صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۷۳۳۰۴
تاریخ انتشار: ۲۵ : ۱۱ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۱
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 امروز مواجهه با اين جمله که «رسانه‌ها همچون آئينه واقعيت را بازتاب مي‌دهند» به نظر لطيفه‌اي نخ‌نما مي‌رسد.دنياي امروز دنياي تهاجم تصوير است. رسانه‌ها با بازنمايي دنياي پيرامون، واقعيت‌ها را مي‌سازند. رسانه‌ها با مرز‌هاي نمادين، تمايز بين گروه‌هاي اجتماعي را پديد مي‌آورند. در جامعه‌ ما بخش عمده‌اي از تمايز‌ها و شکاف‌ها‌يي که در مواجهه‌ دو فرهنگ ايراني افغاني رخ نموده، حاصل تصاويري است که در اذهان ايرانيان از اين قوم مهاجر وجود دارد که در برخي موارد برساخته و غلو شده است. کليشه‌ها‌ي ذهني ما نوع موضع‌گيري و رفتار ما را شکل مي‌دهند و ايرانيان در مواجهه با افغان‌ها با انبوهي از کليشه‌ها مواجه هستند. براي بحث در اين باب سراغ دکتر خانيکي کارشناس رسانه‌ و از استادان سرشناس در رشته ارتباطات رفتيم.

هادي خانيکي در دوران رياست جمهوري سيد محمد خاتمي، مشاور رئيس جمهور در امور رسانه و مطبوعات، و سپس مشاور رئيس جمهور در امور فرهنگي بود و در ستادي که از سوي دولت هشتم براي کمک به بازسازي افغانستان تشکيل شده بود مسئوليت کميته علمي را برعهده داشته است. آن چه در ادامه مي‌آيد حاصل گفت‌وگوي سايت جماران با ايشان است.

تعامل فرهنگ ايراني وافغاني را در سه دهه‌اي که مهاجرت افغان‌ها به ايران به طور گسترده انجام شد، چطور مي‌بينيد‌؟ رويارويي اين دو فرهنگ با هم چگونه بوده است؟

در ارتباط بين اين دو فرهنگ بايد دو مرحله را از هم جدا کرد، يکي مناسبات تاريخي ميان مردم دو کشور که به خاطر ريشه‌هاي مشترک ديني، زباني و اجتماعي اساساً تفکيک اين دو ملت و تکيه کردن بر مرزهاي تمايزشان بسيار دشوار است‌. زبان فارسي، اسلام به طور عام و شيعه به طور خاص، مفاخر مشترک دو ملت‌، مکاتب هنري و علمي که شکل گرفته، شهرها و نوع مناسبات‌شان واقتصاد و معيشت مشترک، حتي مواجهه‌ آن‌ها با پديده‌هاي مدرن از دو قرن پيش تا به حال، همه و همه تفکيک را بسيار دشوار مي‌کند. ولي آنچه مهم است برمي‌گردد به دوران جنگ‌هاي معاصر و تغيير رژيم‌هايي که درافغانستان رخ داد و به دنبال آن مهاجريني که وارد ايران شدند. اين مهاجرين هم نسل‌هاي مختلفي را تشکيل مي‌دهند. از اين مقطع به بعد ارتباطات جامعه‌ ايراني را با جامعه‌ افغاني بايد تحت‌الشعاع تحولات سياسي ديد که در افغانستان رخ داد.

