صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۷۶۵۵۸۶
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۰۱ اسفند ۱۴۰۲
خاطرات محمد بلوری شماره سی و شش؛
وقتی وارد دادگاه نظامی شدم نگاهم در میان جمع متهمان به خسرو گلسرخی افتاد. با خوشحالی به طرفش رفتم بغلش کردم و ضمن روبوسی حالش را پرسیدم و گفتم بچه‌های تحریریه هم برایت سلام دارند. خسرو که متوجه واکنش مأموران ساواک شده بود انگار فهمید آن‌ها چه واکنشی به دیدار و روبوسی ما خواهند داشت. من هم متوجه اشاره‌اش شدم و رفتم در جایگاه خبرنگاران نشستم. اما در پایان جلسه دادگاه به خاطر این روبوسی و احوالپرسی ساواکی‌های حاضر در دادگاه بازداشتم کردند و از دادرسی فرمانداری نظامی یکراست من را به ساواک بردند و پس از بازجویی مختصر و رفتاری خشونت‌آمیز زندانی‌ام کردند و به یک سلول انفرادی در زندان اوین انداختند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب می‌شود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.

«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کند.

 

 

با گذشت دو سال از این موضوع وقتی در سال ۵۲ درباره طرح گروگان‌گیری فرح و فرزند شاه دستگیرشان کردند شکوه فرهنگ در جریان بازجویی برای خوش خدمتی به ساواک قضیهٔ طرح مربوط به ترور شاه روح ساواک از آن خبر نداشت برای بازجویان ساواک مطرح کرد و به این ترتیب پای گلسرخی و مقدم سلیمی هم به این پرونده کشیده شد، درحالی که هردو از موضوع گروگان‌گیری فرح و فرزندش خبر نداشتند. ساواک هم که می‌خواست قضیهٔ دستگیری‌ها را مهم جلوه دهد و روغن داغش را زیادتر کند موضوع ترور شاه را هم به پروندۀ گروگان‌گیری اضافه کرد.

چند روز بعد پرویز ثابتی یکی از مهره‌های مهم ساواک که از او در روزنامه به عنوان «مقام امنیتی» نام می‌بردیم خبر این دستگیری‌ها را اعلام کرد و گفت: توطئه‌ای برای سوءقصد به جان شاه، فرح پهلوی و فرزندشان (ولیعهد) و ربودن افراد مؤثر خاندان سلطنت به عنوان گروگان چیده شده بود که دوازده نفر به اتهام شرکت در این توطئه دستگیر شده‌اند.

به دستور ساواک تیتر مربوط به این خبر به عنوان کشف یک توطئه بزرگ روز نهم مهر ۵۲ با درشت‌ترین حروف در صفحه اول کیهان و اطلاعات چاپ شد و متن گفته‌های مقام امنیتی به طور مشروح در صفحات روزنامه‌ها انعکاس یافت. او گفته بود از دوازده متهم دستگیرشده، دو نفر از عاملان حادثه کاخ مرمر ( طراحان ترور شاه) چند نفر از نویسندگان و اعضای مطبوعات و فیلم برداران رادیو و تلویزیون و بقیه از کارمندان شرکت‌های مختلف هستند که همگی زیربنای فکری توده‌ای – مارکسیستی دارند.

محاکمه این گروه از صبح روز شانزدهم دی ۵۲ در دادگاه نظامی آغاز شد و دادستان نظامی در کیفرخواستی برای همۀ آنان تقاضای اعدام کرد. طبق دستور ساواک از هر روزنامه یک خبرنگار و یک عکاس می‌توانستند در دادگاه حاضر شوند که باید قبلاً به ساواک معرفی می‌شدند. از روزنامهٔ کیهان هم مصطفی باشی امیر کیانی همکار خبرنگارم در گروه حوادث برای تهیه گزارش از جریان محاکمه تعیین شده بود که در همان روز اول حضورش در دادگاه از سوی مأموران مخفی ساواک دستگیر و به زندان اوین فرستاده شد.

