمده بود و در میانه‌ی این آشوب و بلوا من میلاد او را دوباره جشن می‌گرفتم چه مثال روشنی از آمدن او به این دنیا برای آوردن صلح به آرامش فکر کردم که وقتی محتاج آن بودم به سراغم آمد و به مسیح که وقتی به او نیاز داشتیم آمد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

مقداری کاغذ پنجره‌های کلاس درس‌مان دانه‌های برف درست می‌کردیم. دانشجویی که سر پست بود مجذوب کارم شده بود. به او یاد دادم که چگونه می‌باید کاغذ را تا کند و او با جدیت چند دانه برف برای اضافه کردن به مجموعه ساخت. سپس یک صلیب کوچک درست کردم و آن را نوک مس بدون درخت جا دادم. به حاصل کارم نگاهی انداختم و اندیشیدم درخت کریسمس صحنه‌ی آخور تکمیل نمی‌شود. به تجاربی که از کار کردن در شعبه‌ی محلی کلیسای لوتری آمریکا داشتم فکر کردم. مقدار دیگری کاغذ برداشتم و دوباره شروع کردم به تا زدن آن‌ها در مدت کوتاهی شمایل قابل قبولی از مریم باکره و یوسف داشتم؛ و با کمی تدبیر توانستم یک آخور با شیئی کوچک، که در آن خوابیده بود و شمایل عیسای نوزاد بود، بسازم.

کمی بیشتر فکر کردم و پس از چند تلاش ناموفق بالاخره یک فرشته درست کردم. او پشت سر مریم و یوسف ایستاده بود، قدش از هر دوی آن‌ها بلندتر بود و بال‌هایش را به نشانه‌ی حمایت بر فراز آن‌ها گشوده بود که زانو‌زده بودند و به گهواره‌ی کوچکی که مسیح درون آن بود نگاه می‌کردند حالا دیگر زیر درخت کریسمسم یک طویله‌ی مسیح داشتم. به محض این که کارمان تمام شد نگهبان سر پست تغییر کرد.

این باعث شد بحث‌های جدیدی درباره‌ی طویله‌ی مسیح با نگهبان تازه در بگیرد. «این کیه؟ اون‌ها نشونه‌ی چیاند؟ » و وقتی درباره‌ی شمایل، مریم یوسف و عیسای نوزاد حرف زدم... «خب، یوسف دیگه کیه؟ » با صبر و حوصله برایش توضیح دادم که یوسف شوهر مریم بود، پدر عیسی نبود، اما مردی بود که با مریم ازدواج کرده بود توضیحات من باعث شد بحث موشکافانه‌ای در این مورد در بگیرد که در باور اسلام «مری» یا «مریم» چنان که در قرآن به نامش اشاره شده هرگز شوهری اختیار نکرد.

او در واقع یک حامی داشت مردی سال خورده احتمالاً زکریا پدر یحیای تعمید‌دهنده در نهایت گفتم خب ممکنه تو قرآن این جوری باشه اما تو کتاب مقدس یوسف هست و نقشش هم خیلی مهمه. همه‌ی میان تزییناتی که دانشجویان از در به درون اتاق انداخته بودند و البته‌ی آن‌ها را یک جا نیاورده بودند یک ستاره‌ی زرق و برق دار بود. چون قبلاً صلیب کوچکم را برای نصب کردن بالای درخت ساخته بودم، ستاره‌ی زرق و برقی را برداشتم و آن را روی شاخه‌ای پایین‌تر، درست بالای طویله‌ی مسیح قرار دادم؛ ستاره‌ای بر فراز جایی که مسیح خوابیده. کمی بعد دست دیگری از در تو آمد و صدایی گفت: «کتاب مقدس می‌خواد؟ » کتاب مقدس می‌خواهم؟ ! چه عالی قبل از آنکه خواهر پرسش را تکرار کند، بلند جواب دادم: «بله» کتاب مقدس می‌خواد! یک نسخه از کتاب مقدس شاه جیمز به داخل اتاق آمد.

