پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضلالله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخهای عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
-چنانکه معمول است اجازه دهید که این خاطرات را با معرفی خانوادهتان آغاز کنیم.
لطفاً درباره پدر بزرگتان و فرزندان ایشان توضیح دهید؟
کیانوری: همانطور که میدانید پدر بزرگ من - حاج شیخ فضل الله نوری - از مجتهدین طراز اول ایران بود مرحوم شیخ چهار پسر و شش دختر داشت. پسران به ترتیب مهدی (پدرم)، ضیاء الدین آقا شیخ هادی و جلال الدین و دختران ـ تا آنجا که به یاد دارم - انیس الشریعه، احترام الشریعه، بدیع الزمان، انورالزمان و اقدس الزمان بودند. دختر دیگر را، که ظاهراً از همه دخترها مسنتر بود، من ندیده و نامش را به یاد ندارم. تنها میدانم که او با خانواده حاج شیخ عبدالنبی نبوی ازدواج کرده بود.
آقا ضیاء الدین در عدلیه کار میکرد و در اواخر اشتغالش رئیس یکی از شعب دیوان عالی تمیز بود. آقا شیخ هادی معمم ماند و در اواخر عمرش یک دفتر اسناد رسمی گرفت. جلال الدین به ارتش رفت و تا درجه سروانی رسید ولی به علت داشتن روحیه سرکشی از ارتش رضاشاه اخراج شد. از دختران حاج شیخ تنها اطلاع من این است که احترام الشریعه با یک خانواده روحانی - که نام خانوادگیشان شه منش بود - ازدواج کرد. بدیع الزمان با خانواده آشتیانی ازدواج کرد. انورالزمان و اقدس الزمان با دو افسر که نامشان را به خاطر ندارم ازدواج کردند.
-مادر شما که بود و چند برادر و خواهر داشتید؟
کیانوری: نام مادرم زهرا و نام خانوادگیش سلطانی نوری بود. پدرم شش پسر و سه دختر داشت. پسران - به ترتیب - ابوالقاسم محمد علی، احمد، علی محمود و نورالدین و دختران حوراء اختر و رباب بودند.
ابو القاسم دکتر طب بود و با خواهر دکتر احمد متین دفتری ازدواج کرد. محمد علی کارمند بانک ملی بود و با دختر عمویمان ـ یکی از دخترهای آقا شیخ هادی ـ ازدواج کرد. او رئیس شعبه مرکزی بانک ملی شد. سپس سرطان گرفت و برای معالجه به آمریکا رفت و در همانجا فوت کرد احمد به ارتش رفت و در فرانسه عالیترین مدارس نظامی - سن سیر و پواتیه را در رشته توپخانه دید ولی چون از جوانی روحیه سرکشی داشت و تملق گو نبود. تنها تا درجه سرهنگی پیش رفت و پس از گرفتاری من در سال ۱۳۲۷ بازنشسته شد. او چند سال پیش در زمانی که من در زندان بودم بدرود حیات گفت علی ازدواج نکرد و در جوانی در گذشت. محمود هم افسر ارتش شد. او دانشگاه جنگ سوئد را تمام کرد و از افسران بسیار با سواد و با کدامن ارتش بود و همشاگردی و دوست نزدیک سرتیپ افشار طوس بود. هر دوی آنها در دوران دکتر مصدق به درجه سرتیبی خیلی دیرتر از وقت قانونیشان رسیدند. محمود با خانم رخساره عدل، قاجار خواهر کامبخش ازدواج کرد او را بلافاصله پس از کودتای ۲۸ مرداد بازنشسته کردند و چند سال پیش که من در زندان بودم فوت کرد. از خواهرانم حورا با یک بازرگان ازدواج کرد اختر - دکتر متخصص زنان ـ با عبد الصمد کامبخش ازدواج کرد و اکنون در آلمان شهر لایبزیگ، زندگی میکند. رباب، دکتر متخصص زنان ازدواج نکرد و در تهران زندگی میکند ولی به علت پیری و بیماری یک سال است که فعالیت پزشکی را ترک کرده است.