امواج تند و گسترده مهاجرت عمدتا تصويري را که از افغاني‌ها در ايران شکل داد يک نيروي بي خانمان جنگ زده و در جستجوي کار بود، که باعث شد توانايي‌ها و ويژگي‌هاي مثبت افغاني‌ها هم تحت‌الشعاع همين تصوير قرارگيرد. به گونه‌اي که وقتي رژيم مارکسيستي در افغانستان سقوط کرد و اولين دولت مجاهدين افغاني روي کار آمد، کم‌کم اين انتظار به وجود آمد که به واسطه‌ تشکيل دولت مستقل، افغان‌هاي مقيم ايران بايد به کشور خود برگردند. در اين مرحله به نظر من بسياري از عوامل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي تحت‌الشعاع تغييرات سياسي قرار گرفت و تصويري منفي در سطوح عامه از افغاني‌ها شکل گرفت. توانمندي‌هاي فرهنگي و حتي علمي افغاني‌ها در ايران ناديده گرفته شد و بعضا اين تصور به وجود آمد که با رفتن آن‌ها از ايران جا براي کار ايراني‌ها باز مي‌شود که همه‌ اين‌ها را بايد در تصوير «ما و ديگري» که در مطالعات فرهنگي و ارتباطات ميان فرهنگي هم به آن پرداخته مي‌شود،مورد بررسي قرار داد. يعني يک«ما» و «آن‌ها»يي شکل گرفت. ما ايراني‌ها و آن‌ها افغاني‌ها‌.در دولت آقاي خاتمي به روي دو مساله بسيار توجه شد، يکي اينکه تصوير واقعي از افغاني‌ها اعم از نقاط ضعف و قوت ارائه شود. کم‌تر کسي افغاني‌ها را به عنوان پزشک، دانشجو و استاد دانشگاه، و نيروي کار ارزان و پرتلاش مي‌بيند؛ بنابراين کارهاي خوبي در آن دولت در اين راستا انجام شد. من مسوول کميته‌ بازسازي علمي افغانستان بودم و بنابود به دولت افغانستان بعد از سقوط طالبان در جهت بازسازي دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالي کمک کنيم و قدم‌هاي بزرگي هم در اين زمينه برداشته شد. وزير فرهنگ و وزير وقت تعليمات عالي افغانستان هر دو دانش آموخته‌ ايران بودند. اين يک فرصت براي ايران بود که بتواند تجربه‌ علمي خود را در اختيار آن‌ها قرار دهد و از طرف ديگر مشترکات فرهنگي را مورد استفاده‌ بيش‌تر و بهره‌برداري قرار دهد. ما طي تحقيقاتي که انجام داديم به اين نتيجه رسيديم که شناخت اين تصوير و تغيير آن خيلي مهم است. به اين اعتبار بود که در آن زمان حتي خبرنگاراني رفتند با احمد شاه مسعود شهيد هم گفت‌وگوهايي داشتند و قرار بر اين بود که نشست‌هايي در خود دانشگاه‌ها برگزار شود و در آن‌ها بر توانايي‌هاي افغان‌ها درفرهنگ و هنرو ادبيات وپژوهش نشان داده شود تا تصوير افغان‌ها در ايران آن‌قدر منفي نشود که مثلا وقتي«بيجه» آن سلسله قتل‌ها را در ايران انجام داد، اولين قضاوت اين باشد که او افغاني است؛ در حالي که هيچ ربطي به افغان‌ها نداشت.

مساله دومي که د‌ر آن دولت بسيار مورد توجه قرار گرفت و حل و فصل شد، اين بود که در آن دوره پيرو حل مکانيکي مهاجرت افغان‌ها‌، تصميم غلطي گرفته شده بود مبني بر اين که افغاني ها در مدارس ايراني ثبت‌نام نشوند‌، در آن زمان طي مطالعاتي که صورت گرفت به اين نتيجه رسيديم که سکونت افغان‌ها در ايران پيرو مسائل زيادي است و اين عامل آن‌قدر بازدارنده نيست که چون فرزندشان در مدارس ايراني ثبت نام نمي‌شوند ايران را ترک خواهند کرد و نتيجه اين بود که اين بچه‌ها يا بي‌سواد مي‌ماندند يا اينکه درمدارس غير‌رسمي که عمدتا هم تحت تاثير انديشه طالبان اداره مي‌شد، درس مي‌خواندند. طي تلاشي که صورت گرفت خوشبختانه دولت هم تصويب کرد که به آموزش کودکان افغاني کمک صورت گيرد و به تحصيل آن‌ها لطمه‌اي نخورد. منظورم اين است که کليشه و تصوير خيلي مهم است و در بسياري موارد الزاما با واقعيت ها هماهنگ و هم خوان نيست.

از نظر شما در شکل‌گيري تصوير منفي از افغان‌ها در اذهان ايرانيان رسانه‌ها چه نقشي داشته‌اند؟ يعني بازنمايي چهره افغان‌ها در رسانه‌هاي رسمي، چقدر در موضع‌گيري ايرانيان تاثير داشته است؟