یک هفته بعد که آزاد شد و به تحریریه برگشت ماجرای بازداشتش را برایمان تعریف کرد: «صبح روز اول محاکمه، قبل از وارد شدن به دادگاه خوشحال بودم که بعد از سه ماه خسرو را می‌بینیم همراه خبرنگاران وقتی وارد دادگاه نظامی شدم نگاهم در میان جمع متهمان به خسرو گلسرخی افتاد. با خوشحالی به طرفش رفتم بغلش کردم و ضمن روبوسی حالش را پرسیدم و گفتم بچه‌های تحریریه هم برایت سلام دارند. خسرو که متوجه واکنش مأموران ساواک شده بود انگار فهمید آن‌ها چه واکنشی به دیدار و روبوسی ما خواهند داشت. من هم متوجه اشاره‌اش شدم و رفتم در جایگاه خبرنگاران نشستم. اما در پایان جلسه دادگاه به خاطر این روبوسی و احوالپرسی ساواکی‌های حاضر در دادگاه بازداشتم کردند و از دادرسی فرمانداری نظامی یکراست من را به ساواک بردند و پس از بازجویی مختصر و رفتاری خشونت‌آمیز زندانی‌ام کردند و به یک سلول انفرادی در زندان اوین انداختند. »

در این دادگاه دادستان نظامی به توصیه رژیم برای این که پرونده را مهم جلوه دهد دو اتهام جداگانه یعنی طرح خیالی سوءقصد به جان شاه» و «توطئه ربودن فرح و ولیعهد را متوجه دوازده متهم حاضر در دادگاه کرد و برای همه آنان درخواست مجازات اعدام کرد، ولی این دو مورد جدا از هم و مربوط به دو زمان مختلف بودند و دربارهٔ هردو مورد فقط صحبت شده بود درحالی که هردو طرح حرف‌هایی خیال پردازانه بود و انجام هرکدام به تجربه و امکانات وسیع سازمانی نیاز داشت و هیچ یک از متهمان چنین تجربه‌ای نداشتند. در این دادگاه گلسرخی برخلاف دیگر متهمان به جای دفاع از خود به تشریح ایدئولوژی‌اش پرداخت و پخش آن از رادیو و تلویزیون تأثیری عمیق بر اقشار مردم گذاشت. به یاد دارم حتی پسربچه‌ها تا مدت‌ها هنگام بازی در کوچه و خیابان و اجرای نمایش حرف‌های گلسرخی را با صدای بلند بازگو می‌کردند. اما رژیم تصمیم داشت با سرهم کردن دو طرح خیال پردازانه محفلی چند جوان روشنفکر را که جز قلم و دوربین اسلحه‌ای نداشتند قلع و قمع کند و زهر چشمی از گروه‌های مسلح بگیرد.

 گلسرخی هم این محاکمه را محلی مناسب می‌دید تا از پشت تریبون دادگاه به تشریح و تبلیغ ایدئولوژی خود و مکتبی که مؤمنانه بر آن پای می‌فشرد بپردازد. به عقیده من خسرو از قبل می‌دانست که جریان دادگاه به طور مستقیم در سراسر کشور پخش خواهد شد، بنابراین با فدا کردن جانش می‌خواست از این فرصت ناب استفاده کند و به دفاع از عقاید سیاسی‌اش بپردازد. به عقیده من خسرو از ابتدا تصمیم به جان سپردن برای «ایدئولوژی گرفته و خودش را برای مردن آماده کرده بود. در دادگاه بدوی خسرو، گلسرخی، طیفور بطحایی منوچهر مقدم، سلیمی کرامت الله دانشیان، عباسعلی سماکار رضا علامه‌زاده و ایرج جمشیدی به اعدام محکوم شدند. ابراهیم فرهنگ و شکوه فرهنگ (میرزادگی) و فرهاد قیصری به سه سال حبس و مریم اتحادیه (خبرنگار) و مرتضی سیاه پوش به پنج سال حبس جنایی محکوم شدند، اما در دادگاه تجدیدنظر منوچهر مقدم سلیمی و جمشیدی به پانزده سال و ده سال حبس مریم اتحادیه و ابراهیم فرهنگ و شکوه

میرزادگی به سه سال، مرتضی سیاه پوش به پنج سال و قیصری به یک سال زندان محکوم شدند. شاه در مجازات بطحایی، سماکار و علامه‌زاده یک درجه تخفیف داد و آن‌ها به حبس ابد با کار محکوم شدند. در سحرگاه ۲۹ بهمن خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را تیرباران کردند.

یادآوری کنم که منوچهر مقدم سلیمی یکی از متهمان حادثه ترور نافرجام شاه در کاخ مرمر بود که در سال ۱۳۴۴ همراه با سیزده تن دیگر از جمله پرویز نیکخواه سرگروه طراحان این ترور، محاکمه شد که دادگاه نظامی منوچهر مقدم سلیمی را به سه سال زندان محکوم کرد.

