صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۱۱۶۶۷
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۳ - ۰۳ شهريور ۱۴۰۳
سوم شهریور ۱۳۲۰ بود نیرو‌های شوروی از شمال و از نیرو‌های انگلیس از جنوب وارد ایران شدند. شاید در ایران هیچکس فکرش را هم نمی‌کرد که ایران به اشغال نیرو‌های متفقین درآید؛ چنانکه روز قبلش یعنی دوم شهریور رضاه‌شاه با خیالی آسوده در جشن پایان‌دوره دانشکده افسری شرکت کرده بود، اما با برآمدن صبح اوضاع او و سلطنتنش ناگهان طور دیگری می‌شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 

مهرشاد ایمانی؛ سرویس تاریخ انتخاب: «در این موقع که آتش جنگ در اروپا مشتعل شده، دولت شاهنشاهی ایران به اطلاع عموم می‌رساند که در این کارزار بی‌طرف مانده و بی‌طرفی خود را محفوظ می‌دارد».

این سخنی است که محمود جمِ نخست‌وزیر تنها یک روز پس از شروع جنگ جهانی دوم بیان می‌کند به این امید که گزندی از این جنگ به ایران وارد نشود، اما چنین نشد و ایران تنها دو سال توانست از گزند‌های جنگ در امان باشد تا آنکه به اشغال نیرو‌های متفقین درآمد. 

سوم شهریور ۱۳۲۰ بود نیرو‌های شوروی از شمال و از نیرو‌های انگلیس از جنوب وارد ایران شدند. شاید در ایران هیچکس فکرش را هم نمی‌کرد که ایران به اشغال نیرو‌های متفقین درآید؛ چنانکه روز قبلش یعنی دوم شهریور رضاه‌شاه با خیالی آسوده در جشن پایان‌دوره دانشکده افسری شرکت کرده بود، اما با برآمدن صبح اوضاع او و سلطنتنش ناگهان طور دیگری می‌شود.

رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، نماینده مجلس شورای ملی، می‌گفت که من ساعت سه و چهار بعد از ظهر و وقتی که در خیابان نادری قدم می‌زدم از یکی از آشنایانم شنیدم که صبح قوای شوروی و انگلستان به ایران حمله کرده‌اند.

البته حمله متفقین این قدر‌ها که همه می‌گویند بدون زمینه هم نبوده است. متفقین از ماه‌ها قبل از شهریور ۲۰ چندبار از دولت ایران خواسته بودند که به طور مسالمت‌آمیز نیروهایشان از خاک ایران استفاده کنند، اما این درخواست هر بار از سوی رضاشاه رد شده بود، زیرا او می‌دانست اگر چنین اجازه‌ای بدهد عملا بی‌طرفی را نقض کرده است و از طرفی تصور می‌کرد آلمانِ نازی برنده حتمی جنگ است. گرچه در این مقطع بر خلاف گذشته، ارتباط ایران و آلمانِ هیلتر چندان گرم نبود، اما هم رضاشاه نسبت به متفقین بی‌اعتماد بود و تصور می‌کرد آن‌ها بازنده جنگ خواهند بود و هم متفقین به دلیل حضور نیرو‌های آلمانی در ایران که آن‌ها را جاسوس‌های آلمان می‌دانستند، دل خوشی از رضاشاه نداشتند. همه این عوامل و البته تمکین نکردن رضاشاه به درخواست متفقین باعث شد که آن‌ها در سوم شهریور سال ۲۰ و بدون اطلاع قبلی به ایران حمله کنند.

ارتش ایران به سرعت از هم پاشید و سران نظامی مستقر در شهر‌های مرزی هم پست‌های خود را رها کردند و به سمت تهران گریختند.

رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، نماینده مجلس شورای ملی، در روایت آنچه در آن روز‌ها می‌گذشت، می‌گفت: «همسر یکی از خواهرانم که فرماندار تبریز بود می‌گفت که امروز صبح فرمانده لشگر سه تبریز که باید مقابل شوروی می‌ایساد از تبریز فرار کرد».

در ساعت چهار بامداد سوم شهریور سفیر شوروی و وزیر مختار بریتانیا در تهران به دیدار رجعلی منصور، نخست‌وزیر وقت، رفتند و اعلام کردند که به دلیل بی‌توجهی دولت ایران به درخواست‌های فوری این دو کشور ارتش دو دولت وارد خاک ایران شده‌اند. منصور هم به همراه جواد عامری، کفیل وزارت امور خارجه، به کاخ سعدآباد می‌رود و رضاشاه را از ماجرا مطلع می‌کند و بعد از آن راهی مجلس می‌شود و گزارش حمله نظامی شوروی و بریتانیا را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند.

ارتش سرخ در سه جهت و سه ستون وارد خاک ایران شد. ستون اول از محور جلفا در جهت تبریز حرکت کرده و ستون دوم از راه آستارا به سوی بندر پهلوی و رشت پیشروی کرده و ستون سوم به ناحیه مرزی شمال شرقی خراسان هجوم برد. در این تهاجم مراکز مهمی مانند تبریز و مشهد و شهر‌های ساحلی دریای خزر تحت اشغال ارتش شوروی درآمدند. ارتش انگلیس هم از دو جهت به سمت ایران پیشروی کرد. یک ستون از راه خانقین وارد ایران شد و از طریق کرمانشاه و همدان خود را به قزوین رساند. ستون دوم از خاک عراق به ناحیه جنوب غربی خوزستان هجوم آورد. سرانجام در روز نهم شهریور، ارتش‌های شوروی و انگلیس در قزوین به یکدیگر ملحق شدند.

