پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیره ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.
«انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر کند.
یافتن شاهدان بعد از شش دهه
با گذشت ۵۸ سال از مصاحبهام با نورالدین الموتی، سرانجام توانستم در میان حاشیه نشینان دریاچه نمک شاهدانی پیدا کنم. این شاهدان برایم تعریف کردند نیمههای شب هواپیماهایی بر فراز دریاچه ظاهر میشدند و پس از انداختن افرادی در این دریاچه به سوی تهران باز میگشتند. دیدارم با این شاهدان در آغاز فروردین ۱۳۹۸ در حاشیه دریاچه انجام گرفت. ابتدا باید یادآوری کنم یکی از سینماگران درباره فعالیت شصت سالهام در عرصه روزنامهنگاری سرگرم تهیه یک فیلم سینمایی بود و از چند ماه پیش مدام همراه یک گروه فیلم بردار به نقاط مختلف میرفتیم تا در جریان شرح حوادثی که شاهدش بودهام از صحنههایی فیلمبرداری کنند.
اوایل فروردین ۹۸ قرار شد به حاشیه دریاچه نمک قم برویم و کسانی را پیدا کنیم که شاهد فروریختن زندانیان سیاسی در این دریاچه بودهاند. به آبادی «ده شور» رسیدیم که نزدیکترین محل به دریاچه بود و جست وجو برای یافتن شاهدان آغاز شد.
همه روستاییان نشانی خانۀ پیرزنی ۹۵ ساله و پسر سالخوردهاش را دادند که کدخدای این آبادی کوچک و کم جمعیت بود مردم آبادی میگفتند، تا پیش از آغاز دوران خشکسالیها «ده شور» جمعیت زیادی داشت که بیشترشان به پرورش شتر و گوسفند میپرداختند، چون حاشیه دریاچه به علت بارش بارانهایی مداوم سبز و خرم بود و چراگاههای مناسبی برای گاو و گوسفند و شتر به حساب میآمد؛ اما با شروع خشکسالی، چراگاهها به تدریج از بین رفتند و بسیاری مجبور به فروش احشام خود شدند یا دامدارانی این آبادی را ترک کردند.
در واقع اطراف دریاچه به شوره زاری تبدیل شده بود. پیدا کردن خانه ننه گلنسا و پسر ۷۵ سالهاش چندان مشکل نبود. وقتی وارد این خانه شدیم، هردو نشسته بودند و چای عصرانهشان را مینوشیدند. ننه گلنسا با ۹۵ سال سن از حافظه و سلامت کامل برخوردار بود و تنها به خاطر سنگینی گوشهایش میبایست با صدای بلندتری با او صحبت کنیم. با شروع کار فیلم برداران ابتدا از او پرسیدیم شنیدهایم. شما یکی از اهالی این ده دورأفتاده در حاشیه دریاچهٔ قم هستید و صحنههایی از انداختن افرادی به داخل این دریاچه به یاد دارید. چطور از این واقعه باخبر شدهاید؟ » ننه گلنسا گفت: «آره شصت یا شصت و پنج سال پیش بود. بعضی از شبها صدای موتور هواپیماهایی را میشنیدیم که از آسمان بالای دریاچه به گوشمان میخورد هر شب هم که آسمان صاف بود و ابری نداشت، شترداران در سیاهیها چراغ چشمک زن هواپیمایی را در بالای دریاچه میدیدند.
