پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
-پس کمیتهی مشترک عملاً پا نگرفت؟
نخیر؛ البته باید از بقیه که بیشتر در جریان بودند بپرسید، از این سمت هم چون مسعود کشمیری و جواد قدیری و امثال اینها منتسب به سپاه بودند، دادستانی زیر بار اینها نمیرفت. من هم بین سپاه و دادستانی بودم.
-اختلافات شهید لاجوردی و مجاهدین انقلاب هم در قضیه مؤثر بود؛ درست است؟
بله، اینها هم مؤثر بود شهید لاجوردی، بهزاد نبوی را قبول نداشت؛ چون آنها را یک جریان مسأله داری میدانست. البته شهید لاجوردی این گونه نبود که با سپاه مشکل داشته باشد؛ از بچههای سپاه خوشش میآمد از من خوشش میآمد و با هم بودیم و اصطکاک نمیکرد و اگر اصطکاکی هم بود به من میگفت و من به آقا محسن میگفتم.
-شما تا چه سالی در بند ۲۰۹ فعال بودید؟
گمانم تا سال ۶۳
-دربارهی برخی ضربهها مثل زدن خانهی موسی خیابانی و امثال اینها خاطرهای یادتان هست؟
آنها را بچههای دست اندرکار کیس بهتر میدانند آن، زمان، مسئول اطلاعات سپاه رضا سیف اللهی بود. وقتی که سپاه وارد بحث نفاق شد و روی شبکهها کار کرد، فهمید که این جا یک شبکه و خانهی تیمی مهمی است. فکر میکنم دو سه روز بعد از فرار مسعود رجوی بود که اینها هم بنا بود به خارج بروند و به آنها بپیوندند. منافقین دور خانهی تیمی موسی خیابانی را خانه تیمی چیده بودند و دائم مواظب بودند که کسی نزدیک نشود و اگر یک اتفاقی افتاد اینها زودتر وارد عمل بشوند و بتوانند فرار کنند. همین اتفاق هم افتاد و در این فرار موسی خیابانی کشته شد؛ یعنی بچهها چندین خانه را در این منطقه شناسایی کرده بودند و فهمیده بودند هر چه هست مرکزیتش این جاست؛ لذا آمده بودند وارد شوند که این خانهها وارد ماجرا شده و درگیری را شروع کردند. موسی خیابانی و تیمش فرار کردند و موسی در ماشین حین فرار کشته شد.
-بله در ورودی ماشین از لای در تیر میخورد شما در این عملیات بودید؟
نه من نبودم ولی یادم است جنازههای اینها را که آوردند هوا سرد بود، ولی اینها داخل بودند و شوفاژ بود و من گفتم که اگر جنازههایشان را بخواهیم نگه داریم؛ چون از بین میرود بیایید یخ رویشان بریزیم. من روی بدنهایشان یخ ریختم که نگندند. میخواستند تا دو سه روز بیایند قیافههایشان را ببینید تا مطمئن شوند خود موسی است. خودش هم بود؛ با اشرف ربیعی - زن رجوی - با هم بودند.