قطعا بي‌تاثير نيست. البته اين نوع جهت‌گيري نسبت به مهاجرين و اين نوع پناهندگي‌ها در هر جامعه‌اي با هر نوع مشترکاتي رخ داده ورخ مي‌دهد، يعني حتي در لبنان هم که با فلسطيني ها جهت‌گيري سياسي مشترک داشتند‌،باز هم تصوير نامطلوبي از فلسطيني‌ها به عنوان مهاجر رايج بود.يا کرد‌هايي که در رژيم گذشته بعد از اخراج از عراق در مناطق غربي ايران ساکن شده بودند، يا حتي در خود اروپا به ترک‌ها در آلمان چنين نگاهي نسبت به مهاجرين وجود داشت .‌قطعا رسانه‌ها يکي از عواملي هستند که امور را بازتاب مي‌دهند و دراين بازنمودن مي توانند به اين تصوير منفي، دامن بزنند. بعد از انقلاب فرانسه همين فضا بين سياه‌ها و سفيد‌ها وجود داشت. مثلا همه‌ سياه پوست‌ها به اين دليل ارتکاب جرم يک فرد سياه پوست مجازات مي‌شوند. نمي‌توان گفت زمينه‌هايي وجود نداشته، حتما پديده‌اي به اسم اقوام مهاجر و بي خانماني و فقر، تبعات خاص خود را دارد و از آن جرم و جنايت ناشي مي‌شود اما مساله اين است که اين جرم و جنايت تعميم داده مي‌شود و در اين تعميم‌هاست که رسانه‌ها مثلا روي هويت ملي يا جنسيت يک قاتل و سارق تکيه مي‌کنند‌، طبيعتا بسيار در شکل‌گيري اذهان و تثبيت همان گفتمان «ما و ديگري» تاثير مي‌گذارد.

در ترميم تصويري که ايراني‌ها از مهاجرين افغان دارند رسانه‌هاي غير‌رسمي چقدر مي‌توانند نقش داشته باشند و چرا؟

به نظر من خوشبختانه اگر يک نگاه تاريخي داشته باشيم مي‌توان گفت شکاف و فاصله به نسبت دهه‌هاي گذشته کم شده است. امروز نگاه جامعه ايراني به افغاني‌ها با دوره‌هاي اول مهاجرت آن‌ها معتدل‌تر شده است. براي فهم اين موضوع هم بايد به نسل‌ها ي جديد افغاني‌ها در ايران توجه کرد. اين نسل‌هاي جديد مقدار زيادي در ارتباطات ميان فرهنگي حل شده‌اند، به همين اعتبار فاصله‌ بين ايراني و افغاني کم‌تر شده است؛ چون ارتباطات مختلفي بين اعضاي اين دو فرهنگ شکل گرفته مثل همکار بودن، هم خانه بودن يا حتي ازدواج که اين رفت و آمد‌ها باعث کم‌تر شدن تضاد‌ها شده است.در اين بخش همان‌طور که اشاره کرديد هم شبکه‌هاي اجتماعي، هم نهادهاي مدني و هم حتي رسانه‌هاي جريان اصلي هر سه تا حدودي دخيل بودند. يعني به اعتبار اين فضاها ديگر آن تصوير اوليه که افغاني همواره در جرم و جنايت ديده مي‌شد، منعطف‌تر شده است و همزمان افغاني به عنوان فرد حاضر درعرصه‌ هنرو فرهنگ و علم وتخصص هم ديده مي‌شود و همين ديده شدن آن نگاه واحد و کليشه‌اي را حداقل چندگانه مي‌کند.

با اين تعبير چرا باز وقايعي مثل اتفاق يزد مشاهده مي‌شود که پيرو قتلي که توسط فردي افغاني صورت مي‌گيرد، همه‌ افغان‌هاي ساکن يزد مورد خشم قرار مي گيرند؟ يک روي ماجرا اين است که به نظر مي‌رسد فضا کم کم دارد تلطيف مي‌شود و اين دو قوم دارند در هم ادغام مي‌شوند ولي باز ما در بزنگاه‌هايي آن دوگانه‌ شديد را احساس مي‌کنيم؟ چرا؟