اما چرا رژیم تصمیم گرفته بود با تبلیغات گسترده‌ای با اعلام کشف توطئه ترور شاه و گروگانگیری اعضای خانواده سلطنتی ترتیب این محاکمه علنی را بدهد و از خبرنگاران بخواهد برای تهیه گزارش‌هایی در دادگاه نظامی شرکت کنند و جریان محاکمه هم از تلویزیون پخش شود؟

از دهۀ، پنجاه فعالیت‌های مسلحانه علیه رژیم گسترش یافته بود و بیشتر اعضای این سازمان‌های چریکی جوانانی از قشر تحصیل کرده و از دانشجویان بودند که از اوایل دهه پنجاه با گسترش خانه‌های تیمی به مبارزات مسلحانه‌ای علیه رژیم شدت می‌بخشیدند و در چند مورد نیز نظامیان آمریکایی و ایرانی را ترور کردند و با حمله به بانک‌ها و کلانتری‌های شمال شهر پول و اسلحه جمع کردند.

 

با گسترش این فعالیت‌های مسلحانه و فراوانی خانه‌های تیمی مأموران ساواک نیز با کمک جاسوسان خود در میان این مبارزان و تشکیلات گروهیشان نفوذ می‌کردند و ضمن کشف خانه‌های تیمی و درگیری‌های مسلحانه با ساکنان این خانه‌ها جنگ و گریز خونین و بی رحمانه‌ای به راه می‌انداختند ساواکی‌ها در بیشتر موارد با کمک و راهنمایی نفوذی‌هایی که بیشترشان از «بریده»‌های چریک‌ها بودند و در زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها به همکاری با ساواک تن می‌دادند به سر قرار چریک‌ها یا خانه‌های تیمی هجوم می‌بردند و گاه در جریان درگیری‌های مسلحانه‌ای در خیابان‌های تهران کار به تعقیب و گریز مسلحانه می‌کشید.

 

از آغاز دهه پنجاه به موازات درگیری‌های خیابانی مبارزان مسلح و مأموران ساواک - که اغلب چریک‌ها در جریان تیراندازی ساواکی‌ها کشته می‌شدند یا این مبارزان با کپسول‌های سیانوری که همراه داشتند خود را می‌کشتند - حملهٔ مأموران به خانه‌های تیمی هم ادامه داشت. در این نوع حملات، ابتدا یک خانه تیمی را مأموران مسلح محاصره می‌کردند و سپس در بیشتر موارد خانه مورد نظر با ساکنانش به گلوله بسته می‌شد و خرابه‌ای از آن ساختمان بر جای می‌ماند. در دههٔ پنجاه، گاهی پیش می‌آمد که در هفته یک یا دو خانه تیمی لو می‌رفت شهروندان در جریان هر درگیری مسلحانه ساواکی‌ها با ساکنان یک خانه تیمی با گروه حوادث تماس می‌گرفتند و من بلافاصله یکی از خبرنگاران این گروه را همراه عکاس به محل واقعه م یفرستادم که گزارش‌های تکان‌دهنده‌ای از جریان درگیری می‌آوردند. خودم در چند مورد شاهد بودم که مأموران مسلح از در و دیوار خانه‌های مردم در اطراف خانه تیمی بالا می‌رفتند و پس از تحت نظر قرار دادن اعضای خانواده‌ها آنان را در خانه‌هایشان حبس می‌کردند و پس از مستقرشدن در بام منازل خانه تیمی را به رگبار گلوله می‌بستند. حتی دیده بودم که در صورت مقاومت مسلحانه شدید، مبارزان هلیکوپتری نظامی بر فراز خانه مورد نظر پرواز می‌کرد و مأموران مسلح از آسمان این ساختمان را به گلوله می‌بستند و از روی بام‌های اطراف هم تیراندازی شروع می‌شد.

