خاطرات اردشیر زاهدی: در سال ۱۳۲۷، به اعلیحضرت تیراندازی میشود و یک گلوله به بینی شان میخورد، کله شان و اینها را که خوب میدانیم. سالها بعد، اعلیحضرت از دهان خودشان برای من تعریف کردند، میفرمودند که وقتی این مرتیکه شروع کرد به من تیراندازی کردن، من دور و ور خودم را نگاه کردم، دیدم که همه این هائی که دور من بودند و سرود ملی را میزدند، اینها فرار کردند، هیچکس نیست.