-و خودتان
کیانوری: من شش ماه بعد از کشته شدن پدرم متولد شدم. پدرم در اواخر زمستان ۱۲۹۳ کشته شد و من در تابستان ۱۲۹۴ به دنیا آمدم. محل تولدم، بلده مرکز تابستانی بخش نور بود. علتش هم این بود که پدرم بعد از مرگ حاج شیخ اعلامیهای به روزنامه داد و در آن نوشت که من از ارث پدرم هیچ چیز نمیخواهم و از آن ارث چیزی نبرد و خودش هم چیزی نداشت بجزیک خانه که برای ۹ بچهاش باقی ماند. لذا، زندگی ما فوقالعاده دشوار بود. مادرم که باردار بود مجبور شد با سه فرزندش به نور برود چون دایی ما آنجا بود. در آنجا هم زندگی ما فوقالعاده دشوار بود دایی ما یک آدم خوشگذرانی بود که تمام آن چیزی را که از ارث به مادرم رسیده بود بالا میکشید و چیزی به ما نمیداد. پس از سه سال بالاخره به تهران برگشتیم و من دوران اولیه زندگیم را در محله سرچشمه گذرانیدم.
در آن مدت برادر بزرگ من - احمد - در مبارزات انقلابی گیلان بود و مدتی با جنگلیها بود و بعد به تهران آمد و به دانشکده افسری رفت. او تا آخر از لحاظ سیاسی در جناح مترقی ارتش بود و به این جهت خیلی آزارش میدادند و با وجود اینکه بعداً به فرانسه رفت و بهترین افسر توپخانه ایران بود معضلک هیچوقت پست مهم به او ندادند و دائم به شهرستانها میفرستادندش. بالاخره هم رزم آرا او را در درجه سرهنگی بازنشسته کرد.
بهر حال، ما به تهران آمدیم و من به مدرسه رفتم واقعاً به سختی زندگی میکردیم. خانواده پدری ما را غضب کرده بود و هیچ کمکی از طرف آنها به ما نمیشد. اگر به دیدنشان میرفتیم فقط ما را تحمل میکردند و پس از این جهت هم به سختی زندگی میکردیم.
-علت غضب خانواده پدری چه بود؟ اختلافات پدرتان با مرحوم شیخ فضل الله؟
کیانوری: بله همانطور که میدانید پدرم از فعالین دوران مشروطیت بود. بهترین سند درباره او که الان در دسترسم است کتاب تاریخ بیداری ایرانیان اثر ناظم الاسلام کرمانی است. در این کتاب چند جا فعالیت شیخ مهدی نوری پسر شیخ فضل الله ذکر شده است. واقعیت این است که او فعالیت خیلی زیادی داشت، نکتهای که دیروز در این کتاب دیدم این است که او با فروختن مقداری از گندم و جو حاج شیخ یک گروه ۳۰ نفری مسلح را به رشت میبرد و در آنجا با مشروطه طلبها همکاری می کند. در رشت بالای منبر میرود و علیه پدرش هم صحبت میکند و مردم را به همکاری با مشروطه طلبها دعوت میکند و عضو کمیته ۲۲ نفری بوده که شهر رشت را به دست میگیرند.
بالاخره پدرم در اواخر زمستان ۱۲۹۳ کشته شد؛ یعنی در کوچهای نزدیک خانهشان با تیر او را از پشت میزنند ظاهراً علت این بوده است که همان روز در خیابان لالهزار بالای یک سکو میرود و علیه تزاریسم روسیه که ارتش آن شمال ایران را اشغال کرده بود سخنرانی تندی میکند و شب او را میکشند قاتلش هم پیدا میشود ولی هیچ کارش نمیکنند برای اینکه تمام قدرت در دست طراحان قتل بوده است.
