صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۱۸۳۷۶
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۲۹ شهريور ۱۴۰۳
خاطرات خیامی، موسس ایران ناسیونال؛ قسمت پانزده؛
صلاح نبود این جوانان با آن‌ها هم اتاق بشوند تعداد ما در یک اتاق به بیشتر از پنجاه نفر رسید و چون نام ما در فهرست زندانی‌ها، نبود از خوراک و غذا هم خبری نبود. آن روز هم گذشت و تا شب بعد هم از غذا خبری نشد. فضای اتاق تنگ و نسبتاً تاریک بود و حتی جای کافی برای چمباتمه زدن آن عده وجود نداشت. آن شب به راستی قدر و ارزش و معنی سیگار را دانستم از میان توقیف شدگان فقط یک نفر توانسته بود مقداری سیگار با خودش به داخل بیاورد. یک نخ سیگار روشن می‌کرد و رد می‌کرد و هرکس یکی به آن می‌زد و به دیگری می‌داد و آن یک نخ را نزدیک به سی نفر می‌کشیدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال ۹۷ منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاه‌های کوروش و بانک صنعت و معدن است. «انتخاب» روزانه ساعت ۶ عصر، بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را منتشر می‌کند.

چند تومانی زیر لباس‌هایم پنهان کرده بودم که بعداً خیلی به درد ما خورد. در آن زندان چند اتاق وجود داشت اما برای بازداشت ما اتاقی را انتخاب کرده بودند که مرطوب و کثیف بود و جنب مستراح قرار داشت و بوی تعفن مستراح از آن بیرون می‌زد. رفته رفته تعداد ما زندانیان از سی نفر بیشتر شد. به اتاق‌های دیگر سر زدم ـ در هر اتاقی چند نفر چاقوکش و لات یا جیب بر با قیافه‌های عوضی زندانی شده بودند.

صلاح نبود این جوانان با آن‌ها هم اتاق بشوند تعداد ما در یک اتاق به بیشتر از پنجاه نفر رسید و چون نام ما در فهرست زندانی‌ها، نبود از خوراک و غذا هم خبری نبود. آن روز هم گذشت و تا شب بعد هم از غذا خبری نشد. فضای اتاق تنگ و نسبتاً تاریک بود و حتی جای کافی برای چمباتمه زدن آن عده وجود نداشت. آن شب به راستی قدر و ارزش و معنی سیگار را دانستم از میان توقیف شدگان فقط یک نفر توانسته بود مقداری سیگار با خودش به داخل بیاورد. یک نخ سیگار روشن می‌کرد و رد می‌کرد و هرکس یکی به آن می‌زد و به دیگری می‌داد و آن یک نخ را نزدیک به سی نفر می‌کشیدند.

کف زندان با زیلوی بسیار کثیف و بدبو و آلوده‌ای مفروش شده بود. تعدادی پتوی پاره و کثیف و پر از شپش به ما دادند و ما با هم قرار گذاشتیم یک عده حدوداً سی نفری به پهلو بخوابند و بقیه بعد از سه ساعت خواب جای خودشان را به دیگران بدهند که در راهروی زندان قدم می‌زدند. هم T نے ن ک زمستان سردی بود و فضا بوی نم شدیدی می‌داد موقعی که نوبت خوابیدن من رسید پتو را بو کردم و به راستی می‌خواستم استفراغ کنم پتو مملو از شپش بود و رغبت نکردم آن را روی خودم بکشم کسانی که زندان رفته‌اند حال اولین شب زندانی شدن را آن هم در عین بی گناهی می‌دانند تمام شب خوابم نمی‌برد و از طرفی در فکر عقب افتادن و تعطیل شدن کار‌ها بودم و از سوی دیگر در فکر این که اگر این حبس چند روزی ادامه پیدا کند کار ما به کجا خواهد رسید ماموران حتی به ما اجازه ندادند به خانواده‌مان اطلاع بدهیم چه بلایی سرمان. آمده دلواپسی خانواده و کارکنان دفتر و کارگران و مهندسان ساختمان کارخانه بابت غیبت ما و ترس از فرستاده شدن به زندان قزل قلعه وصد‌ها پیشامد دیگر واقعاً ناراحت‌کننده بود و خواب را از چشم ما ربوده بود. صبح روز بعد به یکی از پاسبان‌ها مبلغی پول دادم که برای همه ما ساندویچ و مقداری سیگار بخرد. او هم مردانگی کرد و همه چیز برای ما خرید. باز هم به او انعام دادم و خواستم جریان را به مدیر قسمت وصول مطالبات شرکت ایران ناسیونال، که از مدیران بازنشسته وزارت دارایی بود اطلاع بدهد و سفارش کند مطلب را نزد کسی نگوید و خودش برای نجات ما اقدام کند از صبح خیلی زود عده‌ای از زندانیان را به دفتر بازداشتگاه می‌خواستند و درست نمی‌دانم آزاد می‌شدند یا آن‌ها را به زندان قزل قلعه می‌بردند.

غروب روز بعد که رفراندوم تمام شده بود ما را به دفتر زندان فرا خواندند و افسر کشیک با هزاران منت همه ما را آزاد کرد. در آن یک شب تمام لباس‌های سفید ما سیاه و چرک و متعفن شده بود. بیش از این شرح احوال ما در زندان باعث تأسف است سال‌ها بود که دیگر گرد کار‌های سیاسی نمی‌گشتم و همه هوش و حواسم را به پیشبرد هدف و مقصودم یعنی ساختن اتومبیل در ایران معطوف کرده بودم.

به یاد آوردم که آخرین بار در جریان انتخابات مشهد در دوره هفدهم مجلس شورای ملی، وقتی صادق بهداد کاندیدای نمایندگی شده بود چون علاقه و ایمان خاصی به انتخاب بهداد داشتم تنها پالتوی خودم را فروختم و و جهش را در اختیار بهداد گذاشتم. بالاخره از زندان شهربانی آزاد شدیم و محمود دو روز بعد به مشهد رفت. کار ساختمانی را به فریدون معاونیان و امحمد فروتن دو مهندس آشنا، داده بودیم و دو نفر به تهران آمده بودند ساخت چندین دستگاه اتوبوس در سرکارگر ایرانی برای نظارت فنی به تـ خط تولید شروع شد. ۲۵ نفری هم که برای کارآموزی به اشتوتگارت رفته بودند به ایران بازگشتند و هرکدام به انجام کار‌هایی که آموخته بودند مشغول شدند.