 به امید اینکه نشانی از صاحب کتاب بیابم آن را بررسی کردم اما چیزی نیافتم ولی مهم نبود. حالا دیگر متون مقدس در اختیارم بودا کتاب مقدس قرار بود در ماه‌های زیادی که پیش رو داشتم همراهم باشد. کمی دیرتر ساعت ده شب چند نفر از برادر‌ها با یک جعبه پُر از کارت کریسمس آمدند یکی از آن‌ها گفت می‌تونی دوتاش رو بنویسی به دقت داخل جعبه را نگاه کردم و یک کارت برای خانواده‌ام و کارت دیگری برای میلتون دوست عزیزم در زامبیا انتخاب کردم عالی بود که می‌توانستم نامه بنویسم! امیدوار بودم که آن را که پست می‌شود که خانواده‌ام از من دریافت خواهند کرد. اصلاً نمی‌دانستم این اولین نامه‌ای برادر همچنین سؤال کرد که آیا به چیزی نیاز دارم؟ معلوم بود که آیت الله گفته است آن شب هر چه می‌خواهیم برای‌مان فراهمـ کنند «بله، یه ملافه و جوراب و کرم صورتم رو می‌خوام.

ملافه و کرم صورت زود به دستم رسید اما پیدا کردن جورابی که اندازه‌ام باشد مقدور نشد در آن شب کریسمس خطاب به خانواده‌ام نوشتم در طول زندگی‌ام تقریباً ر سال به مناسبت کریسمس کتابی هدیه گرفته‌ام امسال هم همین طور بود. اما امسال بهترین کتاب‌ها را دریافت کردم، کتاب مقدس. » خارج از حد توقعم بود. جز این که بنشینم و آن کتاب ارزشمند را در آغوش بگیرم، کار دیگری از من برنمی آمد. وقتی نوشتن هر دو کارت را به پایان رساندم نگهبان که سومین نگهبان آن روز بود، پرسید که چه نوشته‌ام. خلاصه‌ای از آنچه نوشته بودم برایش ترجمه کردم و وقتی می‌رفت نامه‌ها را با خودش برد. زیر لب دعا کردم که آن‌ها را پست کند. برای خودم درخت کریسمس طویله‌ی مسیح و کتاب مقدس داشتم.

انگار حرف تزیینات کریسمسم همه جا پخش شده بود، چون دختر‌ها بیشتر از همیشه برای سر زدن به نگهبان داخل اتاق می‌آمدند. دوست داشتند چیز‌های دیگری درباره‌ی کریسمس بپرسند. دلت برای خونواده  تنگ نشده؟ اگه این جا نبودی کریسمس رو با خونوادهت می‌گذروندی؟ چی می‌خوردید؟ چی کار می‌کردید؟ و به این ترتیب دوباره درباره‌ی کریسمس حرف زدم.

اگه خونه ام تو آبرا بودم خانواده شام رو زود می‌خوردند، احتمالاً خورش صدف. بعدش می‌رفتیم کلیسا و اونجا بچه مدرسه ای‌ها داستان تولد مسیح رو از روی سرود‌های مذهبی و پیش‌گویی‌های کتاب مقدس به اواز می‌خوندند. اغلب فکر کرده بودم که کریس ریسمس بدون زرق و برق، بدون انبوهی از خوراکی و بدون هفته‌ها تدارک دیدن در آشپزخانه چگونه خواهد بود بدون خریدن و بسته‌بندی: کردن هدیه‌ها مثل خیلی‌ها، من هم می‌گفتم که کریسمس جشن به دنیا آمدن مسیح نوزاد است و من به هیچ کدام از این تشریفات نیازی. اما آیا واقعاً همین طور بود؟ ندارم. به امید شنیدن صدایی مربوط به کریسمس، به سروصدای بیرون پنجره‌ام گوش می‌دادم که به نظرم رسید صدای زنگ‌های کریسمس را در ساعت یازده شب شنیدم.

این زنگ‌ها مؤمنان را به عبادت در کلیسایی فرامی خواندند که آن طرف چهارراه، روبه روی در ورودی منتهی به اقامتگاه سفیر، قرار داشت. به تنهایی برای خودم عبادت کردم سرود کریسمس بیا، بیا، امانوئل و پیش‌گویی‌های سفر پیدایش و میکاه را خواندم. «ای شهر کوچک بیت اللحم. » و آن بیت با کلمات عجیب، مشیر خدای، قدیر سرور سلامتی» در کجای کتاب اشعیا قرار داشت؟ به دقت جست و جو کردم و آن را یافتم اشعیا ۶: ۹ و برای ما فرزندی زایید... مسیح در میانه‌ی آشوب و بلوا به دنیا آمده بود و در میانه‌ی این آشوب و بلوا من میلاد او را دوباره جشن می‌گرفتم چه مثال روشنی از آمدن او به این دنیا برای آوردن صلح به آرامش فکر کردم که وقتی محتاج آن بودم به سراغم آمد و به مسیح که وقتی به او نیاز داشتیم آمد.