صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۰۴۰۹۸
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۰۸ مرداد ۱۴۰۳
تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با مجاهدین خلق؛ قسمت پنجاه و یک؛
بچه‌های مجاهدین در دانشگاه نماز نمی‌خواندند؟ نماز جماعت نمی‌آمدند ولی نماز می‌خواندند. من خودم دیده بودم. بعضی‌هایشان مذهبی اصیل و پدرشان بازاری یا آخوند بود و در تقابل با چپی‌ها به مجاهدین پیوسته بودند، مثل ناصر نکومنش که اسمش را بردم مذهبی اصیل بود و خانه‌اش هم در خیابان ایران بود عده‌ای از بچه‌ها بودند همین که آن‌ها را به خانه تیمی می‌بردند، کیف می‌کردند و احساس می‌کردند دیگر چریک شده اند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.

-برنامه انتقاد از خود برنامه مجاهدین خلق بود یا خودتان میگذاشتید؟

نه ما می‌گذاشتیم. موقع برگشتن این جلسه را می‌گذاشتیم که بچه‌ها خودشان بگویند چه اشتباهاتی کرده‌اند یا دیگران از جمله، راهنما چه اشتباهاتی داشته‌اند. کوه پیمایی مسئول، راهنما، تدارکات عقب دار و کلاً یک سازمان داشت که بچه‌ها سالم بروند و برگردند. طبق روال قبل از انقلاب در طول روز بچه‌ها را به لحاظ تغذیه‌ای خیلی شارژ فقط می‌نمی کردیم. صبح ا کمی خرما و نان و پنیر و ظهر با چیز خیلی سبکی سر می‌کردیم که عادت کنیم؛ چون کوه پیمایی در واقع یک برنامه خودسازی بود که افراد به گرسنگی و سختی عادت کنند اوایل انقلاب بچه‌ها این روال را حفظ کردند. البته بعد‌ها همه چیز عوض شد. یکی از مواردی که در جلسه خود، انتقادی بچه‌های مجاهدین خیلی گیر می‌دادند این بود که آن دوره عوض شده است و ما باید در کوه غذا‌های درست و حسابی بیاوریم. این چه سرپرستی است که دوباره به ما خرما و پنیر می‌دهد؟ بچه‌های ما به این حرف‌ها می‌خندیدند ولی آن‌ها خیلی جدی این مسائل را مطرح می‌کردند. معلوم بود خواهند انتقاد کنند و خودی نشان بدهند در جا‌های دیگر هم همین طور بودند. بچه مسلمان‌ها در شورای مرکزی دانشکده فنی پنج نفر بودند که یکی از آن‌ها هوادار سازمان مجاهدین بود من بودم آقای مهندس صالحی دکتر حقیقی که الان استرالیاست و دو نفر دیگر که اسم‌هایشان یادم نیست. هوادار سازمان مجاهدین هم مجید حریری بود که گمانم پاریس باشد. اطلاعات زیادی درباره‌اش. ندارم ما معمولاً در این شورا با دیگران درگیر بودیم؛ یعنی هم اساتید حرف‌های دیگری می‌زدند هم بقیه دانشجو‌ها که دو تا از به توده ای‌ها بودند، دو تا از پیشگام‌ها بودند یکی هم از دانشجویان مبارز و مجاهدین پنج نفر آن‌ها بودند و پنج نفر ما بودیم؛ یعنی پنجاه درصد بچه مسلمان‌ها و پنجاه درصد بقیه و تعدادی استاد هم بودند. این هوادار مجاهدین که با رأی ما بالا آمده بود، همیشه در هر زمینه موضع مخالف با ما را می‌گرفت. ما در دانشکده فنی چندان با مجاهدین سروکار نداشتیم بیشتر تعامل من با مجاهدین در گشت عمار بود.

