صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۰۸۵۱۶
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۳ مرداد ۱۴۰۳
خاطرات نورالدین کیانوری، قسمت چهل و شش؛
ما مکان آماده‌ای برای مخفی کردن دکتر فاطمی در اختیار نداشتیم. لذا من خانه مخفی خود و مریم را در اختیار او گذاردم و خودم به جای دیگر. رفتم مریم هم تا یک هفته از او پذیرایی کرد تا بالاخره یکی از افسران سازمان که دکتر داروساز بود آپارتمان خود را در اختیار ما قرار داد و فاطمی به این محل رفت ما یک خدمتکار هم در اختیار او گذارده بودیم که غذا و سایر مایحتاج زندگیش را تهیه می‌کرد. دکتر فاطمی مدت ها در این خانه بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده  از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضل‌الله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخ‌های عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

یکی دیگر از اقدامات ما مخفی کردن دکتر حسین فاطمی بود. دکتر فاطمی پس از قرار از خانه مصدق توانست مخفی شود بعد از چند روز به ما اطلاع دادند که دکتر فاطمی به ما پیغام داده که من جا ندارم و به من کمک کنید.

دکتر فاطمی توسط چه کسی این پیغام را به شما داد؟

کیانوری: یادم نیست.

ما مکان آماده‌ای برای مخفی کردن دکتر فاطمی در اختیار نداشتیم. لذا من خانه مخفی خود و مریم را در اختیار او گذاردم و خودم به جای دیگر. رفتم مریم هم تا یک هفته از او پذیرایی کرد تا بالاخره یکی از افسران سازمان که دکتر داروساز بود آپارتمان خود را در اختیار ما قرار داد و فاطمی به این محل رفت ما یک خدمتکار هم در اختیار او گذارده بودیم که غذا و سایر مایحتاج زندگیش را تهیه می‌کرد. دکتر فاطمی مدت ها در این خانه بود. من به او گفته بودم که در طول روز از پنجره به بیرون نگاه نکند و برای اینکه خسته نشود مقداری کتاب هم در اختیار او قرار داده بودیم طرف شمال اتاقی که دکتر فاطمی در آن زندگی می‌کرد مشرف به یک خانه بود. روزی دکتر فاطمی بر اثر خستگی برده را کنار می‌زند و از پنجره به بیرون نگاه می‌کند. پیرزنی او را با آن ریش بلند که گذاشته بود می‌بیند و صاحبخانه خبر می‌دهد و آن‌ها هم پلیس را در جریان می‌گذارند. بدین ترتیب دکتر فاطمی و دوست افسر ما دستگیر شدند. ما در تدارک آن بودیم که دکتر فاطمی را از مرز خارج کنیم ولی متأسفانه او به علت بی احتیاطی خودش دستگیر شد و قهرمانانه به شهادت رسید. آن دوست افسر ما هم زندانی بود تا اینکه سازمان افسری لو رفت و معلوم شد که عضو سازمان بوده است. او به مدتی زندان تصور می‌کنم ۵ سال محکوم شد و سپس به آلمان رفت و در آنجا داروخانه داشت.