تعریف میکردند:
«نیمههای شب هواپیمایی در آسمان ظاهر میشد و بالای دریاچه چرخی میزد و بسته سیاهی را توی دریاچه میانداختند و بعد هواپیما به طرف پایتخت برمی گشت. در این بستههای بزرگی که میگویید به دریاچه میانداختند چی بود؟ فرزند سالخورده ننه گلنسا جواب داد: «این بستههای دراز با افتادن به دریاچه در آب فرومی رفت و شتربانان نمیتوانستند تشخیص بدهند در داخل این کیسهها چیست. تا این که یک شب هواپیمایی از آسمان کیسه سیاهی را به پایین انداخت که به خاطر خطای سرنشینان هواپیما این کیسه گونی تا نیمه در باتلاق حاشیه دریاچه فرو رفت یکی از شتربانان با وجود خطرناک بودن حاشیه باتلاقی خودش را به کیسه گونی رساند که دهانهاش دوخته شده بود کیسه گونی درحال فرورفتن در عمق لجنزار نمک بود که در آخرین لحظات گوشهای در دهانه کیسه را پاره کرد و با جسد یک انسان روبه رو شد. شتربان با خطر مدفون شدن در لجنزار روبه رو شده بود که چند چوپان با انداختن طنابی به طرفش او را از باتلاق بیرون کشیدند ولی کیسه گونی در اعماق لجنها فرورفت و اثری از آثار آن باقی نماند. »
«آیا انسانی که در داخل کیسه گونی قرار داشت زنده بود؟ »
گفتند: «زنده نمانده بود گویا در برخورد شدید با سطح باتلاق مرده بود. »
چرا میگویید پیش از برخورد با سطح باتلاق در داخل کیسه گونی زنده بوده؟ فرزند ننه گلنسا جواب داد: « چون پس از مدتی با سقوط یک کیسه گونی دیگر که به اشتباه در باتلاق افتاده بود.
دیدیم یک مرد در داخل آن هنوز زنده است. به این ترتیب فهمیدیم همه آنهایی که در داخل کیسه گونی به دریاچه میاندازندشان زندهاند و با مدفون شدن در اعماق دریاچه زنده به گور میشوند. حدس میزدیم این افراد باید از زندانیان سیاسی باشند که نیمه شبها در یکی از زندانها آنها را یک به یک داخل کیسه گونی قرارمی دهند و شبانه با هواپیما به طرف دریاچه حوض سلطان (دریاچه) نمک میآوردند و در داخل دریاچه میاندازند. چند سال پیش هم یک هیئت در اطراف دریاچه به تحقیق دربارۀ زنده به گور کردن زندانیان سیاسی متعلق به رژیم گذشته پرداخت که در مطبوعات منتشر شد و فهمیدیم سپهبد آزموده مخفیانه و دور از چشم دولتیها این طور دستور داده بود...»
اما چرا زندانیان را درون کیسه گونی میکردند؟ جواب این پرسش برای گروه سینمایی روشن بود برای این که زندانیان هنگام انتقال برای نجات خود دست به شورش نزنند و در آسمان نتوانند خلبان را گروگان بگیرند.
«درباره آن زندانی که زنده مانده بود بگویید. » ننه گلنسا به شرح ماجرا پرداخت و گفت: «یک روز صبح به آبادیمان خبر آوردند مردی که از آسمان به پایین انداختهاند زنده مانده و چوپانان او را از دریاچه بیرون آوردهاند. با شنیدن این، خبر من هم همراه عدهای از ساکنان آبادی به حاشیه دریاچه رفتیم تا این مرد را ببینیم. چوپانی که شاهد افتادن این مرد به دریاچه بود تعریف میکرد دم سحر بود که هواپیمایی در تاریکی از راه رسید در بالای دریاچه چرخی زد و دوسه نفر را یکی یکی به داخل دریاچه انداختند. اما آخرین کیسه گونی بر لب دریاچه توی لجنزار افتاد و تا نیمه در باتلاق فرو رفت با کمک چند نفر توانستیم کیسه گونی را از باتلاق حاشیه دریاچه بیرون بکشیم و وقتی کیسه گونی را پاره کردیم؛ دیدیم مردی در داخل آن زنده مانده است. آن روز صبح غلغلهای در حاشیه دریاچه به پا شده بود و مردان آبادی هرچه از مرد نجات یافته میپرسیدند، فقط جواب میداد من بیگناه هستم. بگذارید بروم من کاری نکردهام... و این مرد به خاطر کوبیده شدن روی باتلاق و مهمتر از همه از این که نجات پیدا کرده بود حال عادی نداشت و حتی حاضر به خوردن چیزی نبود و با پریشان حالی زیر لب چیزی را تکرار میکرد که قابل فهمیدن نبود.»
این مرد چه سرنوشتی پیدا کرد؟ میگفتند در تهران جزء زندانیان بوده. چند ساعت بعد که حالش کمی جا آمده به اصرار توانست از دهمان بیرون برود و نفهمیدیم چه بر سرش آمد و چه سرنوشتی پیدا کرد. اما تعریف میکردند پس از پیروزی انقلاب او را در تهران در میان جمعی از جوانان مبارز دیدهاند.