یادداشتهای علم: سر شب پیش والاحضرت علیرضا رفتم که این جا تنها مانده است. طفل دو ساله و بسیار باهوش و بامزه و قدری عصبانی ست. در حمام بود مدتی دولش را به من نشان داد. نیم ساعتی ماندم بازی کردم، ولی از نبودن اربابم در قصر خیلی دلم گرفت به این دلیل و به دلیل این که پرستارش هم خوشگل نیست، بیشتر نتوانستم بمانم. شام با بچههای خودم خوردم، قدری تخته بازی کردیم قدری هم آنها را نصیحت کردم.