در مدتی که دکتر فاطمی نزد شما بود چه صحبتهایی داشتید؟

کیانوری: در بیش از یک هفته‌ای که دکتر فاطمی در منزل من و مریم پنهان بود، من جند بار با او در زمینه مسائل سیاسی صحبت کردم او از اینکه دکتر مصدق نسبت به دشمنان جنبش ترمش نشان می‌داد از اینکه پس از فرار شاه تصمیم قاطع درباره اعلام جمهوری نگرفت از اینکه به فرماندار نظامی دستور سرکوب تظاهرات ضدشاه را داد و از همه بالاتر از اعتمادی که مصدق به بستگان خود داشت و علیرغم تذکر ما درباره همکاری سرتیپ دفتری با کود تاجیان در ۲۷ مرداد او را به ریاست شهربانی و فرماندار نظامی تهران برگزید. گله و تائه داشت. او می‌گفت که دولت باید خیلی زودتر بویژه از زمانی که نماینده شوروی در شورای امنیت به نفع ایران رأی داد در جهت بهبود مناسبات با شوروی گام بر می‌داشت. بیشترین ناراحتی دکتر فاطمی از جریان روز ۲۸ مرداد بود که دکتر مصدق حاضر نشد علیرغم تذکر او و تذکر چند باره ما به وسیله تلفن با پیام رادیویی بفرسند و از مردم کمک بخواهد او می‌گفت که دکتر مصدق به گزارشات سرتیپ دفتری که دقیقاً معلوم شد برای کودتاچیان کار می‌کرد. اعتماد داشت و دفتری گزارش می‌داد که مسأله مهمی نیست و به زودی آرامش برقرار می‌شود این همان باسخی است که مصدق در تلفن به ما می‌داد.

آیا روزبه با دکتر فاطمی ملاقات داشت؟

کیانوری: خیر

پس از کودتا خود شما در کجا زندگی میکردید؟

کیانوری: من و مریم در آپارتمانی که یکی از دوستان در خیابان نصرت اجاره کرده بود زندگی می‌کردیم مستأجر رسمی خانه مریم بود و من هم به عنوان می‌همان - معمولاً شب‌ها - در لباس نایب سرهنگی به آن خانه می‌رفتم سرهنگ سیامک هر هفته و یا دو هفته یک بار با لباس نظامی و اتومبیل جیب و راننده به خانه ما می‌آمد آمدن سیامک برای بالا بردن اعتبار و امنیت خانه بود ولی پس از مدتی به علت برخی کار‌های زشت یزدی و شرمینی مجبور شدیم این خانه را ترک کنیم و از آن پس من و بویژه مریم بکلی آواره بودیم و هر از چند در خانه یکی از افراد حزبی زندگی می‌کردیم و گاه گاه همدیگر را می‌دیدیم در این فاصله مدنی من در خانه‌ای در شمیران که در آنجا نارنجک‌ها را سوار می‌کردیم با سه تن از افسران فراری هم خانه بودم. این خانه را یکی از رفقای حزبی به نام ناصر صارمی که در آن زمان واقعاً فداکار و از خود گذشته بود - اجاره کرده بود. مدتی هم من و مریم و یکی از افراد هیئت دبیران سازمان افسری استوان مهندس محقق‌زاده) در یک خانه قدیمی در شمیران که مستأجر آن آقای فریدون فم نفرشی بود زندگی می‌کردیم این خانه مورد ظن پلیس قرار گرفت یک انگلیسی که در باغچه همسایه زندگی می‌کرد به پلیس تجریش اطلاع داده بود که رفت و آمد این خانه مشکوک است. من شبی به خانه آمدم و دیدم که یک فرد پلیس در باغ ایستاده است. کوچه بن بست بود و در خانه دیگری هم در کوچه نبود پاسبان برسید چکار دارید؟ گفتم با آقای فریدون تفرشی کار دارم گفت در خانه مشغول تفتیش هستند صبر کن تا رئیسم را صدا کنم تا او به داخل باغچه رفت من فرار کردم. به سر پیج که نزدیک شدم مأمور تأمینات که خانه را بازرسی می‌کرد به دنبال من دوید. فاصله ما درست ۳۰ متر طول کوجه بود. او ایست داد و تیری به طرف من خالی کرد. در این لحظه من پشت دیوار پیچ کوچه بودم و به سوی او تیری خالی کردم. او که دید من در موقعیت برتر قرار دارم دنبال من نیامد. من هم از کوچه باغ‌های تجریش فرار کردم و از کنار رودخانه به طرف شهر آمدم و به خانه یکی از دوستان رفتم خوشبختانه در آن ساعت بجز فم تفرشی و مادر پیرش کس دیگری در خانه نبود باز هم در بدری شروع شد و این بار تا روز خروج از ایران ادامه داشت. مریم هم همینطور دائم در بدر بود و من تنها در هنگام مسافرت توانستم با مریم و روز به خداحافظی کنم.