صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۱۸۵۸۳
تاریخ انتشار: ۲۸ : ۲۱ - ۲۸ شهريور ۱۴۰۳
یادداشت‌های اسدالله علم: صبح شاهنشاه تازه از خواب برخاسته بودند. در حمام بودند مرا به داخل حمام خواستند. جلوی آینه روی صندلی نشسته بودند و مشغول قرقره کردن بودند. عرض کردم چرا قرقره می‌کنید، مگر سرما خورده اید؟ فرمودند سرما نخورده ام، ولی همه روزه از ترس سرماخوردگی این کار را می‌کنم. عرض کردم: اشتباه است. نباید این کار‌ها را بفرمایید. فرمودند: بالاخره می‌روی؟ عرض کردم: ناچارم، چون واقعا چشمم اذیتم می‌کند. عرض کردم: به صورت عجیبی رو به تنزل هستم. فرمودند: همه همین طور هستیم؛ و واقعا قیافه شاه را از پشت سر که به آینه نگاه می‌کردم در هم ریخته و رنگ پریده دیدم، با وصف این فرمایش شاه را تصدیق نکردم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۴۸: در حدود ساعت ۱۰ به ویلای شاهنشاه - [ویلا سوورتا]- Suvretta-villa رفتم.
 
صبح شاهنشاه تازه از خواب برخاسته بودند. در حمام بودند مرا به داخل حمام خواستند. جلوی آینه روی صندلی نشسته بودند و مشغول قرقره کردن بودند. عرض کردم چرا قرقره می کنید، مگر سرما خورده اید؟ فرمودند سرما نخورده ام ولی همه روزه از ترس سرماخوردگی این کار را می کنم. عرض کردم: اشتباه است. نباید این کارها را بفرمایید. فرمودند: بالاخره می روی؟ عرض کردم: ناچارم چون واقعا چشمم اذیتم می کند. عرض کردم: به صورت عجیبی رو به تنزل هستم. فرمودند: همه همین طور هستیم. و واقعا قیافه شاه را از پشت سر که به آینه نگاه می کردم در هم ریخته و رنگ پریده دیدم، با وصف این فرمایش شاه را تصدیق نکردم. عرض کردم: شاهنشاه ماشاء الله از همه ما بهتر مانده اید. راستی هم همین طور است، دروغ نگفتم. خیلی اظهار لطف و مرحمت کردند. بعد دست شاه را بوسیدم و مرخص شدم و یکسر با اتومبیل به زوریخ آمدم.
 
شب پیش دخترم یک دفعه تصمیم گرفت که به لندن برود و رفت و من تنها به زوریخ آمدم. در زوریخ به دختر بزرگم و شوهرش و خانم ملحق شدم.... متأسفانه معلوم شد طبیب چشم من هنوز از تعطیلات برنگشته است. بنابراین همان روز با هواپیما به ژنو رفتم.