اساسا مسائل اجتماعي و فرهنگي زمينه‌اي هستند براي متن‌هايي که تحت عنوان رابطه‌ اقتصادي و رابطه سياسي و غيره وجود دارد.به اين اعتبار بايد گفت مساله هم‌پذيري در حوزه هاي فرهنگي و اجتماعي وقتي به سطوح مطلوب‌تر مي‌رسد که در جامعه شاهد به اصطلاح تفکيک‌هايي از جنس شهروند درجه اول و درجه دوم نباشيم. همان پديده‌اي که در جامعه‌ مدرن اتفاق افتاده.در جامعه مدرن هم آن‌قدر رابطه‌ حتي نژادي بين سياه‌ها و سفيد‌ها به هم نزديک شده که فاصله‌ دوران بردگي را بسيار کم کرده است. در جايي که زمينه‌ داد و ستد و تعامل و ارتباط ميان فرهنگي زياد باشد مثل حوزه‌هاي نخبگي، روشنفکري، آکادميک و اشتغال مي‌بينيم که مساله‌ برخورد‌ها کم‌تر و طبيعتاً تضاد‌ها منتفي نمي‌شود. اساسا مسائل اجتماعي و فرهنگي زمينه‌اي هستند براي متن‌هايي که تحت عنوان رابطه‌ اقتصادي و رابطه سياسي و غيره وجود دارد ولي د‌رجاهايي که ارتباط نيست، واکنش‌ها شديد‌تر است.براي مثال اين تصور واکنشي است که اگر افغان‌ها بروند موقعيت اشتغال براي ايراني‌ها فراهم مي‌شود‌. اين موضوع را صاحب‌نظران اقتصادي بايد بررسي کنند که آيا نوع کارهايي که افغاني‌ها انجام مي‌دهند ونوع درآمد‌هايي که کسب مي‌کنند کاملا قابل واگذاري به ايراني‌ها هست يا اينکه آن‌ها مي‌روند بدون اينکه آن خلأ پر شود. مهم‌تر اينکه وقتي ما در ضرورت کاهش برخورد هاي ميان فرهنگي سخن مي‌گوييم، ناظر به يک چشم‌انداز دراز‌مدت است. اگر صرفا با يک ديدگاه پراگماتيستي به ماجراي مهاجرين افغان نگريسته شود که الان درافغانستان يک دولت تشکيل شده پس تا ‌مدت کوتاهي افغان‌ها بايد از ايران خارج شوند‌، اين براي کوتاه‌مدت شايد با يک برنامه‌ عمل‌گرايانه قابل دفاع هم باشد اما در يک برنامه‌ راهبردي مي‌گويم اگر فرض کنيم يک جامعه‌اي و يک دولتي‌ موفق شود تا شهروندان کشور ديگر را در چارچوب فرهنگي خودش تربيت کند ما افغانستاني راخواهيم ديد که به ايران بسيار نزديک است و طبقه‌ نخبه‌ آن تربيت شده‌ دانشگاه‌هاي ما هستند. تجربه‌ تکنوکراتيک خود را در سيستم اجرايي ودر دستگاه‌هاي اداري و دولتي ما کسب کرده‌اند. چنين برنامه‌اي در دراز‌مدت اثر متداوم فرهنگي، سياسي‌، اجتماعي و اقتصادي دارد‌. در نهايت بايد بين گزينه‌ بلند‌مدت و گزينه‌ کوتاه‌مدت انتخاب کرد.گاهي گزينه کوتاه‌مدت ادغام فرهنگي را دچار مشکل مي‌کند. ضمن اينکه هميشه بين جامعه‌ اکثريت و جامعه اقليت بر اساس نگاه جامعه‌شناسانه تفاوت‌هايي وجود دارد و اين از ويژگي‌هاي ذاتي يک قوم هم ناشي نمي‌شود بلکه مربوط به اين است که يک قوم در اقليت باشد يا اکثريت‌. ايراني‌ها به لحاظ فرهنگ عمومي مورد انتقاد قرار مي‌گيرند که بي نظم هستند و مقررات را رعايت نمي‌کنند، وقتي در جامعه‌ غربي اقليت مي‌شونداز غربي‌ها هم بيشتر رعايت مي‌کنند.هر قوم مهاجري به دليل مهاجربودن و محدوديت‌هايي که از مهاجرت بر او تحميل مي‌شود دچار آسيب‌هايي هست اما نهايتا وقتي تبديل به يک جامعه‌ اقليت مي‌شود به خاطر اينکه زير نگاه هاي جامعه‌ اکثريت است سعي مي‌کند خطا‌هايش را کم‌تر کند‌.دريک قضاوت کلي مي‌توان نتيجه گرفت که جامعه‌ افغان‌ها در ايران در اين سال‌ها به نسبت پيش‌تر از جنحه و جنايت شان کاسته شده است، ولي آن تصوير هنوز پا برجاست.

