پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
-بعد از ۷ تیر حدود هفتاد هشتاد نفر از مجاهدین انقلاب به واحد اطلاعات میآیند. درست است؟
بله، البته قبلاً هم بودند؛ هم آنها آمدند و هم بچههای دانشجو، از زمان انقلاب فرهنگی یکی از دانشجوها برادر مصطفی بود ایشان یک جوان لاغر و ترکهای بود. خیلی جوان بود و همه چیز را با احتیاط نگاه میکرد که البته این علامت هوش زیاد هم هست. شنیدیم ایشان را در واحد آوردند و به خاطر نبوغی که داشت، خیلی سریع رشد کرد و قائم مقام نادر در اطلاعات سپاه منطقه ۱۰ شد. آقای محمود مقدم هم آن موقع به حوزه رفته بود چون از طلبههای مدرسه حقانی و بچههای فعال قبل از انقلاب بود؛ البته با لباس شخصی بود. مصطفی هم خیلی زود رشد کرد اطلاعات خیلی خوبی هم از این قضایا دارد.
-حمله به واحد اطلاعات را گفتید آن روز بودید؟
آن روز نبودم، ولی آخرین بار کمال یا همان عباس زریباف را آنجا دیدم و غافلگیرم کرد. بعد هم اولین نفری بود که فرار کرد ظاهراً اطلاعات دقیق محل را او داده بود.
-عباس زریباف جزء دانشجویان خط امام و در لانهی جاسوسی بود.
آن موقع ما به او کمال میگفتیم. مسئول وقت بخش التقاط میگفت زریباف نیروی ما بود و به او مشکوک شده بودیم. دوستان حفاظت او را دستگیر کردند ولی چیزی از او گیر نیاوردیم و به محض این که آزادش کردیم، قرار کرد و رفت.
-حالا که بحث نفوذیها شد کمی دربارهشان بگویید؛ مثلاً کمی دربارهی الماس بگویید.
من روی نفوذیها کار نمیکردم. مرحوم سید احمد هوایی مسئول حفاظت اطلاعات جماران، وقتی میخواست مرا صدا بزند میگفت حیطه، چون به خاطر شغلی که داشتیم نه سؤال میکردم و نه به سؤالی جواب میدادم. خیلی رعایت میکردیم. بچهها میآمدند و التماس میکردند که فلان موضوع چه شد؟ میگفتم بروید از مسئولش بپرسید. دلخور هم میشدند ولی نمیخواستیم مسائل دهان به دهان بچرخند؛ به همین دلیل، آقای هوایی همیشه به شوخی به من میگفت حیطه اینها را هم نمیپرسیدیم ولی مسائلی را به چشم میدیدیم.
ان شاء الله خدا الماس را بخشیده باشد؛ چون اعدام شد و شاید تقاص را پس داده باشد ولی اگر به من میگفتند ما برای فیلمی یک نقش منفی میخواهیم، میگفتم الماس را ببرید؛ چون همین که جلوی دوربین قرار میگرفت، همه می فهمیدند او نقش منفی فیلم است؛ گرچه ظاهر الصلاح بود، مثل اشعث فيلم امام علی (صلوات الله عليه). آدم به این قراضگی در واحد نداشتیم بسیار استخوانی بود. مسئول ستاد خبری بود و وقتی می آمد و با شما گرم میگرفت دائماً میخواست خبری بگیرد و می گفت چه خبر؟ درست است قیافه اش غلط انداز و احتیاط آور بود ولی به او شک نداشتم من هم جز سلسله مراتب مان با کسی حرف نمیزدم حتی گاهی مسئول مستقیم ما میگفت حسرت به دلمان ماند که تو از در که میآبی و سلام میکنی، چهار کلمه حرف بزنی. مثل بچه مدرسه ای ها می آیی و کیفت را میاندازی و میروی. می دویدم و روی موتور می پریدم و می رفتم. الماس این طوری بود تا این که دو اتفاق افتاد یک خبر آمد که عراقی ها در قسمت بار یک کامیون ده تن تی ان تی را جاسازی کرده اند ،کمپرسی،ها اتاق و شاسی چند لایه دارند وسط این لایه ها تی ان تی را جاسازی کرده بودند از مرز پنجوین رد شده و به سمت مریوان و تهران راه افتاده بودند در تمام طول مسیر هم میخواست رشوه بدهد و عبور کند. این خبر برای اطلاعات سپاه آمد به ۴۰۰۰ معاونت امنیت داخلی هم همین طور. بعد برای آقای الماس پاراف ،شد ولی ایشان خبر را رو نکرد و این همان کامیونی بود که کل مخابرات را در میدان امام خمینی به هوا فرستاد و یک محله را خراب کرد؛ یعنی از یک موشک اسکاد بیشتر خرابی به بار آورد این را به مسئولین بگویید یادشان می آید که ما خبر این کامیون ده تن را داشتیم. زمانی هم بود که کامیونها برای جبهه و پشت جبهه در تردد بودند جنگ تازه شروع شده بود و متأسفانه این اتفاق افتاد.
-چگونه لو رفت؟
بعد از انفجار فهمیدند؛ چون ایشان این خبر را به سلسله مراتب واقعی نرساند. ما به خاطر شغلمان با گشت ستاد مشترک نیروهای امنیتی تهران سرو کار داشتیم ولی این ها یک ستاد هماهنگی داشتند و باید خبرها را زود به هم میدادند. در تشکیلات ما این کار آقای الماس بود که این خبر را بدهد و نداده بود.