صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۷۹۷۶۹۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۱۷ تير ۱۴۰۳
تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با مجاهدین خلق؛ قسمت سی و چهار؛
در آن وضعیت از منافقین نمی‌ترسیدیم، ولی احساس می‌کردیم تفوق اطلاعاتی دارند؛ چون واقعاً آموزش دیده و کار کرده بودند، ولی برای ما دائماً یک سری بچه‌های جدید می‌آمدند و، چون کار گسترده می‌شد به طور مستمر به ما اضافه می‌شدند. بعد از عملیاتی که حسین ابریشمچی شکنجه گر انجام داد و طالب طاهری و دوستانش بعد از شکنجه‌های فجیع شهید شدند؛ بچه‌های تعقیب و مراقبت ما صد‌ها سئوال شرعی می‌کردند که ما اجازه داریم با سیانور خودمان را بکشیم؟ اجازه داریم با نارنجک خودمان و این‌ها را منفجر کنیم؟ تصویر متعلق به انفجار میدان راه آهن تهران-۱۳۶۳
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبه‌های محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخورد‌های امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این گفتگو‌ها را برای علاقه‌مندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شونده‌ها ذکر نشده و تنها عنوان آن‌ها در متن آمده است.

گفتکو با مسئول تعقیب و مراقبت سپاه در سال ۶۰

-الماس عوضیار چگونه لو رفت؟
بعد از انفجار ستاد فهمیدند؛ چون ایشان این خبر را به سلسله مراتب واقعی نرساند. ما به خاطر شغلمان با گشت ستاد مشترک نیروهای امنیتی تهران سرو کار داشتیم ولی این ها یک ستاد هماهنگی داشتند و باید خبرها را زود به هم میدادند. در تشکیلات ما این کار آقای الماس بود که این خبر را بدهد و نداده بود.
-مثلاً به شهربانی ؟

به شهربانی و به خصوص کمیته؛ چون در آن موقع کمیته خیلی فعال و یکه تاز میدان بود. سپاه کارهای خاص را میگرفت ولی کمیته آچار فرانسه بود و در هر کاری از آن استفاده میشد. کار اول الماس این بود کار دومش این بود که ملاتهایی که از منافقین آمده بود و به دست امثال ما که کارمان تعقیب و مراقبت بود می افتاد و باید می شناختیم و بعضاً مجبور بودیم در صحنه بازجویی‌های اولیه ای بکنیم تا کار نسوزد و بتوانیم ادامه بدهیم را رد نمیکرد. به عنوان مثال فردی بود به اسم علی توتون کوبان از نیروهای میلیشیا که در ۵ مهر سال ۱۳۶۰ گروه عملیاتی دستش بود و اطلاعات بسیاری هم از عملیات قبل و هم از عملیاتی که قرار بود انجام ،شوند داشت؛ از جمله عملیات ۵ مهر ۱۳۶۰ که تظاهرات دانش آموزی اینها بود و همه شان فعال شدند و دانش آموزان میلیشیا را به خیابان ها ریختند و بعد هم کادرهای عملیاتی و تیم هایشان وارد شدند. الماس دقیقا شب ۵ مهر دستگیر شد. ه پس خبر قبل از آن آمده و او نداده بود بعد از ضربه یکی از مواردی که از ملاتهای اینها به دست آوردیم نوشته های بسیار ریزی بود ملاتها همیشه در اختیار منافقین قرار داشت و در هر خانه ی تیمی که میرفتیم بچه ها دنبال ملات میگشتند؛ چون ملات میگفت اینها چه کار کرده اند. آن موقعها ،موبایل کامپیوتر و اینترنت نبود. اینها به صورت دست نویس بسیار ریز بود و ملاتها را در ورقه هایی که غالباً کاغذهای خیلی نازک به اندازه‌ی یک کف دست بود می نوشتند. جنس کاغذها طوری بود که اگر در آب می انداختید حل می شدند؛ موقعی که قرار بود یک خانه ی تیمی اشغال شود کافی بود ملات‌ها را در ظرف آب بیندازند. در این صورت کاملا حل می‌شدند و از بین می‌رفتند و اطلاعات لو نمی‌رفت. مثل کاغذهای معمولی نبود که دوام بیاورد. دیدیم در آن ملات ها در همه جا اسم علی توتون کوبان هست که باید این کارها را بکند؛ یعنی یکی از محورهای اصلی عملیات ۵ مهر، على توتون کوبان بود که متأسفانه اطلاعاتش را به سلسله مراتب نرساند با این که نه دنبال اطلاعات بودم و نه زیاد اطلاعات به کسی غیر از سلسله مراتب می دادم، چگونه متوجه شدم؟ بعضی وقتها که کارمان سبک تر می شد، وقت میکردم به ستاد بیایم و در کارها کمک می‌کردم.

- آن موقع ستاد در خیابان ایرانشهر بود؟
نه منتقل شده بود به تقاطع فلسطین و آذربایجان؛ جای فعلی شورای امنیت ملی بود.
البته این ساختمان شورای امنیت را آقای روحانی در اوایل دهه ی ۷۰ ساخت .

-ارزیابی بچه های تعقیب و مراقبت از مهارت‌های اطلاعاتی منافقین چطور بود؟

در آن وضعیت از منافقین نمی‌ترسیدیم، ولی احساس می‌کردیم تفوق اطلاعاتی دارند؛ چون واقعاً آموزش دیده و کار کرده بودند ولی برای ما دائماً یک سری بچه های جدید می‌آمدند و چون کار گسترده می‌شد به طور مستمر به ما اضافه می شدند. بعد از عملیاتی که حسین ابریشمچی شکنجه گر انجام داد و طالب طاهری و دوستانش بعد از شکنجه های فجیع شهید شدند؛ بچه‌های تعقیب و مراقبت ما صدها سئوال شرعی می‌کردند که ما اجازه داریم با سیانور خودمان را بکشیم؟ اجازه داریم با نارنجک خودمان و اینها را منفجر کنیم؟ جو رعب نبود، ولی جو احتیاط بسیار شدید بود. شاید بشود گفت نزدیک به رعب ولی نه ترس از جان بلکه این که الان منافقین بنده ی نوعی را بگیرند و مجبور شوم زیر شکنجه اطلاعات بدهم دائماً دغدغه ی بچه ها این بود. در آن موقع آیت الله مشکینی و آیت الله یوسف صانعی از طرف امام نظر میدادند. بیشتر آقای صانعی بود ولی بعضی از بچه ها از همان موقع یک خرده روی آقای صانعی حساس بودند و بعضی چیزهای خاص را از آقای مشکینی میپرسیدند. ایشان گفت: «حتی اگر اطلاعات هم بدهید حق ندارید خودتان را بکشید.