بچههای مجاهدین در دانشگاه نماز نمیخواندند؟

نماز جماعت نمی‌آمدند ولی نماز می‌خواندند. من خودم دیده بودم. بعضی‌هایشان مذهبی اصیل و پدرشان بازاری یا آخوند بود و در تقابل با چپی‌ها به مجاهدین پیوسته بودند، مثل ناصر نکومنش که اسمش را بردم مذهبی اصیل بود و خانه‌اش هم در خیابان ایران بود عده‌ای از بچه‌ها بودند همین که آن‌ها را به خانه تیمی می‌بردند، کیف می‌کردند و احساس می‌کردند دیگر چریک شده اند. این چیز‌ها برایشان جذبه داشت و تعدادشان کم هم، نبود ولی بعضی‌ها واقعاً مسلمان اصیل بودند و در تقابل گیر کرده بودند. نماز که می‌خواندند، هیچ بعضی‌هایشان نماز شب هم می‌خواندند. بچه‌هایی که از آن‌ها اسم بردم همگی اهل نماز خواندن بودند بی ادب هم نبودند و احترام ما را هم نگه می‌داشتند.

جوانی بود به اسم کوروش سیفی که بعد از انقلاب وارد دانشگاه شده بود. هوادار سازمان مجاهدین بود اما نشان نمی‌داد حتی در لانه هم آمد. بعد جدا شد و کشته هم شد.

-کجا؟

 در درگیری کشته شد. یکی هم عباس زریباف بود که به لانه آمد. مسئول شنود سپاه بود و می‌گویند در فراری دادن بنی صدر و رجوی خیلی نقش داشت. وقتی وارد لانه شدیم مردم می‌آمدند جلوی لانه ما بچه‌های فنی در بین بچه مسلمان‌ها آدم‌های سنتی و غیر روشنفکر به شمار می‌آمدیم. مردم شعار حزب فقط حزب الله را می‌دادند و ما هم از داخل لانه همان شعار را می‌دادیم. بعضی از دوستان مخالف این قضیه، بودند از جمله عباس زریباف که خود من چند بار با او بحثم شد. او و یک نفر دیگر آمدند ایستادند و مخالفت کردند که ما نباید این شعار را بدهیم. اهل اصفهان و بسیار کم حرف بود، ولی حرف که می‌زد حرف‌هایش دم دستی نبودند. دانشجوی صنعتی شریف بود و من دانشجوی دانشکده فنی بودم و در لانه با هم ارتباط پیدا کردیم.

- سؤال اصلی این است که تحلیل شما از علت زاویه پیدا کردن اینها و رفتن به سمت درگیری مسلحانه با نظام چه بود؟ چرا به این سمت رفتند و این زاویه از کجا پیدا شد؟ علت این که به سمت ترور رفتند چه بود؟

تشکل‌های کوچک و بسته برای خودشان تابو‌هایی پیدا می‌کنند فکر می‌کنم این‌ها تصور می‌کردند مبارزه تشکیلاتی آن‌ها منجر به سقوط رژیم شده است. هم از حرف‌هایشان و هم از رفتار‌هایشان می‌شد این مطلب را کاملاً استنباط کرد. معتقد بودند قدرت مال آنهاست و در واقع نیرو‌های مجاهد خفقان رژیم شاه را شکستند و مردم به میدان آمدند و پیروز شدند معتقد بودند که آن‌ها تشکیلات دارند و می‌توانند کشور را اداره کنند. کسانی که تشکیلات ندارند و ساز و کاری را برای خودشان تعریف نکرده‌اند در این دنیای پیچیده چگونه می‌توانند کشور را اداره کنند؟ اگر قرار است حق به حقدار برسد حق ماست. به نظرم این‌ها سهمشان را از قدرت می‌خواستند و اگر هم به آن‌ها داده شد قانع نمی‌شدند و می‌خواستند کل قدرت را داشته باشند. با توجه به روحیاتشان برداشتم این است. وقتی وارد جمع آن‌ها می‌شدید، این را کاملاً متوجه می‌شدید که بسیار خودشیفته. اند معتقد بودند تنها نیروی پیشرو هستند. ممکن است این موضوع هم مطرح شود که ما در حق این‌ها جفا. کردیم البته جمهوری اسلامی در خیلی چیز‌ها اشتباه کرده است، منتهی اگر قرار بود با مجاهدین برخوردی پیش نیاید باید به آن‌ها می‌گفتیم شما بیایید هم رئیس جمهور باشید هم رهبر و همه ساختار قدرت در دست شما باشد ما هم زندگی خودمان را می‌کنیم. تنها در چنین شرایطی بود که امکان داشت دست به اقدامی نزنند تحلیل من این است. به نظر من قدرت طلبی این‌ها حد و حصر نداشت.