پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
این قسمت: مصاحبه با جمال اصفهانی
- دربارهی شبکهی نفوذ منافقین صحبت کنید شما مدتی با کشمیری در ستاد خنثیسازی نوژه همکار بودهاید.
بله، وقتی که با بچههای کمیتهی نوژه کار میکردیم یکی از کسانی که در بازجوییها نقش اساسی داشت، مسعود کشمیری بود.
شما از اول مسئول بند ۲۰۹ بودید؟
بله، از همان اول که با فرقان شروع کردیم تا منافقین و نوژه و بعد هم دستگیری قطبزاده حتی بعد از ماجرای ناکامی آمریکاییها در طبس بدون این که کسی حتی در اوین متوجه شود تعدادی از آمریکاییها را به ۲۰۹ آوردیم و دو ردیف را به اینها اختصاص دادیم. چهار پنج ماه آنجا نگهداری شدند، خیلی مراقبشان بودیم و دکترهم برایشان میبردیم.
در ماجرای خنثیسازی کودتای نوژه کشمیری هم برای بازجوییها میآمد اوین، کودتاچیها در رابطه با منافقین اعترافاتی داشتند که هماهنگ بودهایم. خب، او همهی این اطلاعات و اعترافات را دزدید و برداشت و رفت و اصلاً پرونده گم شد؛ پرونده دست خودش بود. شبها هم تا دیر وقت در بند میماند و ما هم یک سری منافق در ۲۰۹ داشتیم؛ او هم مورد اعتماد بود و دستش باز بود و میرفت پشت در سلولها میایستاد و با اینها حرف میزد. لاجوردی میگفت کشمیری را اینجا راه ندهید، او فرد مشکوکی است. یکی کشمیری را میگفت راه ندهید یکی هم جواد قدیری را؛ هم لاجوردی و هم مرحوم احمد قدیریان به من گفتند که کارتهای اینها را بگیر من نمیدانم از کجا فهمیده بودند، ولی به من فشار میآوردند که کارتهای اینها را بگیر، عباس زریباف را هم میگفتند که او هم نفوذی سپاه درآمد. شهید لاجوردی عجیب آدمی بود، با جواد قدیری که از زندان آشنا بود ولی مسعود کشمیری را نمیدانم از کجا میگفت.
-روحیات کشمیری چگونه بود؟
خیلی عالی بود من یک نماز جماعتی را در اوین به یاد دارم که حدود پنجاه نفر از بچههای کمیته اداره دوم و ستاد نوژه گفتند کی جلو بایستد؟ همه گفتند. کشمیری؛ یک پسری هم آنجا بود به نام تحصیلی؛ نماز که تمام شد، یک دفعه بلند گفت: منافقین چقدر باحال نماز میخوانند! من دیگر خبری از تحصیلی نداشتم، ولی بعدها شنیدم او با محسن رضایی آشنا بوده و اهل کرج هم هست.
-میگویند کشمیری وقتی میخواسته از ستاد ضد کودتا به نخست وزیری برود، گفته بود که دیگر در این ستاد ضد کودتا نمیتوانیم کاری کنیم و فضایش خوب نیست و خیلی کارآیی ندارد. به نظر شما او احتمال میداده است که در اینجا شناسایی شود؟
خسرو تهرانی در ستاد ضد کودتا بود و همه را هم میشناخت. کشمیری با خسرو تهرانی در این مقطع دوست شده بود و جلسه میآمدند و میرفتند و رفیق شده بودند. کشمیری هم آدم تحلیل دار و قوی ای بود.
-حراف بود یا تودار بود؟
نه خیلی تودار بود، به لحاظ شخصیتی مثل خسرو تهرانی بود و بیژن تاجیک و امثال من در نزدش خیلی پایین بودیم. روش و منش خوبی داشت و سیستماتیک کار میکرد و توانست خودش را بالا بکشد. دستخط قشنگی هم داشت، کیف خیلی قشنگ روشنفکری چرمی داشت لباس پوشیدنش خیلی تمیز بود کفشها واکسزده و همه چیزش درست بود.
-برخی معتقدند چون کشمیری در کمیتهی نیروی هوایی بود خیلی از خلبانانی که درست یا غلط محکوم به اعدام شده بودند کارهایش را کشمیری کرده بود، یعنی با این کار عملاً به نیروی هوایی هم یک ضربهی محکمیزده بود.
نمیشود خیلی این طور محکم گفت. کسانی را که در کودتای نوژه گرفتند، بازجوییهایشان نه فقط دست آقای تاجیک و نه فقط دست مسعود کشمیری بوده، بلکه مجموعهای توانا این کار را انجام میدادند و اکثرشان هم بچه مسلمانهای حزب اللهی خوبی بودند. ضمن این که خیلی از اینها را بقیه میشناختند؛ مثلاً کسی بود به نام ابوالفضل که بعداً شهید شد. آقای مهدی منتظری جلوی اعدام او را گرفت و مشغولش کرد، «کامبیز آنت» بود که همکاری کرد و آزادش کردند، «بیژن» این کار را کرد.
-کشمیری در برخورد با متهمان اعتقاد به برخورد خشن داشت یا معمولی؟
نه، اصلاً خشن نبود. خیلی آدم رئوفی بود ببینید ما اگر دقت میکردیم، میفهمیدیم او منافق است. یادم هست ما در ۲۰۹ یک طبقه پایین داشتیم که چند تا اتاق بازجویی و چند تا سالن داشت بعضی از این دخترهایی را که در زندان خیلی شلوغ میکردند به این جا منتقل میکردیم تا سر و صدایشان بخوابد چون خلوت بود و کسی دور و ورشان نبود. مسعود کشمیری تا آخر شب آنجا میماند و پروندهها را میخواند. بعضی مواقع میدیدم که رفته پشت بند زنان ایستاده است و با آنها حرف میزند. خب ما هم بین زندانیان نفوذی داشتیم برای این که بتواند اطلاعات آنها را در بیاورد؛ مثلاً اگر در یک بند بیست تا خانم داشتیم دو نفرشان منبع ما بودند، ولی بیشترین فحشها را میدادند اینها گاهی به ما میگفتند آقایی که دیشب اینجا آمد به ما دلداری داد، خب ما نمیدانستیم چه کسی را میگویند.
یادم هست چندین بار خود شهید کچویی از من میپرسید: دیشب تا ساعت ۹ شب چه کسی این جا مانده بود؟ من هم اسم سه چهار نفری را که مانده بودند میگفتم. این خانمهای منبع ما میگفتند یکی از اینها آمده پنجره در سلول را باز کرده است و به اینها دلداری داده و میگفته ظلم ماندنی نیست و امید ما باید به خدا باشد و از این جور جملات ما متوجه نمیشدیم که این فرد مسعود کشمیری است. همهی اطلاعات هم دست یک نفر نبود و تجمیع نشده بود یک مقداریش دست آقای منتظری بود مقداریش دست خسرو تهرانی بود و مقداریش دست بیژن تاجیک؛ بیژن تاجیک هم آدم مذهبی و انقلابی محکمی نبود. جزء بچههایی بود که با ما همکاری میکرد و زرنگ هم بود، ولی تشخیص نمیداد که با هر کسی نباید رفیق شود، با کشمیری رفیق بود. با این که بازجوی قوی ای بود ولی سادگی میکرد. برای تثبیت حکومت نیامده بود، شاید برای روزی گذرانی آمده بود در این کار؛ وگرنه اگر کمی حواسش را جمع میکرد شاید میفهمید اینها منافق هستند.