-اطلاعات شخصی خودتان از فعالیتهای شیخ مهدی چیست؟
کیانوری: بسیار محدود است. درباره فعالیت انقلابی پدرم اطلاعات من و دیگر فرزندانش که میتوانستند از آن فعالیت اطلاع داشته باشند در آن زمان کوچک بودند. آنچه که از مادرم شنیدهام چند مطلب زیر است.
پدرم شبها در خانه روی چاپ سنگی شبنامه درست میکرد و شبانه برای پخش به خارج میبرد. پدرم احتمالاً سفری به بادکوبه کرده و با موافقان مشروطه در آنجا تماس گرفته است. اینکه میگویند پدرم هنگام دار زدن مرحوم شیخ دست میزده یک دروغ بیشرمانه است. برعکس او چند روز پیش از بازداشت شیخ به او گفته بوده که در محافل مشروطه خواهان چنین نقشهای برای شیخ مطرح است و به او پیشنهاد کرده بود که به قم برود تا اوضاع کمی آرام شود.
-آیا از پدرتان اسناد خصوصی هم به جای مانده است؟
کیانوری: من از هیچگونه سندی اطلاع ندارم زیرا پس از بازگشت از اقامت سه ساله در مازندران ارتباط ما با خانواده بدریمان درحد ناجیزی بسیار بسیار محدود بود. تقریباً همه آنها، بوبره در سالهای اول کودکی من با ما مانند «مرندان» رفتار میکردند.
-پدرتان به کدام جناح مشروطه طلبان وابستگی داشت؟
کیانوری: عملاً به این پرسش جواب دادهام. او با رادیکالترین جناح مشروطه خواهان در ارتباط بوده است.
-از دوستان و نزدیکان او کسی را میشناسید؟ مثلاً آیا با سیدحسن تقیزاده دوستی داشت؟ و یا در مجامع سری آن زمان عضو بود؟
کیانوری: هیچ اطلاعی ندارم نام سیدحسن تقیزاده در خانواده ما اصلاً شنیده نشده است. ولی چاپ شبنامه با امکانات چاپ سنگی نشانهای است که او در بعضی گروههای سری شرکت داشته است.
-با توجه به اینکه مرحوم شیخ مهدی پسر مجتهد طراز اول تهران بود و در یک خانواده روحانی پرورش یافته بود علت گرایش او به جناح ضد روحانیت مشروطه خواهان چه بود؟
کیانوری: نه تنها جوانان روحانیزاده و، روحانی بلکه حتی برخی از بزرگترین مجتهدین مانند آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی در جریان مبارزات ضد استبدادی و بویژه ملی شرکت داشتند زندگی پدرم و بویژه شبوه تربیت فرزندانش، نشان میدهد که او افکار مترقی داشته است. مثلاً او پسرانش را برای آموختن زبان فرانسه به مدرسه فرانسوی
«سن لوئی» فرستاده بود و به آموزش آنان در خانه دقت فراوان داشت. «ظاهراه قتل پدرتان را به روسها منسوب کردید ضدیت روسها با پدرتان چه علتی داشت و واقعاً چرا آنها در قتل وی ذیعلاقه بودند؟ کیانوری درباره علت مخالفت روسهای تزاری با پدرم، که شاید احتمالاً (روی احتمالاً تأکید میکنم ترور او به دست آنها انجام گرفته من تنها از سه مسأله - یکی مسافرت احتمالی او به باکو و گرفتن تماس با انقلابیون ایرانی مقیم آنجا دیگری رفتن او به رشت برای مبارزه مسلحانه و بالاخره سخنرانی او در لالهزار علیه ورود ارتش روس به شمال ایران - اطلاع دارم ترور آیت الله بهبهانی بوسیله چند تروریست در تیرماه ۱۲۸۹ در منزلش نمونهای از ترورهای عمال استبداد است که بطور همه جانبه از سوی روسیه تزاری پشتیبانی میشدند.
-ولی قول شایع درباره قتل پدرتان این است که مریدان شیخ فضل الله به انتقام قتل شیخ او را کشتند؛
کیانوری: این فرضیه تنها از احتمالات سرچشمه میگیرد.