پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سالهای ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبانهای شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوقالعادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستادهشد. وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمهای از کتابی دستنویس ایرانی بود را به چاپرساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوهای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.
حالا به مأموریت هیئت اعزامی بازگردیم؛ اکنون من کاری را آغاز کرده بودم که ماهها فکرم را به خود مشغول کرده بود و آن را با شرایطی بسیار دشوارتر از آنچه حدس میزدم آغاز کردم. اطلاعاتی که در بمبئی راجع به پیشرفت کار ژنرال مالکوم به من داده شده بود، به هیچ وجه کامل نبود و من فقط نگاه کوتاهی بر نوشته بسیار طولانی ای انداخته بودم که به صورت اعلامیه بود و درباره محتوا و ضرورت صدور آن باید بگویم با دیدگاه ژنرال مالکوم موافق نبودم، اما با توجه به موقعیتی که برایم پیش آمده بود، عاقلانهترین راهی که به نظرم رسید این بود که تا حد امکان، مأموریت خود را هماهنگ و در ادامه مأموریت او نشان دهم؛ در حالی که اگر در شرایط دیگری میخواستم با وزیران ایرانی مذاکره کنم، مسلماً خط مشی متفاوتی را دنبال میکردم.
بنابراین باید میفهمیدم نظر دربار و به طور کلی ایرانیها درباره مقاصد ژنرال مالکوم در بازگشت به هند چیست به زودی دریافتم که وقتی بوشهر را ترک گفت، قصد داشت از فرماندار کل هند بخواهد که لشکر بزرگی تحت فرمان او قرار دهد تا بتواند برگردد و پادشاه ایران را به زور وادار کند قرارهایش را با فرانسویها برهم بزند.
همچنین ایرانیان عموماً گمان میکردند یکی از شاهزادگان بداقبال خاندان، زندیه که در آن زمان در بمبئی بود، قرار است همراه این لشکر بیاید و اگر لازم شد دوستان و هواداران زندیه را در نواحی جنوبی ایران به قیام مسلحانه وادارد این دیدگاه ایرانیان مسلماً مرا در موقعیت خوشایندی قرار نمیداد. تنها دلخوشی و مایه امیدواری، من این بود که دوستان بسیار قدیمی و ثابت قدمی در ایران داشتم که مطمئن بودم هر اقدام مرا به بهترین نحو نزد پادشاهشان جلوه میدهند و در
سختیها و مشکلات احتمالی میتوانم روی توصیهها و کمکهای ارزشمند و بی غرضانه آنها حساب کنم و در همه حال گرانبهاترین اطلاعات را از بهترین و مطمئنترین منابعی که در دسترس دارند، در اختیار من قرار میدهند.
در این زمان شخصی به نام عبدالله آقا در بوشهر در تبعید به سر میبرد او ترک بود و قبلاً به مدت چند سال حکومت بصره را بر عهده داشت و بعداً زمانی که من در بغداد بودم حاکم ماردین شد و در تمام این مدت تا وقتی سلیمان پاشا زنده بود، نامهنگاری و دوستی نزدیک ما ادامه داشت. قابلیتهای متعدد و تواناییهای این آقای محترم را هم در قسطنطنیه و هم در تهران میشناختند و اجر مینهادند. درستکاری پاکدامنی، صداقت و انسانیتش باعث شده بود تا همه ساکنان شهرها و روستاهای تحت حکومت بصره و ماردین، او را دوست داشته باشند و عزیز بدارند.
پاما درست به همین دلیل مورد حسادت علی پاشا - جانشین سلیمان پاشا - واقع شد تا جایی که اقدام به دستگیری عبد الله آقا کرد ولی موفق نشد؛ همچنین پادشاه ایران و وزیرانش چنان شأن و مقام والایی برای او قائل بودند که در همه کارهای مهمی که در رابطه با دربار قسطنطنیه پیش میآمد با او مشورت میکردند. عبدالله آقا از سر لطف روی عرشه لانرئید به استقبال من آمد.
و صبح روز بعد از پیاده شدنم در بوشهر بار دیگر در محل نمایندگی تجاری بریتانیا به دیدنم آمد و ابراز تمایل کرد تا با من خصوصی صحبت کند وقتی تنها شدیم در کمال خوشوقتی دریافتم که نامهای از دوست قدیمی و قدرتمندم میرزا بزرگ قائم مقام فراهانی برایم آورده است. اما باز کردن و خواندن نامه باعث ناامیدیام شد زیرا غیر از سلام و احوالپرسی و تعارفات عادی و اینکه اگر قسمت باشد و همدیگر را ببینم خیلی خوشحال خواهد شد، مطلب دیگری در نامه نبود. ظاهراً حالت چهره، ام یأس و ناراحتیام را نشان میداد چون عبد الله آقا با لحن خاصی گفت:
اما این نامه حاوی همه حرفهای میرزا بزرگ نیست. من حامل پیغامی شفاهی هم برای شما هستم که کوتاه ولی بسیار مهم است و میگوید هر چه زودتر از طریق عبد الله آقا نقشهها و خواستههای خود را به من اطلاع دهید. تقصیر خودتان خواهد بود اگر اجازه تشرف به حضور مبارک شاه به شما داده نشود و از آنجا که شما دوستان قدرتمند زیادی دارید - مخصوصا در میان تجار - که از نفوذ چشمگیری، برخوردارند باز هم تقصیر خودتان خواهد بود، اگر موفق نشوید میخواستند مرا مأمور مذاکره با شما بکنند اما از آنجا که در این صورت دیگر نمیتوانستم خدمت زیادی به شما بکنم قبول نکردم.
کسانی که موقع رفتن شما از شیراز کودکانی بیش نبودند اکنون مردانی کامل شدهاند. یکی از آنها، وزیر شاهزاده بزرگ است که هیچ کاری در رابطه با مأموریت شما، بدون اطلاع و موافقت آن شاهزاده انجام نخواهد شد. هر طور شده آرامش خود را حفظ کنید و زودتر خودتان را به تهران برسانید هر قدر میتوانید عجله کنید.