گاهی این رگبار از زمین و آسمان چنان ادامه می‌یافت که خانه تیمی کاملاً ویران می‌شد و حتی در‌ها و پنجره‌های منازل اطراف هم فرومی ریخت و مبارزان ساکن منزل زیر آوار می‌ماندند و همگی یا چند تن از آنان کشته می‌شدند. در ماجرای حمله به یک خانه تیمی که ساواک در جنوب تهران شناسایی‌اش کرده بود، حادثه شگفتی‌آوری اتفاق افتاد که همچون داستان یک فیلم برایم جذاب و به یادماندنی است. ساواک خانه‌ای را در یکی از کوچه‌های حاشیه نازی آباد شناسایی کرده بود که در آن چند جوان مبارز مسلح از یک سازمان چریکی از جمله یک دختر مخفیانه زندگی می‌کردند چند روز پیش از حمله ساواکی‌ها به این خانه تیمی یک گروه از مأموران خانه امنیتی مخفیانه وارد منزل یک خانواده روبه روی مورد نظر شدند تا چند روزی در میان این خانواده سر کنند و با دوربین‌های مخصوص و تجهیزات خاص آن خانه تیمی را زیر نظر بگیرند و ساکنان را شناسایی کنند و تلفنشان را برای شنود تحت کنترل داشته باشند.

در خانه محل استقرار مأموران ساواک خانواده‌ای پنج نفری یک زوج می‌انسال با دو دختر دانشجو و دبیرستانی و یک پسر نوجوان (محصل) زندگی می‌کردند.

پدر خانواده یک کارمند بازنشسته بود. با ورود مردان ساواک به این خانه مقررات امنیتی خاصی برای اعضای خانواده اجرا شد و تا زمانی که برنامه حمله به خانه تیمی و دستگیری چریک‌های ساکن در آن اجرا نشده بود هر یک از اعضای خانواده بغلی هم باید تحت نظر قرار می‌گرفتند و حق خروج از منزل را نداشتند به جز مرد بازنشسته که هرگاه برای خرید چیزی می‌خواست از منزل بیرون برود یکی از مأموران امنیتی چون سایه همراهش

می‌رفت و لحظه‌ای از او غافل نمی‌ماند. به این مرد سپرده بودند که هرگاه همسایه‌ها درباره اعضای خانواده‌اش پرسیدند بگوید چند روزی به سفر رفته‌اند و مأموری که همراه اوست یکی از اقوام است که از شهرستان به دیدنشان آمده. اعضای خانواده طبق دستور مأموران امنیتی حق استفاده از تلفن منزل را نداشتند و حتی با هم نمی‌توانستند بدون نظارت آنان گفت وگو کنند یا حتی دو نفر از افراد خانواده نمی‌توانستند با هم خلوت کنند. در میان جمع خانواده باید سکوت کامل برقرار می‌بود. بعد از حمله مسلحانه ساواکی‌ها به خانه تیمی و اجرای مأموریت یکی از دختران آن خانواده در مصاحبه با من تعریف کرد از آنچه از ساواکی‌های حاضر در خانه‌مان شنیدیم فهمیدیم ساکنان خانه تیمی یک دختر و چند جوان مسلح هستند یک روز مأموران قبل از حمله به این خانه تیمی صدای دختر جوان را از تلفن خانه تیمی متصل به دستگاه مخصوص بیسیم شنیدند که در تماس با خانه‌شان به مادرش می‌گفت: "عزیز خواستم از شما و پدر اجازه بگیرم با پسر جوانی که چند دفعه منزلمان آمده بود و می‌شناسیاش مراسم عقدمان را برگزار کنیم و همان طورکه به شما گفته‌ام پیش از مردنمان این پیوند انجام شود عزیزجان، دعایمان کن حالا باید پای سفره عقدمان. بنشینیم. غصه نخور مادرم برایم گریه هم نکن؛ من در خوشبختی.... انگار با قطع تماس حرفش ناتمام ماند.

صبح روز بعد بود که این خانه تیمی را یکی از سرنشینان هلیکوپتری در آسمان و دیگر نظامیانی که بر بام خانه‌های اطراف سنگر گرفته بودند به گلوله بستند و ساکنان خانه تیمی هم از راهرو و پشت پنجره‌های ساختمان دو طبقه شلیک گلوله را شروع کردند. در این تیراندازی که نیم ساعت طول کشید، در‌ها و پنجره‌ها سوراخ سوراخ شد شیشه‌ها از هم پاشید و چند از دیوار ساختمان فروریخت، تا این که در پایان تیراندازی سکوت هولناکی بر فضای خانه تیمی نیمه ویران سایه انداخت اجساد پشت پنجره‌های درهم شکسته پراکنده شده بودند و کشته دختر نوعروس با پیراهن سفید آغشته به خون هم در دهانۀ راهروی ساختمان به چشم می‌آمد، در حالی که حلقه‌ای برنجی بریده از پوکه یک فشنگ به عنوان حلقه ازدواج بر انگشتش می‌درخشید.