ازحضور گسترده افغان‌ها در ايران سه دهه مي‌گذرد، ازنظر شما اين حضور مي‌تواند تهديد تلقي شود به اين معنا که مي‌توان به آن به عنوان يک آسيب اجتماعي نگريست؟

به نظر من نه. به دو دليل، يکي اينکه اساسا جامعه‌ ايراني جامعه‌ مهاجر‌پذير بوده و همواره از ظرفيت و پتانسيل بالاي فرهنگي برخوردار ‌است،کدام قوم مهاجر وارد ايران شده‌اند که با فرهنگ ايراني ساز‌گار نشده باشند‌؟ جامعه‌ ايراني در برابر اقوامي که وارد ايران شده‌اند ضعيف نبوده و حتي تحت تاثير قوم مسلط قرار نگرفته است تا چه رسد به قومي که از موضع ناگزيري و بي‌خانماني به ايران پناه آورده‌اند. از نظر من تهديد، خاص افغاني‌ها در ايران نيست و مي‌تواند به هرگروه ديگري در يک کشور تعميم داده شود‌. اين برمي‌گردد به اينکه کشور‌ي مثل ايران برنامه توسعه‌اش در زمينه‌هاي مختلف چگونه است. در صورتي که برنامه‌اي نداشته مثل هر تغيير اجتماعي ديگري مي‌تواند تبديل به آسيب هم بشود.‌ يه نظر من افغاني‌هراسي‌،موجود با واقعيت سازگار نيست.

در وضعيت فعلي‌، در مبحث توسعه حضور افغان‌ها در ايران، تهديد محسوب مي‌شود يا فرصت؟

به نظر من اگر با مجموع آثار مثبت و منفي که داشته نگاه کنيم حضور افغان‌ها مثبت بوده است‌.

حتي به لحاظ اقتصادي؟ چون عمده‌ استدلالي که در نفي حضور افغان‌ها در ايران مي‌شود اين است که افغان‌ها برخي فرصت‌هاي شغلي را از ايرانيان گرفته‌اند‌.

اتفاقا اين نگاهي بسيار سطحي است. بايد ديد افغان‌ها چه مشاغلي را اشغال کرده‌اند و بايد ديد با رفتن افغان‌ها آيا ايراني‌ها جايگزين افغاني‌ها در آن مشاغل خواهند شد يا آن دسته از مشاغل با خلأ مواجه خواهد شد.

اخراج اجباري افغان‌هايي که حضور غير‌قانوني در ايران دارند و برخورد انتظامي با آن را چگونه ارزيابي مي‌کنيد، فکر مي‌کنيد اين راه‌حل در نهايت منجر به خروج افغان‌ها خواهد شد؟

نه به دليل اينکه هر پديده‌ اجتماعي را بايد اجتماعي حل کرد. در غير اين صورت همين مساله مي‌تواند صورت‌هاي غير‌رسمي و حتي غير‌قانوني به خود بگيرد و آثار تخريبي و اجتماعي بيشتري داشته باشد. نفي نمي‌کنم که به لحاظ اداري و اجرايي حضور گسترده‌ افغاني‌ها در ايران مشکلاتي را به همراه دارد ولي راه‌حل آن الزاما يک راه حل کوتاه‌مدت، مکانيکي و غير فرهنگي نيست.

در دوگانه‌ طرد و پذيرش در وجه اجرايي فکر مي‌کنيد د‌ر نهايت در چه ساحتي بايد فکرو برنامه‌ريزي شود؟

در درجه اول به نظر من از خود اين مساله و ابعاد آن و فرصت‌ها و تهديد‌هاي آن‌ بايد يک ارزيابي علمي و دقيق وجود داشته باشد و بعد براي هر بخش به صورت مجزا برنامه انديشيد. وقتي که کلي به مساله نگاه شود راه‌حل‌هاي کلي هم بروز مي‌کند که معمولا ضربتي است و جنبه‌ مسکني دارد و چاره ساز نيست.

در نهايت فکر مي‌کنيد در صورت خروج يکباره و ناگهان اتباع غير‌قانوني افغان چه تغييري در آرايش فرهنگي ايران ايجاد خواهد شد؟

من فکر مي‌کنم که اين موضوع در عمل‌ آن‌چنان قابليت اجرايي ندارد که بعداز آن‌خلائي به وجود آورد.‌ معمولا در مقطعي با آن برخورد مي‌شود ولي از جاي ديگري راه‌هايي به وجود مي‌آيد که خود اين سياست به صورت جامع‌الاطرافي پيش نرود. بنابراين به نظر من خروج يک باره‌اي را مشاهده نخواهيم کرد که پيرو آن تغيير ناگهاني هم درآرايش فرهنگي ببينيم.