پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضلالله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخهای عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند
این قسمت: ادامه فرقه دموکرات آذربایجان
حرکت پیشه وری نه از نظر ماهیت و نه از نظر شکل با قیام خیابانی قابل مقایسه نیست. خیابانی یک روحانی بود و حتی از نظر معلومات و سواد خیلی بالاتر از میرزا کوچک خان بود. در آثارش تکیه بر دیانت داشت با مدرس هماهنگ بود و عمده حرکتش علیه سلطه انگلیس بود.
کیانوری: بجز این در نطقهایش - بعد از انقلاب روسیه - از لنین و شوروی تعریفهای خیلی زیادی است. تکیه خیابانی بر دیانت و هماهنگی با مدرس مانعی در برابر موضعگیری بسیار مثبت او نسبت به انقلاب اکتبر نبود. خیابانی میگوید:
از آن دقیقه که تکیه گاه خونخواران از پا در افتاد و بنیاد استبداد روسیه منهدم گشت. بالطبع جنبش و حرکتی در عالم آزادی نمایان شد. روح مشترک رابط قلوب تمام احرار دنیا است از دست جور اهریمن بیداد خلاص شده و در قلمرو خود به تحریک و تشویق تعلق یافتگان خویش نمود. این بود که از هر جای دنیا زمزمههای گوناگون خاسته و صداهای چرا و چون با به عرصه انتشار نهاد هر قومی بی علاج درد خود دویدن گرفت و هر حزبی در تعقیب آمال خویش سمند همت را به جولان آورد ایرانیان هم به مناسبت مجاورت با روسیه آزاد شده نمیتوانستند از انقلاب بک همچو مملکت بزرگ همسایه متأثر نشوند. ملک الشعرای بهار هم مانند خیابانی هم مسلمان معتقد و هم همرزم مرحوم مدرس بود. او چنین مینویسد:
دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هر کدام یک سر ریسمان را گرفته میکشیدند و آن بدبخت در میانه تقلا میکرد، آنگاه یکی از آن دو خصم سر ریسمان را رها کرد و گفت ای بیجاره من با تو برادرم و مرد بدبخت نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را رها کرده لنین است.
-طبیعی است. در آن موقع هر انسان آزادهای از سقوط تزاریسم خشنود بود و از انقلاب روسیه استقبال میکرد اگر انقلاب روسیه رخ نمیداد شاید ایران به سمت سرنوشت بدتری حتی تجزیه میان روس و انگلیس میرفت.
کیانوری: خیابانی خواستار اجرای کامل قانون اساسی به شکل انجمنهای ایالتی و ولایتی بود!
-بله! چون در قانون اساسی هم بود و شعار خیابانی حفظ قانون اساسی «زنده باد قانون اساسی» بود. این نوع خود مختاری با خود مختاری که پیشه وری میخواست فرق میکند.
کیانوری: ولی انجمنهای ایالتی و ولایتی هیچگاه عملی نشد. انجمن ایالتی تقریباً خود مختاری است.
-شما بحث پیشه وری را کشانیدید به خیابانی این دو از نظر ماهیت و شکل عمل دو چیز جداست انجمن ایالتی که جزء قانون اساسی ما بود یک شکل خود مختاری جدا از حکومت مرکزی نبود.
کیانوری: پیشه وری هم اول این را نمیخواست، او میگفت که خواست فرقه دمکرات آذربایجان عبارتست از خود مختاری محلی آذربایجان در چارچوب حکومت مرکزی.
- ولی با ارتش مستقل
کیانوری: خیر! جزء ارتش ایران، عین همان چیزی که الان کردها از دولت عراق میخواهند. حتی دکتر جاوید را حکومت مرکزی به عنوان استاندار تعیین کرد. آنچه من میگویم تشابه است این همانی نیست. من به هیچ وجه ادعا نمیکنم که جریان پیشه وری عینا مثل جریان خیابانی بود. من چنین ادعایی نمیکنم، محتوای این به کلی محتوای دیگری بوده است. شعارهای این به کلی شعارهای دیگری بوده است. ولی این دو یک وجه اشتراک داشتند؛ خیابانی برای خلق آذربایجان خود گردانی در چارچوب قانون اساسی ایران میخواست که همان انجمن ایالتی باشد فرقه دمکرات هم همین را به عنوان خود مختاری مطرح کرد، متأسفانه این واژه «خودمختاری» در کشور ما مسألهای شده است. «خودگردانی» در زبان فارسی زیباتر از «خود مختاری» است. خودگردانی یعنی اینکه کارهای اداری خود را خودشان بگردانند .
-این درست است که فرقه هیچگاه رسماً مسأله استقلال آذربایجان را مطرح نکرد و تنها شعار «خود مختاری» داد ولی عمل چیز دیگری بود آنچه که فرقه کرد دقیقاً به معنای تجزیه طلبی بود تشکیل دولت «ملی» تشکیل مجلس «ملی» و تشکیل ارتش «ملی» ارتشی که حتی اونیفورم آن مشابه ارتش شوروی بود و صاحب منصبان عالیرتبهاش «ژنرال» لقب داشتند و این دولت «ملی» آنقدر اختیارات برای خودش قابل بود که به نظامیاتش رأساً درجه «ژنرالی» بدهد. و حتی سازمان امنیت در بالای سر رهبران فرقه هم همانطور که دکتر جودت مطرح کرده است عکس استالین نصب بود این وضع کجایش منطبق با اصول حق حاکمیت ملی است و چه شباهتی به انجمنهای ایالتی و ولایتی دارد و اصولاً حتى در يك کشور «چند ملیتی» مثل سوئیس هم قابل قبول است؟!
کیانوری: در جریان این يك ساله دو سیاست بر فرقه حکمفرما بود. یکی به وسیله عمال با قروف و دولت آن زمان آذربایجان شوروی دنبال میشد و دیگری جریان حزب کمونیست شوروی بود. اولی آرزوی انجام نیافتنی ناسیونالیست های قفقاز بود و دومی سیاست واقعگرایانه دولت مرکزی شوروی؛ من خودم در برخورد با مأمورین اتحاد شوروی در تهران عدم رضایت آنها را از این کجرویهای نفرت انگیز از آنان میشنیدم. همین سیاست مسکو بالاخره رهبری فرقه را مجبور کرد که سیاست اولیه خود را که از طرف دستگاه باقروف به آنان تحمیل شده بود تغییر دهد.