پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضلالله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخهای عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند
دادگاه سران حزب توده
کیانوری: همانطور که گفتم در شب ۱۵ بهمن عدهای از افراد حزب دستگیر و عدهای هم مخفی شدند. دکتر کشاورز مخفی شد و به خانه دیگری رفت رادمنش موفق شد از پشت بام منزل همسایه فرار کند از رهبران حزب ۵ نفر دستگیر شدند احمد قاسمی، دکتر حسین جودت، دکتر مرتضی یزدی عبدالحسین نوشین و کیانوری محاکمه ما خیلی سریع آغاز شد. پنج نفر فوق از رهبران حزب و ۹ نفر دیگر - که یا عضو ساده کمیته مرکزی و یا عضو معمولی حزب بودند؛ مانند صمد، حکیمی اکبر، شهایی محمد علی شریفی و غیره - در این دادگاه محاکمه شدند. در این محاکمه ما تصمیم گرفتیم که به جای دفاع فردی یک دفاعیه عمومی تهیه کنیم و دفاعیاتی کردیم که بسیار جالب است و در مسأله نفت یک سند تاریخی است و کلاه ما. مانند دکتر شایگان و دکتر شاهکار از بهترین و کلاه تهران بودند آنها بدون هیچ پاداشی وکالت ما را قبول کردند و واقعاً مردانه از ما دفاع کردند. مظفر بقایی نیز چون با رزم آرا - رئیس ستاد ارتش مخالف بود به منظور کوبیدن رزم آرا وکیل ما شد. البته او خودش آمد و بدون اینکه ما از او خواسته باشیم وکیل ماشد و من یادم نمیآید که در همه جلسات دادگاه شرکت کرده باشد و یا دفاعی از ما کرده باشد در آغاز رزم آرا سرتیپ شکر الله هدایت را به عنوان رئیس دادگاه ما برگزید. او افسر سالمی مثل بسیاری از هدایتها بود سرتیپ هدایت پس از مطالعه پرونده ما به این نتیجه رسید که هیچ دلیل و مدرکی برای محکومیت ما در برونده وجود ندارد و به این دلیل از پذیرش این مأموریت سر باز زد و پیشنهاد رزم آرا را رد کرد رزم آرا که محکومیت ما را طلب میکرد، یک سرهنگ بیسواد به نام باستی را به ریاست دادگاه برگزید و به او وعده داد که اگر ما را محکوم کند سرتیپ و در این درجه بازنشسته خواهد شد. او از سرهنگهای آنچنانی بود و روش و شعور او موضوع تفریح ما در دادگاه بود. دو افسر دیگری که به اتفاق سرهنگ باستی قضات دادگاه را تشکیل میدادند. سرهنگ بزرگ امید و سرهنگ علی اکبر غفاری مستشار بودند. دادستان دادگاه یک همردیف سرهنگ دوم به نام علی اکبر مهندی بود که از جیره خواران رزم آرا و از عوامل آمریکا محسوب میشد و زمانی نویسنده روزنامه داریای ارسنجانی بود و چپ نمایی میکرد.
محاکمه ما در محل شهربانی شروع شد و ما در زندان شهربانی (کمیته مشترک بعدی) زندانی بودیم عدهای هم مثل احمد لنکرانی و محمود هرمز دستگیر شده بودند که آزاد شدند و کارشان به محاکمه نکشید در جلسات دادگاه چند نفری به عنوان تماشاچی حضور داشتند؛ یکی دوبار از آشنایان من و دیگران برای تماشای محاکمه آمدند، ولی تماشاچی به آن شکل وسیع وجود نداشت در محاکمه کار واقعاً به مسخره بازی کشید. هر چه که وکلاء ما به مطالب دادستان اعتراض میکردند رئیس دادگاه میگفت پذیرفته نیست روزی یکی از وکلاء شوخی کرد و گفت جناب سرهنگ باستی ریاست محترم دادگاه قضیه شما درست مانند مثالی است که میزنم زمانی در اراک حاکمی بود این حاکم بک منشی داشت که آدم مفلوکی بود و زندگی فقیرانه و سختی داشت چند ماه قبل از زمستان منشی به حاکم گفت که جناب حاکم فصل زمستان نزدیک است و حقوق ما کفاف زندگی را نمیدهد. دستور بدهید مساعدهای به من بدهند که در فصل سرما در مضیقه نباشم حاکم جواب میدهد که مساعده غدغن است منشی چند بار این درخواست را کرد و همین جواب را شنید تا شب عبد شد و از تهران حکم تشویقی برای حاکم آمد. منشی صبح روز عید نزد حاکم رفت و تعظیم کرد و حکم را تقدیم کرد و حاکم بسیار سر کیف شد منشی فکر کرد که موقع مناسب است و گفت جناب حاکم اجازه میدهید که تقاضایی برای مساعده بنویسم؟ حاکم گفت خوب بنویس؛ منشی هم ذوقزده که بالاخره بچههایش تونوار میشوند تقاضا نامهای نوشت و آورد و روی میز حاکم گذاشت. فردا آمد. دید که امضاء نشده است. پس فردا آمد دید که امضاء نشده است. خلاصه، چند روز سرزد و دید که امضاء نشده. بالاخره به حاکم گفت: جناب حاکم پس امضاء تقاضای ما چه شد؟ حاکم جواب داد: گفتم که مساعده غدغن است منشی گفت خودتان فرمودید که من تقاضا بنویسم! حاکم گفت نوشتن که غدغن نیست یک بار دوبار ده بار بنویس، ولی مساعده غدغن است وکیل ما گفت که جناب رئیس دادگاه حکایت شما حکایت این حاکم است. اعتراض ما غدغن نیست، فقط پذیرش آن از طرف شما غدغن است خلاصه دادگاه به صحنه تئاتر بدل شده بود.
بالاخره پس از پایان دادرسی که مد کشید - قضات برای صدور رأی به شور رفتند. آن روز رأی اعلام نشد. روز بعد، پس از مدتی آقایان قضات به دادگاه آمدند و معلوم شد که هنوز شور تمام نشده است. ما فکر کردیم که بر سر میزان محکومیت چانه میزنند (دادستان برای ما تقاضای اعدام کرده بود. بالاخره در روز بعد رأی دادگاه خوانده شد. محکومیتها از ده سال زندان برای دو نفر (کیانوری) و قاسمی شروع شد و با یکی دو سال برای جوانان حزبی پایان یافت.