محمود فروغی، فرزند محمدعلی فروغی در گفت‌وگویی که سال‌ها پیش با حبیب لاجوردی انجام داده بود آن روز را این طور روایت می‌کرد: «روز سوم شهریور من میهمان بودم با زنم و آن موقع یک اولاد داشتم دختر بزرگم نسرین. ما میهمان بودیم. عصری یک کسی درب را باز کرد و به صاحبخانه خبر داد که انگلیس و روس صبح حمله کردند و مجلس تشکیل شده و منصور نخست‌وزیر در مجلس مشغول ارائه توضیحات است. ما فوری بلند شدیم و رفتیم به خانه پدرمان. دیدیم که بله، اوضاع خراب است، حمله کردند حالا توی آن اول جوانی من همه‌اش منتظر بودم که چرا پس مرا احضار نمی‌کنند که برویم میدان جنگ تا آنکه احضار شدم و من خیلی خوشحال شدم. هر وقت مرحوم فروغی ناراحت که می‌شد دور چشم‌ها حلقه سیاه می‌زد. دیدم این‌بار هم حلقه سیاهی دور چشمش ایجاد شد».

یک روز پس از ورود متفقین به ایران بمباران شهر‌ها و سربازخانه‌ها ادامه پیدا کرد و شهر‌های قزوین، رشت و تبریز مورد حمله هوایی قرار گرفتند. بر اثر حمله و بمباران شدید، لشکر‌های تبریز، رضائیه، رشت، مشهد، اردبیل و گرگان، به‌طور کامل از هم پاشیدند. مردم تهران و بیشتر شهر‌های مورد حمله هوایی، شهر‌ها را تخلیه کردند و به اطراف پناه بردند.

حملات شوروی و انگلیس ادامه داشت تا آنکه منصور استعفا داد و فروغی نخست‌وزیر شد. فروغی یک روز بعد از دریافت حکم نخست‌وزیری‌اش به مجلس رفت و پشت تریبون مجلس به مردم وعده داد که این روز‌ها تمام می‌شود اوضاع به منوال عادی برمی‌گردد. او گفت: «می‌آیند و می‌روند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند».

فروغی سپس در منزل خود با سفرای انگلستان و شوروی دیدار کرد و کوشید که آن‌ها را به ترک مخاصمه قانع کند، اما از عزم این دو کشور برای برکناری رضاشاه مطلع شد.

رضاشاه در همین زمان بود که به جز پسر ارشدش محمدرضا، ولیعهد، بقیه خانواده‌اش را به اصفهان فرستاد و همین موضوع هم باعث شد شایعه شود که رضاشاه می‌خواهد فرار کند. سرانجام رضاشاه در ۱۰ شهریور فروغی را از تصمیم خود برای استعفا مطلع کرد، زیرا تصور می‌کرد متعاقب فشار‌های بی‌امان متفقین به ویژه انگلیس‌ها برای حفظ سلطنش راهی جز استعفا ندارد. ارتشی هم برایش باقی نمانده بود و عملا توان ایستادگی در برابر متفقین وجود نداشت.

انگلیس‌ها و روس‌ها می‌خواستند رضاشاه هرچه زودتر خلع شود، زیرا او را همچنان نیرویی نزدیک به آلمان‌ها تصور می‌کردند که در جنگ با متفقین همراهی نکرد. آن‌ها در ۲۳ شهریور به رضا شاه هشدار دادند که او باید تا ساعت دوازده و نیم ظهر روز ۲۶ شهریور استعفا دهد و اگر استعفاء ندهد، تهران اشغال خواهد شد، سلطنت از بین خواهد رفت و یک دولتی روس-انگلیس در تهران حاکم خواهد شد. فروغی در این شرایط فروغی مسئله جانشینی محمدرضا، ولیعهد را با متفقین مطرح کرد و توانست آن‌ها را به پذیرش این موضوع قانع کند. هدف فروغی هم حفظ سلطنت پهلوی بود هم جلوگیری از تجزیه و فروپاش ایران. در نهایت روز بیست‌وپنجم شهریور رضاشاه به نفع فرزدنش، محمدرضا کنار رفت و پنج روز بعدش به تبعید رفت و تحت‌الحفظ انگلیس‌ها با عبور از یزد و کرمان به بندرعباس برده شد تا از مسیر دریایی به هند برده شود. دولت هند به دلیل آنکه تصور می‌کرد حضور پادشاه یک کشور اسلامی می‌تواند باعث ایجاد هرج‌ومرج‌هایی شود، رضاه شاه را نپذیرفت و او و خانواده‌اش پنج روز را در دریا سپری کردند تا آنکه از سوی انگلیس‌ها مشخص شد که او باید به جزیره مورس، کشوری جزیره‌ای در جنوب آفریقا و در ۹۰۰ کیلومتری شرق ماداگسکار برود. رضاشاه در نهایت به دلیل شرایط نامساعد موریس و نارضایتی‌های مکررش بعد از پنج‌ماه به شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی برده شد و در ۴ مرداد ۱۳۲۳ بر اثر سکه قلبی درگذشت.

نیرو‌های انگلیسی و آمریکایی بر اساس قراردادی که میان روزولت، چرچیل و استالین بسته شده بود، پس از پایان جنگ جهانی دوم به سرعت ایران را ترک کردند، اما دولت شوروی که از پیش از خاتمه جنگ درصدد به دست آوردن امتیاز استخراج نفت شمال بود با تصویب قانون منع اعطای امتیاز نفت به خارجیان در مجلس ایران، با بهانه‌جویی‌های فراوان نیرو‌های خود را از ایران بیرون نبرد و حتی در سال ۲۴ رسما تلاش برای جدایی مناطق کردنشین و ترک‌نشین ایران کرد. در نهایت ایران از شوروی در جامعه ملل شکایت کرد و شوروی مجبور به ترک ایران شد.